eitaa logo
کانون هلال احمر دانشگاه قم
703 دنبال‌کننده
173 عکس
9 ویدیو
20 فایل
✔️کانون هلال احمر دانشگاه قم این کانال جهت ارائه مطالب مفید برای اعضا و اخبار و فعالیت های کانون می باشد دبیرکانون:؟ پاسخگویی به سوالات:؟
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون هلال احمر دانشگاه قم
👌ما هزینه می کنیم تا به شما رایگان بیاموزیم چگونه سبک زندگی سالمی را داشته باشید... 💠سبک زندگی سال
💠کارگاه سبک زندگی سالم ازدیدگاه طب سنتی 🖇باحضورخانم دکتر فاطمه‌نوجوان(پزشک متخصص طب سنتی ایران و استادیاردانشکده طب سنتی) درتاریخ ۹آبان ماه ۱۴۰۲ بابیش از ۱۰۰نفرشرکت کننده ائم از کارمند و دانشجو برگزارشد 🔶کانون هلال احمردانشگاه قم @helal_qomuni
🔰کانون هلال احمر دانشگاه قم برگزار می کند: 💠دوره فن ورز داروخانه تکمیلی ❗️مهلت ثبت نام :تا ۲۵ آبان ماه 🔸شروع کلاس ها: از ۲۷ آبان ماه 🔹روزهای برگزاری: ۲۷ _ ۲۸_۲۹_۳٠ آبان و ۴ آبان ماه ⏰ساعت:۱۷ الی ۱۹:۳۰ 💯هزینه با احتساب تخفیف دانشجویی:۲۵۰هزارتومان 📌(برای بهره مندی از تخفیف دانشجویی عضویت در سامانه جامع هلال احمر الزامی است) 🔻لینک ثبت نام: http://sarvestan.qom.ac.ir/Registering/RegisteringForm/2310 ⛔️(لطفا قبل از ثبت نام، شرایط مندرج در سامانه را به طور کامل مطالعه و‌ سپس برای ثبت نام اقدام کنید) 🔶اطلاع از شرایط ثبت نام از طریق: 🆔 @starlight81 ◽معاونت فرهنگی اجتماعی دانشگاه قم @moavenat_farhangi_qom 🔶کانون هلال احمردانشگاه قم @helal_qomuni
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 با سلام خدمت کلیه دوستان عزیز 🖌بدینوسیله با عنایت به فرا رسیدن روز دانشجو ؛ معاونت جوانان جمعیت هلال احمر استان قم در نظر دارد مانور امدادو نجات با همت دانشجویان امداد گر با حضور جمع کثیری از مسئولین کشوری و استانی برگزار نماید. 📌لذا از کلیه اعضا که تمایل دارند در این برنامه بزرگ شرکت نمایند خواهشمند است اسامی خود را به سرتیم های امدادی اعلام فرمایید. @Miss_Hemmatii @H_kermani1999 ⏰ زمان :روز سه شنبه مورخ ۷ آذر ۱۴۰۲ ساعت متعاقبا اعلام میگردد. 🏢مکان:دانشگاه فنی حرفه ای دختران پردیسان، خیابان اندیشه، تقاطع خیابان نواب، رو به روی استخر شهید بهشتی، دانشگاه فنی و حرفه‌ای استان قم _ مرکز دختران 💢تذکر: ۱.حضور کلیه اعضا با لباس جوانان الزامیست[ مانتو شلوار مناسب و مقنعه] ۲.از اوردن همراه و اطفال خودداری گردد. ۳.خواهشمنداست کلیه اعضا با کتانی یا کفش مناسب شرکت فرمایند ۴.از آنجاییکه فرصت کافی و لازم جهت کارهای فرعی نمیباشد تهیه صبحانه با اعضای محترم میباشد. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 کارگاه آموزشی ویژه مانور روز پنجشنبه مورخ ۲۵ آذر ساعت ۱۱الی۱۴ در دانشگاه فنی حرفه ای برگزار میشود. دوستانی ک تمایل به شرکت در مانور دارند در کارگاه شرکت کنند . 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ‼️شرط حضور در مانور عضویت سامانه جامع جمعیت هلال احمر میباشد.‼️
فن آموزان کلاس فن ورز درگروه زیر عضوشوند: https://eitaa.com/joinchat/1646002761C357b431433
