eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣4⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣5⃣1⃣ گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.» بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.» انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣5⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣1⃣ می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. 🔸فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سردار_قاسم_سلیمانی: #شهیدهمت فرمانده لشکر بود،لشکرِ پایتخت. بالغ بر ۱۰ هزار نفر زیر نظر او بودند
*|•💍•| همیشه سر این که اصرار داشت حلقه ازدواج |•😉•| حتماً دستش باشد، اذیتش می‌کردم. می‌گفتم: |•🧐•| «حالا چه قید و بندی داری؟» |•😌•| میگفت: «حلقه، سایه‌ۍ یک مرد یا زن در زندگی است |•😍•| من دوست دارم سایه تو همیــشہ ، دنبال من باشد. |•💕•| من از خدا خواسته ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشی!» همسرشهید 😍🌱* ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌻🥀🌺🌸🌻🥀🌺🌸🌻🥀🌺 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هشتم قسمت5⃣
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌹 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هشتم قسمت 6⃣4⃣1⃣ حزب اللهی این انسانهای دست از پا شسته و سر از پا نشناخته در این شهر و در این استان چه کردند 👌 چه آن‌هایی که از همین مرز و بوم بودند چه آنهایی که از سایر اقطار کشور آمده بودند .👌 شما ایستادگی کردید و امروز ثمره این مقاومت این شده است که ایستادگی ملت ایران برای جوانان برای ملت ها برای جمعیت هایی که در دنیا سخن برای گفتن دارند یک حادثه مثال زدنی است .🌺 آنهایی که امروز به سوی خرمشهر راه افتاده اند روزی را به یاد می آورند که علی شمخانی فرمانده سپاه خوزستان درست یک روز قبل از اشغال خرمشهر از سر درد و حسرت و خشم این نامه را نوشت😔😭 و انزلنا الحدید فیه باس شدیدا مسئولین، مسلمین به داد ما برسید .😢 این چه سازمان رسمی شناخته شده‌ای است که اسلحه انفرادی ندارد .😢 نیروهای شهادت طلب پاسدار را آموزش ندادید. مسامحه کردید .چوبش را از خدای عزوجل خوردید وخواهید خورد.👌😏 چه باید بگویم که شما را به تحریک وا بدارم این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی‌مانده.😢😭 بگویم که ما میتوانیم با ۳۰ خمپاره خونین شهر را برای ۳۰ ماه نگه داریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم 😢 و حال آنکه سازمان های غیر رسمی با امکانات فراوان برما آن می رانند که باید برانند.😔 واقعیت این است که ارتش امروز ما نمی تواند بدون وجود سپاه پاسداران و برعکس کوچکترین تحرکی داشته باشد .😔 من را وقت آن نیست که بگویم تا به حال چه کارهای متهورانه ای انجام داده ایم خدا می داند که ما تانک های دشمن را لمس کرده‌ایم فغان های زنانه ی آنها را در شبیخون های خود شنیده ایم .😔😭 سایه ما به حول خدا و مکتب اسلام همواره مورد حملات سلاح‌های سنگین دشمن بوده و هست و دشمن هرگز نتوانسته است اسیران ما را تحمل کند.😔😭 اسرای پاسدار یا از پشت تیرباران شده یا زیر تانک له و لورده گردیده اند😭😭 پناهندگان عراقی...🌹🌹 ادامه دارد...😢😢 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2452761259.mp3
12.22M
