🚨توجه🚨➖🚨توجه🚨
#آغاز_ثبت_نام_چله دعاے شریف زیارت آل یاسین
برای ثبت نام خانومها و آقایون به این آی دی مراجعه کنید👇👇👇👇
@deltange_hemmat68
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 6⃣2⃣
راوی: ژیلا بدیهیان
زمستان سال 1362 بود و ما در اسلام آباد غرب زندگی میکردیم. ابراهیم از تهران آمد. قیافه اش خیلی خسته به نظر میرسید.معلوم بود چند شبه که استراحت نکرده، این را از چشم های قرمزش فهمیدم. با این همه، آن شب دست مرا گرفت و
گفت: " بشین و از جات بلند نشو. امشب نوبت منه و باید از خجالتت در بیام. "
آن زمان مصطفی را باردار بودم. خواستم بگویم که تو خسته ای، بنشین تا خستگی ات درآید که مهلت نداد و از جایش بلند شد. سفره را انداخت، غذا را کشید و آورد. غذای مهدی را داد و بعد از اینکه سفره را جمع کرد و برد، دو تا چایی هم ریخت و خوردیم. بعد رفت رختخواب را انداخت و شروع کرد با بچه حرف زدن.
میگفت: " بابایی، اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی، باید همین امشب سرزده تشریف بیاری. میدونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره. اگه امشب نیای، من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم. بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن."
جالب اینکه میگفت:" اگه پسر خوبی باشی."
نمیدانم از کجا میدانست که بچه پسر است. هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت:
" نه بابایی، امشب نیا.بابا ابراهیم خسته اس. چند شبه که نخوابیده، باشه برا فردا."
این را که گفت، خندیدم و گفتم: 'بلاخره تکلیف این بچه رو مشخص کن. بیاد یا نیاد؟"
ادامه دارد...
💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌕بسم الله الرحمن الرحیم🌕 #تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف قسمت 1⃣2⃣ 😡⚠️بعضی ها را وقتی کنارشان می نشینی ب
🌴🌻 ۰۰۰۰﷽۰۰۰۰🌻🌴
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف
قسمت 2⃣2⃣
💬🖍کود در کنار هر چیزی که قرار بگیرد آن را تحت تأثیر خودش قرار می دهد و آن بوی بد و متعفّن خودش را به ان منتقل میکند غیر از گل .
🌴🌹تنها چیزی که وقتی کنار کود قرار می گیرد بوی آن را نمی گیرد و از آن بهره می برد و مایه رشد او می شود و عطر و بو و رایحه او را افزون می کند ، گل است .
😡بعضی آدمها چیزی شبیه کود هستند کنار هر چیزی قرار بگیرند آن را مثل خودشان خراب و ویران می کنند .
😮🔥 کنار شما می نشینند حال و هوای معنوی را از شما می گیرند .
چند دقیقه کنار شما بنشینند دلسرد می شوید ....
😊🌹مگر اینکه انسان گل باشد در این صورت کنار اینها قرار بگیرد نه تنها تحت تأثیر قرار نمی گیرد بلکه از همین ها استفاده می کند برای #رشد_و_تعالی خودش .
✅ یوسف برادری داشت به نقل برخی از منابع به نام بنیامین .
🧑🌺 بنیامین گل بود در کنار برادرانی که کود بودند نه تنها رنگ آنها را نگرفت ، بلکه #رشد کرد به همین دلیل هم یعقوب شیفته او بود و هم یوسف !
🌕 #استادرنجبر
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 3⃣2⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ #قرآن_و_شفاء 😍درمان بیماری های روحـی و روانی ، قرآن است.😍 ⚠️چنانچه ام
❣﷽❣
4⃣2⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✴ #عملی_که_در_ردیف_تکذیب_دین_است❗️
🌺 أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (ماعون/۱) فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ (ماعون/۲)
آیا کسی که روز جزا را پیوسته انکار میکند مشاهده کرده ای؟ او همان کسی است که یتیم را با خشونت میراند.