🔰اگر علاقه مند به ساخت انواع کِرِم های گیاهی هستید؛ کانون هلال احمر دانشگاه قم، برگزار می کند: 💠مجموعه کارگاه های کارآفرینی با گیاهان دارویی با عنوان « تهیه انــــــواع کــــرم های گیـــــــاهی» 👈با تخفیف ویژه دانشجویان، ۸٠ هزار تومان 🔸برگزاری: شنبه ها و دوشنبه ها از ۴ تا ۱۸ آذرماه ساعت ۱۲:۱۵ الی ۱۳:۱۵ 🔻ثبت نام با توجه به توضیحات لینک زیر: http://sarvestan.qom.ac.ir/Registering/RegisteringForm/182 ◽معاونت فرهنگی اجتماعی دانشگاه قم @moavenat_farhangi_qom 💠کانون هلال احمر دانشگاه قم @helal_qomuni
📣 تمدید مهلت ثبت نام دوازدهمین دوره مسابقات ملی مناظره دانشجویان ایران 🔰 با حضور تیم های دانشجویی از دانشگاه های سراسر استان قم ⏳ مهلت ثبت نام: پایان ۱۴ آذرماه ۱۴۰۲ 💢 جلسه توجیهی: ۱۵ آذرماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۰ الی ۱۴ 🗓 زمان برگزاری مسابقات: ۲۷ آذرماه ۱۴۰۲ 🔗 لینک ثبت نام: https://www.roytab.ir/Default/GenerateForm/290 🔗 شیوه برگزاری: https://eitaa.com/jd_muq/52 🙋‍♀️ کسب اطلاعات بیشتر تماس با شماره: 📲 09306586902 📩 پیام در ایتا: @jd_uni 🆔 🎁 🏆همراه با اعطای جایزه ۳۰ میلیون ریالی به تیم برگزیده و جایزه ۲۰ میلیون ریالی به تیم دوم، همچنین ارائه بن تخفیف شرکت در دوره های آموزشی جهاد دانشگاهی برای کلیه تیم های شرکت کننده 🔹سازمان دانشجویان جهاد دانشگاهی استان قم
💠 بازدید ریاست محترم دانشگاه از "میز انفاق" طی بازدیدی که امروز توسط ریاست محترم دانشگاه از انجام شد، ضمن ابراز خرسندی از این عمل خداپسندانه که هم اطعام نيازمندان را به دنبال دارد و هم به منظور جلوگیری از هدر رفت و اسراف غذا‌ها انجام می‌شود، موانع و مشکلات میز اتفاق بررسی و آقای دکتر شریفی قول برطرف کردن این مشکلات را دادند‌. 💠کانون هلال احمر دانشگاه قم واحدخواهران @helal_qomuni
💠گزارش کار: تقدیر از کانون هلال احمر دانشگاه قم به عنوان کانون هلال احمر برتراستان قم در روز بین المللی داوطلب با حضور حجت الاسلام ذوالنوری @helal_qomuni
کانون هلال احمر دانشگاه قم
🔰کانون هلال احمر دانشگاه قم به مناسبت سالروز تاسیس سازمان جمعیت جوانان هلال احمر برگزار می کند: 💠م
💠دوستان عزیز هلال احمری رای گیری مسابقه ی قهرمان من به عهده ی شما،مخاطب هلال احمری است لطفا داستان هارا بادقت مطالعه کرده و سپس به کد داستان مورد علاقه ی خود رای دهید بدیهی است که داستان‌ هایی که باموضوع مسابقه مرتبط نبوده اند در نظر سنجی شرکت داده نشده اند
به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت: - بمون!... یکم حافظ بخونیم؟! - خیرباشه! این‌موقع صبح؟! لب‌هایش را گزید. چشم‌هایش جرات نگاه مستقیم را نداشت. به فرش خیره ماند: - یوسف گمگشته بازآید... دستان لرزانش را گرفتم. سرد بود. خیلی سرد. مشت‌اش را باز کرد. کاغذی مچاله کف دستش بود. سه بار تا خورده بود! یواش گفت: - حلالم کن! نمی‌شد پست کنم...ینی آدرسی ازش نبود!... ولی خب...ولی خب... خودشو برا عروسیت رسوند. از پنجره نگاه می‌کنم هنوز صبح نشده. هنوز برف می‌آید و هنوز در تب می¬سوزم.
