هدایت شده از فاطمهی سلطانی:) 🇮🇷
رفیقنوشت:
من اینجا ایستاده ام
در حالیکه روسری و سوزنی سوریه ای به سر دارم، روی سرم چادر عراقی ست، کفش هایم ایرانی ست و پالتو ام چیزی میان چین و ایران، توی جانمازم تکه ای از پارچه ی سامرا و قسمتی از سنگ حرم کاظمین، انگشترم در نجف است که طرح یا هادی روی آن حک شده...
قلبم فلسطینی ست و مغزم بین تمام محور مقاومت میچرخد.
زبانم فارسی و عربی و انگلیسی شده و برایم فرقی ندارد کسی که با او صحبت میکنم شیعه است یا سنی، مسیحی ست یا علوی..
من ایستاده ام
در نزدیکی مرز های اسرائیل
در نزدیکی شر مطلق
و از امام میگویم، خود را سرباز خمینی میدانم و بالهای خیالم تمام عالم را فرا گرفته است...
حالا مهم نیست که با چه سر و شکل و دین و مذهبی سروکار دارم... مهم این است که همه مان یک آرمان مشترک داریم و در مقابل یک دشمن صف بسته ایم.
ما هم جبهه ایم
هم جبهه ایم با همه تفاوت هایمان
و روزی دست در دست هم برای آرمان مشترک و بزرگمان متحد میشویم و تمام قد جلوی اسرائیل می ایستیم.
وطن من به قدر تمام مرزهای مستضعفین گسترده است...
و کاش پاسپورتی داشتیم که مهرش ملیت نبود که گستره ی وطن را نشان میداد...
آنوقت روی پاسپورت هایمان میزدند :
به گستره ی تمام مستضعفین عالم
تا ما با هم در برابر یک دشمن مشترک متحد نشویم نمیتوانیم قدم از قدم برداریم...
#خواب_آرام_را_برایت_آرزو_میکنیم
#جهان_وطن #سفرنامه #سِحر_سوریه
#انقلاب #غزه
#فلسطین