📢📢📢📢📢
👈تو قرآن کریم 📖 درباره ایتام و تکریم اونها آیات زیادی وجود داره، ولی این آیه خیلی عجیبه. بی اعتنایی به یتیمان رو علامت کفر و نفاق و تکذیب دین معرفی میکنه.✅
🔸 (یُکَذِّبُ بِالدِّینِ = یَدُعُّ الْیَتِیم)
🔸♻️ (بی اعتنایی به ایتام = تکذیب دین)
┄┅═💧📙📚📒💧═┅┄
🌹تو احادیث اهلبیت هم فراوان به تکریم ایتام اشاره شده:
🌺🔹 رسول اکرم فرمودند: کسی که یتیمی را سرپرستی کند و عهده دار نفقه و مخارج او گردد، من و او در بهشت پهلوی یکدیگر هستیم.
👈 سپس انگشت سبّابه و انگشت وسطی خود را پهلوی هم گذاشتند و فرمودند: مانند این دو که پهلوی یکدیگر هستند.✅
🔹 و فرمودند: «… اِذا بَکَی الیَتیمُ وَقَعَت دُموعُه فی کفَّ الرَّحمن...»
🍃👈 هرگاه کودک یتیمی گریه کند، اشکهای او در کف پر مهر و محبّت خداوند رحمان می ریزد و خدای تعالی می فرماید: چه کسی این یتیمی که پدرش را از دست داده و اکنون زیر خاک آرمیده به گریه درآورده است؟ هر کس او را آرام کند بهشت از آن اوست.✅
👈🔹 و امیرمؤمنان در آخرین لحظات قبل از شهادت وصیت کردند: «الله الله فِی الاَیتام…»
✅👈خدا را، خدا را، در مورد یتیمان. نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند، نکند آنها در حضور شما در اثر عدم رسیدگی از بین بروند…
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💛🥀
قصہ دستهاے #بسته را
✨شنیدهای...
بگذار تصویر🖼
پاهاۍ بسٺه در #عمݪیات خیبر را
برایـت روایت کند ...💔🍃😭😭😭
🌈°•°http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با خدا حرف میزنی، هیچ نفسی هدر نمیره...
پس با خدا حرف بزن!😊♥️
#خدا
وقتی با خدا حرف میزنی، هیچ نفسی هدر نمیره...
پس با خدا حرف بزن!😊♥️
#خدا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💕 داستان کوتاه
"زخم عمیق"
پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت:
هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار اتاقت بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید.
پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند.
پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت...
تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت:
بابا؛ امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به اتاقش رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت:
آفرین پسرم!
کار خوبی انجام دادی.
اما به سوراخهای دیوار نگاه کن.!
دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست.!
وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان ها می گذارند.
" تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند. "
🍂🌸🍂
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍂🍂🍂🍂
🌼🍃شيطان
اندازهي ئ حبّه قند است
گاهي ميافتد توي فنجانِ دلِ ما
حل مي شود آرام آرام
بي آنڪه اصلاً ما بفهميم
و روحمان سر ميڪشد آن را
آن چاي شيرين را
شيطانِ زهرآگينِ ديرين را.
آن وقت او
خون ميشود در خانهی تن
ميچرخد و ميگردد و ميماند آنجا
او ميشود من
🌼🍃طعم دهانم تلخِ تلخ است
انگار سمي قطره قطره
رفته ميان تار و پودم
اين لڪهها چيست؟
بر روح سر تا پا ڪبودم!