کاکل خونی از خواب عصرانه پرید. به ساعت روی دیوار نگاهی کرد. هرچند اگر نگاه هم نمی¬کرد می¬دانست دیر شده است. صدای روضه خوان از خانه¬ی همسایه تمام کوچه را پرکرده بود. تجدید وضو کرد و آماده شد. حتی نشد مقنعه¬اش را صاف¬وصوف کند. چادرش را به سرکشید. کفش¬هایش را لنگه¬به¬لنگه پوشیده بود. این¬را قبل از بستن در فهمید. بلافاصله برگشت داخل حیاط. کفش¬هایش را درست پا کرد و رفت. صدای روضه¬خوان واضح¬تر شد: «...پا شو پسرم! از حسین¬بن علی دفاع کن تا شیرمو حلالت کنم. وهب از جا بلند شد و رفت پیش روی حضرت و کسب اجازه کرد. به میدون رفت و جنگ نمایانی کرد. یه وقت دیدن به سمت مادر و همسرش برگشت. رو به مادرش کرد و گفت: ازمن راضی شدی مادر؟ مادرگفت: والله تا فدای حسین¬بن¬علی نشی ازت راضی نمی¬شم. همسرش یواش صداش کرد: وهب! راضی نشی من به داغت بشینم؟! من بی تو می¬میرم... منو تنها نذار. اما مادرش صداشو بلند کرد و گفت: در یاری حسین عجله کن پسر! تا به درجه¬ی شهادت برسی و مورد شفاعت جدش رسول الله قرار بگیری...» چشمانش سیاهی می¬رفت. می¬خواست زودتر به روضه¬ی همسایه برسد. معتقد بود همین¬که از اول بسم الله روضه خوان حضور نداشته، کلی از توفیقاتش کسر¬شده است و این خیلی بی¬قرارش می¬کرد. صدای ضربان قلب خودش را می¬شنید. تمام توان پاهایش را جمع کرده بود تا قدم¬هایش را تندتر بردارد. اما نمی¬شد که نمی¬شد. کفش¬هایش دیگر مثل دمپایی عمل می¬کرد و روی زمین خرت¬خرت کشیده می¬شد. روضه¬خوان همچنان می¬خواند: « به امر مادر دوباره به میدون جنگ برگشت. رجزی خوند که جگر مادر حال اومد. فریاد زد: (انی زعیم لک ام وهب بالطعن فبهم تاره و الضرب...) یهو یه نانجیبی از پشت سر به وهب حمله کرد...» دست خودش نبود. دلش آشوب شده بود. نفسش به سختی بالا می¬آمد. انگار چیزی ورای دیر رسیدن به مجلس روضه و کم توفیقی بود. دلش به لرزه افتاده بود. با دست راست قفسه سینه¬اش را چنگ زد. زیپ کیف دستی¬اش را کورمال¬کورمال پیدا کرد و با دست چپش باز کرد. یک قرص زیر زبانی از پلاستیک مچاله بیرون کشید و به دهانش انداخت. دستش را به چارچوب ورودی گرفت و داخل خانه شد. جمعیت زیاد بود و سرگیجه نگذاشت وارد اتاق¬ها شود. همانجا کنار ورودی در نشست. چادرش را روی صورتش کشید. «چن نفری ریختن سرش...رو زمینا میکشیدنش...هرکی می¬رسید لگد میزد... انقدر با نوک خنجر بهش زدن... نانجیبا دوتا دستاشو از تنش جدا کردن...