#مسابقه_قهرمان_من
#کانون_هلال_احمر_دانشگاه_قم
#کد7
کمی به آن نزدیک شدم و ناگهان صدای حرکت پاهایم را شنید و فرار کرد، سریع دنبالش رفتم، مثل ناپدید شدن خورشید وقتی ابرها پنهان می شود ناپدید شد. من در وضعیت خود گیج ماندم، ناگهان موشکها بالای سرم همه چیز اطرافم را سوزاند. به خودم اهمیت ندادم ،مدام به دختر کوچک فکر می کردم کجا می توانم پیداش کنم صدای جیغ را از نزدیکم شنیدم.. بیدار شو لیان.. ترکم نکن من جز تو کسی را ندارم.
لیان......لیان
خیلی سریع صدا را دنبال کردم که ناگهان دیدم عروسکش در آتش می سوخت و دختر بر سرش زاری می کند، سریع بغلش کردم و گفتم: من اینجا هستم، نترس، من مثل آنها نیستم، من تکیه گاه تو هستم.
گفت من کسی را ندارم، همه آنها رفته اند
برادرانم، مادرم، پدرم.
حتی عروسک من لیان هم از بی عدالتی این افراد در امان نماند.
وقتی تنهام کجا برم؟
خدایا چرا بهشون نپیوستم..
من چهار ساله هستم و نمی توانم این تنهایی را تحمل کنم.
اسمت چیه خوشکلم؟
غزه...اسم من غزه است
نام تو شگفت انگیز است، با من بیا..
به مسجد کوچک رفتیم و ماجرای او را برای کسانی که آنجا نشسته بودند تعریف کردم، همه حاضران گریه کردند و من به او گفتم: تو طفل معصومی هستی و نامت همنام منطقه ات است و استواری و پایداری تو همه در نامت است، زندگی شما زندگی ماست.و آرمان شما آرمان ماست، تا زنده ایم از شما غافل نخواهیم شد و با هم شکوه می آفرینیم، حاضران جمع شدن و مبارزه را جدی آغاز کردن..
رزمندگان مقاومت سلاح های خود را آماده کنید..
آنجا شروع به جستجوی دشمنان کردند، ، پناهگاه را ویران کردند، عده ای را کشتند و عده ای را در آنجا اسیر کردند، همه را از بین نبردند، اما آغاز تا پایان ادامه داشت. از کاری که انجام داده بودند خوشحال شد
و غزه لبخند پیروزی زد..
علیرغم غم و اندوه ای که داشت لب های او پیروزی را نشان می داد