اي واي پيش از آنڪه از اين سم بميرم
بـايـــــد ڪه از دست خـــــودتــــــــــ دارو بگيرم
اي آنڪه دارو خانهات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروي من راز و نيـــــاز است
چشمان من ابر است و هي باران ميآيد
اما بگــــــــــو
ڪي ميرود اين درد و ڪي درمان ميآيد؟
🌼🍃شب بود اما
صبح آمده اين دوروبرها
اين ردّ پاي روشن ٺو هست #خدا
اين بال و پرها
🌼🍃لطفت برايم نسخه پيچيد:
يڪ شيشه شربت آسمان
يڪ قرصِ خورشيد
يڪ استڪان ياد ٺـــــو را بـــــايـــــد بنوشم
❣معجوني از نـــــور و دعـــــا بايد بنوشم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اسامی شرکت کنندگان
در چله ی زیارت آل یاسین
🌺🥀🌺💐🥀🌷🌹🌺💐🌷🥀💐🌹🌺
۱.خانم مامان امیرعلی
۲.خانم یاس
۳.خانم تیام
۴.خانم باران
۵_خانم اقیان
۶.خانم فاطیما
۷.خانم مادر امین
۸.خانم سیده گلبهار پورهاشمی
۹.خانم دانایی فرد
۱۰.خانم سیده فاطمه حسینی
۱۱.خانم حکانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚨توجه🚨➖🚨توجه🚨
#آغاز_ثبت_نام_چله دعاے شریف زیارت آل یاسین
برای ثبت نام خانومها و آقایون به این آی دی مراجعه کنید👇👇👇👇
@deltange_hemmat68
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 6
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 7⃣2⃣
راوی ژیلا بدیهیان
....کمی فکر کرد و دوباره گفت: " قبول، همین امشب."
بعد ادامه داد:" راستی حواسم نبود، چه شبی بهتر از امشب؟ امشب شب تولد امام حسن عسگری (ع) هم هست."
بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد،
گفت: " پس همین امشب، مفهومه؟"
دوباره خنده ام گرفت و گفتم:
" چه حرف هایی میزنی امشب ابراهیم، مگه میشه؟"
مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد.ابراهیم حال مرا که دید، ترسید و
گفت: "بابا تو دیگه کی هستی، شوخی هم سرت نمیشه، پدر صلواتی؟ "
دردم بیشتر شد، ابراهیم دست و پایش را گم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود.
پرسید: "وقتشه؟ "
گفتم: "آره. "
سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند و همان شب مصطفی به دنیا آمد. مصطفی که به دنیا آمد، حالم زیاد خوب نبود. نمیخواستند اجازه بدهند که مرخص شوم، اما با رضایت خودم به خانه برگشتم. همین که به خانه رسیدیم، حاجی رفت سراغ بچه، او را بوسید و بعد رفت جانمازش را پهن کرد و نماز شکر خواند. صدای گریه اش ازداخل اتاق می آمد، میشنیدم که خدا را خطاب قرار داده و شکر میکرد. روز بعد به منطقه نرفت و پیش ما ماند. چون کسی نبود که کمکم کند. ابراهیم به بچه ها رسیدگی میکرد و با اینکه دکتر گفته بود که تا چند ساعت به بچه چیزی ندهید، اما وقتی مصطفی گریه میکرد، طاقت نداشت و به او شیر یا آب قند میداد. شب به یاد ماندنی بود. ابراهیم مثله پروانه دورم میچرخید. آن شب را هرگز فراموش نمیکنم. یاد حرف های شب قبلش که با بچه صحبت میکرد و از او میخواست که تشریف بیاورد که می افتم، خنده ام میگرفت و فقط نگاهش میکردم.
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهادت آمر به معروف در مرحله تهرانپارس😭😭😭😭
خادم الحسین شهید محمد محمدی
روحشان شاد و یادشان گرامی😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴🌻 ۰۰۰۰﷽۰۰۰۰🌻🌴 #تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف قسمت 2⃣2⃣ 💬🖍کود در کنار هر چیزی که قرار بگیرد آ
🌴🌻 ۰۰۰۰﷽۰۰۰۰🌻🌴
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف
🔻قسمت 3⃣2⃣
💊 دارو ها متعددند ومتنوع .