تو مقاتل نوشتن وَ امَرَه اللَعین... عمرسعد ملعون دستور داد سر از تنش جدا کنید...و بعد سر وهب رو به سمت اردوگاه حسین پرتاب کردن...» تنگی نفس امانش را برید. از جایش بلند شد. دوید در کوچه. نمیدانست کجا برود. زبانش خشک شد. آنقدر خشک که حتی پوسته¬ی قرص به زیر زبانش چسبید. عرق سرد پیشانی¬اش را خیس کرد. پایش به سنگی گیر کرد. تعادلش را از دست داد و بر روی آسفالت کنار پیاده¬رو افتاد. شانس آورد که از مجلس روضه دورنشده بود. صدای جیغ و گریه¬¬ی زن¬ها بلند بود. چادرهایشان را هم روی صورت کشیده بودند. فقط دوسه تا دختر کوچولو دائم به کوچه می¬رفتند و باز می¬دویدند پیش مادرشان. انگار زمین میخ داشت و نمی¬توانستند یک¬جا آرام بگیرند. با دیدن پیرزن که روی زمین افتاده بود هریکی کاری کرد. یکی دوید سمتش و با دیدن صورتش اورا شناخت. آن یکی زود لیوان آبی را از کلمن جلو در پر کرد و جلو آمد و صاف ریخت روی صورت پیرزن. و یکی¬شان هم دوید سمت مادرش. چادر را از روی صورتش بالا زد و سعی کرد بین صدای بلند باند و گریه¬ی زن¬ها، صدایش را به مادر برساند. - ¬مامان...مامان...یه پیرزنه افتاده جلوی در! انگار غش کرده. بیا ببینش! روضه¬خوان ادامه داد: « ام¬وهب سر پسرشو به دامن گذاشت. خاک¬ها رو از صورتش پاک کرد. با انگشتاش موهای وهب رو شونه می¬کرد انقدر بوسه زد به این سر... انقدر قربون صدقه بچش رفت... که دل همه حتی دشمن هم آب شد. های خانوما ! توروخدا یه لحظه تصور کنید این صحنه رو! آخه چه دلی داشت این مادر؟! بمیرم من....همه دیدن یهو از جاش پاشد. دوید... سر وهب رو پرتاب کرد سمت لشگر دشمن! سربریده به یکی از دشمنا اصابت کرد و به¬درک واصلش کرد. ام وهب همونجور که اشک، صورتشو خیس کرده بود با گلویی پراز بغض، یه شمشیر برداشت و به سمت لشگر دوید. یه وقت امام حسین فریاد زد: اِجلسی یا ام وهب!... نرو جلو...نرو... فقط خدا می¬دونه که این مادر تو اون¬لحظه چی کشیده! ها؟ ولی شما زنام میفهمید. آخه شما مادرید..آره... به یاد ¬لیلا و نجمه و همه¬ی مادرای شهدا به سر و سینه بزن و با من بگو: - پسرم سرو قدم، راه برو چند قدم تا کنم قامت تو، خوب تماشا پسرم» چندتا از همسایه ها به¬سمت پیرزن دویدند. یکی سرش را به زانو گرفت و سعی کرد چند قطره آب، دهانش کند. یکی با گوشه¬ی چادر بادش می¬زد و دیگری دنبال گوشی موبایل گشت تا با اورژانس تماس بگیرد.
