eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
994 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
: عده از میشوند آن هم گمنام:❤️ دخترانی که چادرشان بوی (س)میدهد.💔 دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷 دخترانی که بار سنگین را به دوش میکشند.❤️ ولی به چشم نمی آید:چون ندارد🌷 چون از روی این کار را انجام میدهند👌 چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑 دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋 به فرزند کوچکشان یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷 در پای منتظر هستند منتظر آمدن صدای ...❤️ این کار ها بماند کنارش مشغول هستند📚 دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر سخت نمیگیرند.👌 خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند. اینها همان شهیده های گمنامند:❤️ میکنند فقط در میدان نیستند✋️ کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️ برای همین میگوییم گمنامند👌 آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔 روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌ چون مثل مادرشان گمنامند💔 این دختران مورد واقع نشدند✋️ اینها معنی بودن را درک کردند❤️ اینها شریف را درک کردند.☺️💞 مادرے که در دامنش قاسم سلیمانی ها✊ احمدی روشن ها✊ و محمدرضا دهقان ها✊ رو تربیت میکنه... اخه شنیدی که میگن👥 "از دامن زن مرد به معراج میرسه "☝ این کارِ💞 دختران زینبی 💞 است. 🌹🍃🌹🍃 @hemmat_channel
😍 ها😂 منو به زور جبهه آوردن😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود👌😐. بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم.😄😑 راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂 می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است.😃 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید😉 نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم.😂 طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم😂 و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕 گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند😐 ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد.☺️ گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕 بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید😞. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 🆔 @hemmat_channel