❇️ انواع و اقسام و اشکال و رنگها و آثار متفاوتی دارند ولی همه یک هدف را تعقیب می کنند .
❌💊 با همه تنوع و تعدد و تلوّنی که دارند همه آنها به دنبال بهبود ، بهداشت و سلامت انسان هستند.
🖌📚 قرآن هم دقیقاً یک همچنین وضعیتی دارد،
🔸داروخانه است ،
🔸شفا خانه است ،
"و ما ننزل القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ "
🗯🔹 آیه آیه این قرآن دارو است اینها هم متنوع و متعددند . گونه گونه اند.
🔺 اگر چه هر کدام به ظاهر نکته ای را تبیین می کنند اما در حقیقت همه آنها به دنبال یک هدفند
💢و آن اینکه #آدمی_رابه_حق
نزدیک کنند ، او را #مقرّب کنند .
💢و هر آیه ای هم یک دارو
ودرمانی است ،چون
در این راه دردها فراوانند.
⚠️♨️ یکی از دردهایی که همه ما را گاهی آزرده و خسته می کند،
حرف و حدیث دیگران است که آرامش ما را از ما می گیرد .
🔰در همین ماجرای برادر بنیامین
نوع برخورد یوسف چگونه است؛
یوسف چه ارامشی دارد وقتی که
آنها نسبت سرقت👇
✨ به خود او می دهند.✨
🎇😊 یوسفی که الآن عزیز مصر است و در یک جایگاه بلند و مرتفعی قرار دارد.
نسبت سرقت را از کسانی 🗣🗣می شنود که یک روزگاری او را به چاه انداختند.
📣 ولی با شنیدن این حرف و
نسبت از کوره در نمی رود
#وآرامش دارد.
🌨💦 باچه منطقی خودش را
آرام می کند ؟💦🌨
💥 این درس است!💥
یعنی اگر شما می خواهید در کنار این حرف و حدیثهایی که گاهی گزنده است👇
🌨💦 آرامش پیدا کنید 💦🌨
همین شیوه یوسفی را اجرا کنید....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 4⃣2⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ ✴ #عملی_که_در_ردیف_تکذیب_دین_است❗️ 🌺 أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِال
❣﷽❣
5⃣2⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✴ #صدای_الاغ 🐴❗️
🌺️ وَ اغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (لقمان/۱۹)
👈🌹 از صدای خود بکاه و هرگز فریاد مزن، که زشت ترین صداها، صدای خران است. ✅
📢📢📢📢📢
🔸👈 میگن حیوانات دیگه غالباً به واسطه نیازی که دارن صداشون رو بلند میکنن:📣
💬چیزی میخوان، یا مشکلی براشون پیش اومده، یا گرسنه هستند، یا ...🛎
🔸 اما الاغ 🐴علاوه بر اینکه صدای ناهنجاری داره، گاهی بی جهت، و بدون هیچگونه نیاز، و بی هیچ مقدمه ای، وقت و بی وقت فریاد سر میدهد!🔊
اونایی که وقت و بی وقت، و بدون بهانه، سر این و اون فریاد میکشن دقت کنن❗️
👈 قرآن میفرماید صدای خود را کوتاه کن، از فریاد بیهوده بپرهیز، و بیانی نرم و آرام داشته باش:
◀️ «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ»
👈 خدا آدمهایی رو که بی جهت داد و فریاد میکنن به الاغ 🐴تشبیه کرده:
◀️👈 «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»
☝️ #فریاد_کشیدن و #بلند_کردن_صدا، اگر بی مورد باشد، همیشه امری ناپسند و نکوهیده است، حالا اگر کسی:
🔹 اگر کسی سر پدر و مادرش داد بزنه چی؟😱
🔹 اگر کسی سر زن و بچه اش داد بکشه چی؟😱