درحال تماس: پسرم سعید. زن همسایه فکرکرد امداد غیبی رسیده است و می¬تواند پسرش را مطلع کند و تا آمدن اورژانس سعید هم خودش را می¬رساند. - الو؟ شما مادر سعید هستید؟ لطفا خودتونو به بهشت سکینه برسونید. - چی شده آقا؟! من مادرش نیستم! مادرش حالش خوب نیست. من همسایه¬شونم. به¬من بگید... صدای چند بوق پایان تماس را اعلام کرد. آمبولانس رسید. « شهیدم کاکلش در خون غلطونه شهیدم خفته بین خاک و خون بمیرم من لب زخماش وا مونده توی میدون کلاخودش جامونده... و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون» دربخش اورژانس بیمارستان سکوت پرشده بود. قطره قطره¬های سرم که در رگ¬های پیرزن می¬چکید مثل صدای اکو طنین داشت. کسی جرات نمی¬کرد این خبر را به او بدهد. پیرمرد کنار تخت همسرش آمد و چیزهایی با بغض نزدیک گوشش گفت. لب¬های پیرزن لرزید. دستگاه، بی¬نظمی ضربان قلبش را فریاد زد. روز دادگاه شد. پیرزن روی صندلی کنار همسرش نشست. پای چشمانش گود شده بود. نای نشستن نداشت. گریه نمی¬کرد. فقط لبهایش می¬لرزید. پیرمرد که خودش هم دست¬های پینه¬دارش می¬لرزید، دایم مراقب بود پیرزن ازحال نرود و از روی صندلی پرت نشود. زیرلب با خودش آیه¬ی انشراح می¬خواند و تسبیح را می-چرخاند. نماینده¬ی دادستان با حضور درجایگاه به معرفی متهمان و اتهامات آنان پرداخت. پرونده پانزده متهم داشت. براساس کشف آلات و ادوات جرم، چاقو، قمه، پنجه¬ بوکس و سنگ علت اصلی مرگ شناخته شد. در ادامه جلسه، دادگاه کلیپی از اقدامات و نحوه¬ی شهادت جوان را پخش کرد. او را برهنه و زخم خورده بر روی آسفالت می¬کشیدند. عده ای که چاقو و قمه نداشتند لگد می¬زدند. نوک کفش یکی¬شان از ضرباتی که به پهلوی جوان زده بود خونی بود. و در نهایت با سه ضربه¬ی سنگ به سرش، کارش را تمام کرده بودند. بغض چند روزه¬اش شکست. لب¬های لرزانش از حرکت ایستاد...چنگی به قلبش انداخت. - قرص زیرزبانی¬اش را بیاورید.
ژن خوب امروز یک خبر خوب برایت دارم! البته امیدوارم خانمت تا حالا قضیّه را لو نداده باشد. هزار ماشاءالله خدا خانم خوبی روزی‌ات کرده. چایت را بخور سعید جان! تعارف نکن. اینطوری به من نخند! نگاه کن خنده‌هایش را! عین عمو سعیدت میخندی. وقتی به دنیا آمدی، جای خالی عمویت را برایم پر کردی. نمی‌دانم اگر در آن وضعیت تو به دنیا نمی‌آمدی چه چیزی می‌توانست آرامم کند. این عطیّه و عبّاس هم همه‌اش به تو حسودی می‌کردند. البتّه خیلی هم بیجا نمی‌گفتند. بین خودمان باشد! من تو را بیشتر از آنها دوست داشتم! بیشتر از آنها مواظبت بودم! اوه! هیس! صدای عطیّه می‌آید. هنوز هم به تو حسودی‌اش می‌شود. وقتی می‌بیند با تو حرف می‌زنم ناراحت می‌شود. به رویم نمی‌آورد ولی از چشم‌هایش پیداست. مادرت رفته در و همسایه را خبر کند برای مراسم امشب مسجد. رفقایت هم قرار است بیایند. صدای پای عطیّه می‌آید. فکر کنم می‌خواهد تو را ببرد. تا نیامده خبر خوبم را برایت بگویم.. حدس بزن! خانمت آبستن است. پسر! قرار است اسمش را بگذاریم سعید. - آقاجون! هنوز دارید با قاب عکس سعید صحبت میکنید؟ این برای حجله هست! تنها عکسی هست که توی سوریه داره! بدید ببرمش. حجله‌ش بدون عکسه. بدید قربونتون برم.