نشستهام در مجلس شهادت امام رضا و ذاکر اهلبیت دارد روضه میخواند؛ ولی من، در دل خودم، روضه خوان دارم.
گاهی یابن الشبیب میخوانم و گاهی پای برهنه دنبال حضرت میدوم به نماز برسم.
این هروله مرا بازی گرفته و نمیدانم کجای تاریخ بایستم و آرام آرام اشک بریزم...
ذاکر رسیده به آخرهای روضهاش و میگوید چه پایانبندی قشنگی دارد دو ماه عزای برای آل الله.
و من هم میرسم به کنار درهای خانهام وقتی دارم به همسرم میگویم: "مهریهام را بخشیدم فقط بگذار بروم بدرقه جگر گوشه رسول خدا".
و از خانه همسایه صدای بانوی خانه را میشنوم که میگوید: "مهرم حلال بگذار بروم جای مادر و خواهر امامم خاک عزا به سر کنم".
نشستهام خودم و زنان همسایه را در صفحات تاریخ نگاه میکنم که ایستادهایم کنار در و عاجزانه و ملتمسانه همسرانمان را نگاه میکنیم و مهریهمان را نه از سر اجبار که با میلِ تمام و اختیار میبخشیم و میروم تا با فاطمه معصومه مواسات کنیم در عزای برادرش.
نشستهام زنان را در کوچه پس کوچههای تاریخ تماشا میکنم که جای فاطمه زهرا نشستهاند کنار پیکر نیمه جان علی بن موسی الرضا که چونان مارگزیده به خود میپیچید و انگار این بار ابن شبیب دم گرفته و برای حضرت رضا آب طلب میکند.
نشستهام بانوان نوغان را تماشا میکنم که دامنها را از شاخههای گل پر کردهاند و نه از سنگ، تا پیکر امام مهربانشان با احترام تشییع شود و امام را در میانه گلهایی که از آسمان میبارد، وداع گویند.
نشسته ام به تماشای آن روز که در دلگیرترین ساعات دنیا پیراهن کهنهای به غارت رفت، خیمههایی سوختند تا آن روزی که زنان نوغان قیام کردند، در بدرقه ولیشان و نگذاشتند پیکرش در غربت بماند.
نشستهام به تماشای تمام تاریخ که هرگاه زنان به میدان آمدند، کاری کردند به قد و قواره تاریخ....
حالا دارم در کوچه پس کوچههای قُم قدم میزنم و صدای بانو #اشرف_سادات_منتظری را میشنوم که بانوان همسایه را به یاری میخواند برای پشتیبانیِ جنگ و جبههای در شهر بهپا کرده تا جبههها بییار و یاور نمانند.
دارم #مرضیه_حدیدچی را وقتی در کاخِ سرخ یکی از دو قدرت بزرگ آن روز جهان و در برابر #گورباچف نشسته و پیامبر امام است، نگاه میکنم و یادم میافتد که #امام_خمینی پیشتر به امثال او گفته بود: "من شما را به رهبری قبول دارم".
از هلند تا ایران همقدم با #طناز_بحری میشوم وقتی حضور در هلند و پرداخت مالیات به آن دولت را _دولتی که حامی رژیم صهیونیستی است_ عین کمک به رژیم کودککش #اسرائیل دانست و از آسایش و آرامش ظاهری آنجا دست شست و #هجرت کرد.
نشستهام از فراز تاریخ به زنِ با شرف و با استعداد ایرانی نگاه میکنم که یکی از بزرگترین و مهمترین ضربهها را به ادعاها و دروغهای تمدن غربی زده و آنها را بهشدت عصبانی کردهاست.
دخترک نوجوان سینی چای را جلویم گرفته و بفرما میزند. چشمی به چای دارم و چشمی به لاک سیاهش و موهایی که بیملاحظه حضور آقای ذاکر افشان و پریشان شده.
چای را با آرامی برمیدارم و با دخترک حرفها میزنم: "تو میراثدار همه این بانوان تاریخسازی!
باور کن نظام سلطهطلبِ غرب که به بهانه واهیِ حقوق زن، تو را به برهنگی میخواند، میخواهد نگاههای عطشناک هرزه خود را سیراب کند."
چشمانش را خواندم به دیدن آزادی که اگر تعریف درستی داشت امروز دختران محجبه فرانسه هم حق درس خواندن داشتند نه آنکه محروم بمانند به جرم آزادی در انتخاب.
چشمانم به التماس به او میگوید: "تو خودت مهسایی و به اندازه مهسا قربانی شدهای حتی وقتی در میانه مجلس اهل بیت آمده باشی."
نگاهش میکنم و به او میگویم تو که هر روز ساعتی را در برابر آینه ایستادهای. چطور ندیدهای دستهای پرتوان #طناز_بحری را در دستان خودت؟
چگونه است که چشمان پر اقتدار #مرضیه_حدیدچی را در نگاه خودت نمیبینی؟
باور نداری که تو حتی از بانو #اشرف_سادات_منتظری پر توانتری؟!
قند را که برمیدارم دلم میخواهد قندان نیمه خالی را با طعم شیرین #قیام_بانوان_نوغان پر کنم تا دختر وطنم بداند من هم مثل او خونخواه مهسا امینیها و حدیثها و نیکاها هستم. من هم طلبکارم. #ما_همه_طلبکاریم از دنیایی که زن بودن را از ما گرفتهاست.
گل خشک یادگاری بالای حرم امام رضا را از کیفم درمیآورم و کنار سینی چایش میکارم و لبخندی تقدیمش میکنم.
نگاه او هم پر از مهربانی شدهاست.
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
https://eitaa.com/helmaravayat