⭕️بنا به درخواست شرکت کننده ها مهلت ارسال اثار تا 10 ام تمدید شد⭕️
موفق باشید
باد میوزید ؛بادی سرد که دانه های کوچک برف را با خود همراه میکرد .
هوای زمستان و برف تازه محیط مملو از استرس مدرسه را قابل تحملتر کرده بود .
پا هایش را آرام تکان میداد و قدم زنان با لبخند در میان دانش آموزان قدم میزد و از تماشای منظره و برج های بلند مدرسه لذت میبرد دانه های برف در میان موهای سفید و چهره رنگ پریده اش گم میشدند اما لبخندش همچنان به آن چهره بی روح نقش زیبایی میداد .
با آرامش به جمعیت دانش آموزان نگاه میکرد و در خیالات خود غرق بود که ناگهان شخصی او را صدا زد: مدیر سنتا مدیر سنتا یه مشکلی پیش اومده جام مقدس جام مقدس_
سنتا با تعجب و وحشت به او خیر شد که ناگهان نور عظیمی از برج میانی تمام محیط مدرسه را در بر گرفت و باد و برف از حرکت ایستادند انگار که زمان متوقف شده باشد
سنتا با لبخندی وحشت زده زیر لب گفت اما ...هنوز خیلی زوده ... این .... این..... چطور ممکنه!!؟
هیاهویی تمام محیط تاریک سالن را در بر گرفته بود جمعیت عظیمی به دور میز گرد جمع شده بودند چهار گروه عظیم از هر چهار قوم و سنتا با استرس و عرق سرد به جمعیت در حال جدال نگاه میکرد که ناگهان فریادی از درب ورودی سالن آمد .
کافیه ... به خودتون میگید بزرگان قوم
با لباس هایی سیاه و زرد رنگ قدم زنان به جلو امد و در کنار سنتا ایستاد
صدای نجوا هایی در میان جمعیت افتاد :خدای من اون پدر آپاداست.... وای کشیش اعظم اینجا چیکار میکنه ؟!!! ....
با صدای سنتا جمعیت متوقف شد :همونطور که در جریانید جام مقدس دوباره یک مهر خدایان ساخته ،سنگی که فقط با لمس کردنش میتونید اونو جذب کنید و توی یک چشم برهم زدن قویترین مجود توی جهان بشید .
معمولا هر ۱۰۰۰ سال یکبار این اتفاق میفته اما اینبار بعد از ۵۰۰ سال یک مهر خدایان شکل گرفته و ما مجبوریم دوباره مسابقات مقدس رو برگزار کنیم .
مردی که ردایی سبز داشت از میان جمعیت با فریاد برخواست : نیازی به مسابقه نیست همه اقوام غیر از گرین نایت ها یک مهر مقدس دارن این مهر باید برای گرین نایت باشه .
شخص دیگری که شاخ های بلند و پوستی تیره داشت خنده بلندی سر داد : چه غلطا انسان حقیر فکر کردی نوبتیه ؟! شما مهر ندارید چون ضعیفید
مسابقات برای همین ساخته شدن که موجوداتی که لياقت قدرت ندارن توی همون ضعفشون دستو پا بزنن .
خشم تمام وجود آن انسان را گرفت و فریاد کشید : شیطان کثیف . چطور جرأت میکنی .
در چشمی بر هم زدن بحث و جدال در میان جمعیت ریشه زد که نگهان سنتا دستش را بالا آورد و ماری آتشین با چشمانی اهریمنی از میان آستینش خارج شد و در میان جمعیت معلق ماند
سکوت عجیبی همه جارا فرا گرفت و سنتا با خشم فریاد کشید فردا طبق رسوم مسابقه مقدس اجرا خواهد شد .
مار را به آستین خود برگرداند و با صدایی آرام و تهدید آمیز ادامه داد : هیچ شکایتی پذیرفته نمیشه مرخصید .
جمعیت بهت زده به او نگاه می کردند و افرادی نیز دندان هایشان را برهم میفشردند
چندی نگذشت که سالن خالی از جمعیت شد و کسی غیر از سنتا با چهره ای خشمگین و خسته و آپادا در میان سالن نبود
آپادا با لخندی عجیب گفت :فکر نمیکردم عصبانی شدنم بلدی حتی منم تعجب کردم هه
سنتا با بیحوصلگی پاسخ داد :با این وضعیت ممکنه همه چیز از هم بپاشه .
فکرشم نمیکردم یه بار دیگه توی زندگیم مسابقات مقدسو ببینم
اون مهر کوفتی غیر از جنگو خون ریزی چیزی با خودش نمیاره .
آپادا دستی بر شانه او گذاشت :نگران نباش همونطور که پونصد سال پیش و سال های قبلش این موضوع رو حل کردی امسالم میکنی .
سنتا با اخمی پاسخ داد :اره سمرشم لاروماندو و اون خونریزی عظیم بود.
هیچ کدوم از منتخب های مهر مقدس عاقبت خوبی نداشتن این مهر فقط یه نفرینه برای نابودی بشریت.
آپادا دستش را برداشت و به سمت درب خروجی حرکت کرد : زیادی ذهنتو درگیرش نکن به هر حال تو انتخاب دیگه ای نداری جناب مدیر .
درب عظیم سالن را باز کرد و با لبخندی گفت :فردا میبینمت سنتا شاه بازنشسته .
و از درب خارج شد و هیچی غیر از سکوت و تاریکی باقی نماند .
♦️:در این مرحله هر گروه باید یک کامیک سه صفحه ای همراه طراحی کنند .
هر گروه به سه گروه چهار نفره تقسیم میشه و هر چهار نفر یک صفحه طراحی میکنند و در آخر یک کامیک ارائه میدن.