🔹 اگر کسی سر زیر دستان، کارگرا و کارمنداش، داد بکشه چی؟😱
🔹 اگر کسی خدایی نکرده سر مظلومی داد بکشه چی؟😱
🌹👈 (خدایا مرا ببخش بخاطر همه فریادهای بی موردی که سر دیگران کشیده ام، و به من آرامش و صبر عطا فرما🙏)
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚨توجه🚨➖🚨توجه🚨
#آغاز_ثبت_نام_چله دعاے شریف زیارت آل یاسین
برای ثبت نام خانومها و آقایون به این آی دی مراجعه کنید👇👇👇👇
@deltange_hemmat68
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
حاج علی درویش
فرمانده گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهید آقا مهدی کروبی 🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
شهید آقا مهدی کروبی 🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به یاد اسطوره سپاه اسلام
فرمانده و بسیجی محبوب
فاتح دل ها
افتخار حزب اللّه
"شهید آقا مهدی کروبی"
مسئول پدافند
لشگر بیست و هفت
حضرت محمّد رسول اللّه
{صلی اللّه علیه و آله و سلم}
شهادت = تیر ۶۵
قلاویزان، مهران
مزار نورانی و باصفایش =
گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۶ / ردیف ۷۸ / شماره ۵۰
بخشی از دستنوشته شهید :
« امام می فرمایند :
اگر یک میلیارد مسلمان متحد شوند
و یک سطل آب روی اسرائیل بریزند
اسرائیل را آب می برد
ولی متأسفانه ما می بینیم
که ملت های مسلمان در خوابند
رهبرانشان همه وابسته به آمریکا است
مثلا در رابطه با فلسطین
یهودیان دنیا، روزانه مبالغ هنگفتی
در حدود رقم های میلیارد دلاری
به اسرائیل کمک می کنند
ولی مسلمانان در قبال آوارگان چه می کنند ؟
هیچ !!!
برای تشکیل اسرائیل
یهودیان تلاش ها و کوشش های فراوانی کردند
این خدا لعنت کرده ها در باطلشان اینگونه قاطع بودند
ولی ما مسلمان ها در برابر مشکلات
نه صبر داریم، نه ایثار و نه اخوت
تا زمانی که ما راه امام علی {ع}
و امام حسین (ع) را نرویم
و از خواب بیدار نشویم
اسرائیل بر همه ما مسلط خواهد شد »
سلام و صلوات
هدیه به روح مطهر و ملکوتی
فرمانده و پاسدار محبوب
شهید آقا مهدی کروبی {روحی فداک}
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#سالروز_عملیات_والفجر_چهار
۲۷ مهرماه ۱۳۶۲ 🚩
✔
🌸
📸 اسلام آباد غرب - #قلاجه - اردوگاه #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ 🥁
📸 از راست: سردار #شهید_محرمعلی_یزدی ، سردار #شهید_سید_محمد_اینانلو و حجت الاسلام والمسلمین حاج قنبر الله دادی.
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_یوسف_آباد_قوام
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✅خیلـےجالبــه
🖐🏻انگشتان مانشانۂ پنجتن. و بندهای آن
نشانۂ چهاردهمعصوم است. و خطوط کف دست; دست راست سن حضرت زهرا سلام الله و اگه خطوط کف دست چپ را از خطوط کف دست راست کم کنید سن پیامبر اکرم (ص) و امام علی علیه السلام بدست میاد.
پس مـــــراقبدستان خود باشیم
که دست به چه کارهایی مےزند!!