°•|☃|•° "س" ۷ ✨ رحم وجودی حضرتِ زهرا سلام‌الله‌علیها، یک میانبر است؛ برای پیمودنِ ره صدساله در یک‌ شب... اگر ؛ بتوانی خودت را با همسان‌سازی هدفهایت با این بانو، به این آغوش رسانده و در این رحم انسانی، لانه‌گزینی کنی! ✦ چگونه میتوان این مسیر را طی کرد؟ 🎤 ‌❁➻➻❁➻➻❁➻➻❁ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌❄️ ❄️ ☃ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌴 🌴1⃣ 💥💥 صراط 👈پلی بر روی دوزخ سوال ؟؟؟ صراط چیست ؟ دوگونه صراط داریم ۱=صراط دنیا ۲=صراط آخرت ♦️صراط دنیا همان امامی است که اطاعت از او واجب است ♦️صراط آخرت نیز همان طریق مستقیم است که به دوزخ انحراف نمی یابد۰ صراط قیامت تجسم عینی صراط دنیا است گناهان وآن زمان ومدتی که عمر را صرف آن کرده ایم باعث ماندن ما وتاخیر عبور ما از پل صراط است ۰۰۰۰ ولایت علی علیه السلام گذرنامه ی عبور از پل صراط است۰۰۰ قیامت دارای پنجاه بازداشتگاه حسابرسی یا ستاد بازرسی است که بعدا توضیح می دهیم ♦️فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَة وما اَدْرايكَ مَاالْعَقَبَة سوره بلد ..ایه ۱۱و۱۲ بازهم به به عقبه ی تکلیف تن درنداد وچگونه توان دانست آن عقبه ی تکلیف وایمان چیست 📚برگرفته از کتاب گردنه های قیامت از استاد محمد محمدی اشتهاردی ادامه دارد .............. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
گفت : دلم می خواهد غروب شلمچه را ببینم . گفتم :چون غروب اروند را ندیده ای . گفت :یعنی از غروب شلمچه قشنگ تر است . گفتم :غروب های جبهه همه جایش قشنگ بود... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5879833579961188945.mp3
3.2M
وما ادراک شلمچه!!!😭😭 شلمچه قطعه ای از بهشت🌱🌱😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 1⃣7⃣ نسبت به رفت و آمد با فامیل و دوستان و انجام صل
2⃣7⃣ روز گرفتن حقوق بود 💰 لیست اسامی رو از مسئول حسابداری گرفتم. • • رسیدم به اسم حسن حجاریان ، ✍ در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد حقوق دریافت نشد ... حقوق دریافت نشد ... گیج شده بودم 😳 حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته بود ...!! به خودم گفتم اینطوری نمیشه ☝️ سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم پیشش گفتم : هر چقدر میخوای بردار اینها مال توست ، حق توست. چرا حقوق هاتو نمی گیری؟ خجالت کشید گفت : این چه حرفیه؟ من که برای پول نیومدم ، فقط برای اسلام اومدم ✌️ 🍃 🍃🍃http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 2⃣7⃣ روز گرفتن حقوق بود 💰 لیست اسامی رو از مسئول
3⃣7⃣ به روایتی از همسر شهید : خیلی کم وقت می کرد به خانواده رسیدگی کنه ولی با اخلاقی که داشت جبران می کرد با روی خندان و طبیعتِ شادابش 👌 تمام وقت هایی که با من بود کاملا شاد بود ... خوش می گذشت. در جمع خونوادگی خیلی اهل بگو بخند بود، ولی در جمعِ نامحرمی ملاحضه می کرد قبل از ازدواج بعضی از دوستام که مصطفی رو دیده بودند ، می گفتند : توی می خوای با این ازدواج بکنی؟ این آدمِ اخموی بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟ بعد که تحقیق کردیم، هم خوابگاهیاش گفتند : این وارد هر اتاقی که میشه، اونجا بمبِ خنده اس! ✌️ واقعا هم همینطور بود جای نبودن هاش رو با اخلاقش پر می کرد. گاهی ده دوازده روز خونه نبود خیلی بهم فشار میومد وقتی که میومد چون می دونست چیکار کنه، روزهای نبودنش رو جبران می کرد اعتراض هامو با شوخی و خنده جواب می داد. با تفریحاتِ بیرون، سوپرایز، هدیه، رفتارِ خوب و بزرگمنشانه 🙂✌️ 🍃 🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣5⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣1⃣ شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!» خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f