#خاطره_شهید😍
۴ماه از شهادت ابراهیم گذشته بود که دخترمون که ۶ماهش بود؛مریضی بدی گرفته بود😢
وقتی دکتر رفتم گفت:خانوم این مریضی باعث مرگ بچتون بشه😔😭
وقتی اینو بهم گفت انگار یه سطل آب سرد روی سرم ریختن💔
وقتی رسیدم خونه🏡زدم زیر گریه😭
بچه رو خوابونده بودم😴
داشتم توی آشپز خونه بلند بلند با ابراهیم صحبت میکردم....
بهش گفتم(خودت رفتی بدون هیچ مشکلی و منو با یه بچه تنها گذاشتی)
یهو بچه زد زیر گریه و منم دستم بند بود😐
باهر صدایی که از بچه میومد یه غر به ابراهیم میزدم😣
یهو بچه آروم شد😳
ترسیدم😰
تندی دستمو شستمو تارفتم توسالن دیدم ابراهیم بچه رو بغل کرده و داره بهم لبخند میزنه☺❤
دلم ریخت....
دوباره زدم زیر گریه و گفتم:ببین!چرا رفتی؟!😔
منو تنها گذاشتی؟!💔
دکتر گفته بچه مریضه🤒وممکنه بمیره💔
خندید و گفت من همیشه باهاتونم😍☺
گفتم بچه رو چیکار کنم؟!
گفت:بچه حالش خوب شد☺💕
اینو وقتی مطمئن شدم که دکتر با تعجب گفت😳بچتون انگار هیچوقت مریض نبوده❤
خندیدم و تودلم گفتم:چون بغل باباش بوده😉
از اون روز به بعد ابراهیم همیشه کنارم بود☺💚💙💜💕
نویسنده:همسر شهید ابراهیم همت😍✍
#شهدا_زنده_اند☺😍
____|🇮🇷|________
❥|•@http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f🕊