🍂🌸🍂
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
اسامی شرکت کنندگان
در چله ی زیارت آل یاسین
🌺🥀🌺💐🥀🌷🌹🌺💐🌷🥀💐🌹🌺
۱.خانم مامان امیرعلی
۲.خانم یاس
۳.خانم تیام
۴.خانم باران
۵_خانم اقیان
۶.خانم فاطیما
۷.خانم مادر امین
۸.خانم سیده گلبهار پورهاشمی
۹.خانم دانایی فرد
۱۰.خانم سیده فاطمه حسینی
۱۱.خانم حکانی
۱۲.خانم ملک احمدی
۱۳.خانم نادیا خاکباز
۱۴.خانم صفری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 7
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 8⃣2⃣
راوی: علی اکبر همت
برای دیدن حاجی، به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت. من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی میرفت و سر میزد، تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود. چشمم به کفش های حاجی افتاد. دیدم از آن کفش های روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است. مانده بودم که او چطور این کفش ها را حرکت میدهد.
گفتم:" حاجی. "
گفت: "بله. "
گفتم: "برو یکی از این کفش ها رو پات کن. "
گفت: "اینها مال بسیجی هاست." یکی از دوستانش که همراه ما بود، خندید. خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده اش این بوده که« حاج آقا، دیر اومدی زود هم میخوای بری؟» آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفش هایش را عوض کند، اما او این کار را انجام نداده بود. دوستش به من گفت: " حاج آقا، بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماما متعلق به حاجیه، ما هیچ کاره ایم. امر بفرمایین همه ی کفش ها رو میدیم به حاجی. "
ابراهیم صدایش درآمد و گفت: "این کفش ها مال بسیجیهاست، مال کسی نیست. بی خود بذل و بخشش نکنین."
گفتم: " خب، مگه تو خودت بسیجی نیستی؟ "
گفت:" نه، به من تعلق نمیگیره." گفتم: "اصلا من پولشو میدم." دست کردم توی جیبم که پول دربیاورم، که
گفت: "پولتو بذار توی جیبت، این کفش ها خریدنی نیست. "
هرچه اصرار کردم، هیچ فایده ای نداشت. فردا صبح به حسین جهانیان که راننده ی ابراهیم بود،
گفتم: "حسین آقا، منو ببر یک جفت کفش واسه حاجی بخرم. دلم طاقت نمی آورد که آن کفش های سی کیلویی را پایش کند. "
رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم، 360 تومان. کفش ها را آوردم و گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدیم، میخواست برود قرارگاه. به او گفتم: "منم بیام. "
گفت:" بیا. "
به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در بین راه، یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده. دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت:" نگه دار."
او را سوار کرد و ازش پرسید: "کجا میری؟ "
بسیجی گفت:" من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، میرم تا یک جفت کفش برا خودم تهیه کنم."
ابراهیم اول خواست کفش های خودش را از پا دربیاورد و به او بدهد، ولی دید خیلی ناجور است. ناگهان به یاد کفش هایی که من برایش خریده بودم، افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و
گفت: "بیا، اینم کفش.پات کن ببین اندازه ات هست."
من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم نگاهی به من کرد.
بسیجی گفت: "پولش چقدر میشه؟" ابراهیم گفت:" پول نمیخواد،برای صاحبش دعا کن. "
گفت: "نه، من پام نمیکنم."
ابراهیم گفت:" بهت گفتم پات کن، بگو چشم."
بسیجی گفت: "چشم."
کفش ها را پایش کرد. اندازه بود. تشکر کرد و
گفت: "پس منو اینجا پیاده کنین دیگه. "پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد ورفت. وقتی پیاده شد،
ابراهیم گفت:" من اگه میخواستم این کفش هارو پام کنم، هم پولش رو داشتم، هم میتونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام، هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که میگیرم، میخرم. درست نیست که من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی میگیرم، خرجی هم که ندارم، یه مقدارشو لباس میخرم و یه مقدارشو میدم به زن و بچه ام."
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷مراسم تشییع پیکر مطهر شهید امر به معروف و نهی از منکر، شهید محمد محمدی
😭😭😭😭
🗓چهارشنبه ۳۰ مهرماه
⏱ساعت ٨:۳۰ صبح
👈از تهرانپارس خیابان استخر-خیابان ٢۴۴ و مقابل منزل شهید والامقام
#تهران
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f