💠 #خــاطرات_شهــدا
🍃 نـــایببـــاش
قبل از رفتنش به سوریه، در فرودگاه ساعت ده و نیم صبح بود که تماس گرفت.
با ناراحتی گفت امسال نه به مراسم بیت حضرت آقا می رسم و نه به چیذر. اصرار داشت که اگر بیت می روی و حضرت آقا را دیدی، عوض من هم نگاهش کن.
به جای من کیف کن
به جای من حسین حسین بگو عوض من گریه کن.
🌷 #شهید #محمدرضا_دهقان
🗣 راوی: خواهر شهید
🌹 🌹
💠 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دلباخته بسیجیان😍
همانطور که بسیجی ها حاجی رو دوست داشتند😍،حاجی هم به شدت به بسیجیان عشق می ورزید و انها را مانند فرزندان و برادران خود دوست می داشت.
همیشه می گفت🗣: من خاک پای بسیجی ها هم نمی شم. ای کاش من هم یه #بسیجی بودم و در سنگر نبرد از اونها جدا نمی شدم.
می گفت: شما بسیجیان تجسمی از روح والا و برتر یک انسان کامل هستید که
امام زمان(عج)همواره در کنار شماست.
شما باید بدونید که چرا می جنگین،
چرا کشته می دین و به کشته ی خود می بالید و خرسند☺️ هستین.
اولین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی بود که برادرش از قمشه به منطقه امد و به حاجی گفت🗣:{مردم از تو خواستن که بیایی و کاندید نمایندگی بشی. باید خودتو اماده کنیم بریم.}
حاجی پس از قدری تاُمل به برادرش گفت:《من اون لحظه ای که بسیجی ها با پیشونی بندهاشون میان و واسه رفتن به خط از من خداحافظی می کنن رو با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی⏳اخر هم در کنار همین بسیجی ها می مونم.》
#شهید_ابراهیم_همت
#برای_خدا_مخلص_بود
#خاطرات_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم8⃣6⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🍃🌸 💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگ
🌸🍃زندگی به سبک شهدا..!!🌸🍃
#از_شهدا_الگو_بگیریم9⃣6⃣
#خاطرات_شهدا
#هدیه_امام_خمینی
❣سفره عقد مان با همه سفره ها فرق داشت!
به جای آینه شمعدان، #تفسیر_المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم!😊
برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،
می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!
می گفت:
((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه #شب_عروسی ام
چنین غذای #گران قیمتی بدهم؟!)).
برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت:
این هدیه امام خمینی(ره) است👌...
(راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه)
#شهدا
#زندگی_ساده
#زندگی_به_سبک_اسلامی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🍃زندگی به سبک شهدا..!!🌸🍃 #از_شهدا_الگو_بگیریم9⃣6⃣ #خاطرات_شهدا #هدیه_امام_خمینی ❣سفره عقد مان با ه
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 0⃣7⃣
آمریکا بودیم و دوره ی خلبانی
می گذروندیم.
یه روز داشتم رد می شدم که
دیدم جلوی ویترین پایگاه شلوغ
شده. نوشته ای توجه همه رو
جلب کرده بود.
خودم رو از بین جمعیت رسوندم
جلو.
با تیتر درشت نوشته بودند :
(دانـشـجو عـبـاس بـابـایـی
سـاعت دو بـعد از نـیمه شـب
مـی دود تـا شـیـطان را از خـود
دور کــنـد) ❗️❗️
رفتم سراغش
گفتم : عباس، ویترین پایگاه رو
دیدی ؟ اینا چیه نوشتن ؟
گفت : ول کن چیزی نیست
پا پیچش شدم و اصرار کردم تا
قضیه رو برام تعریف کنه
گفت : چند شب پیش بد خواب
شدم، رفتم میدون چمن کمی بدوم
کُلُن با خانومش داشت از شب
نشینی برمی گشت که من رو
دید
بهم گفت : برای چی این موقع
شب می دویی ؟
گفتم : دارم ورزش می کنم
گفت : راستش رو بگو کی این
موقع شب ورزش می کنه که تو
می کنی ؟
گفتم : حقیقت اینه که محیط
خوابگاه آلوده ست.
وسوسه های شیطون بدجوری
اذیتم می کنه. تو این وضعیت اگه
آدم حواسش به خودش نباشه
زود به گناه می افته.
این کار رو انجام میدم که فکر گناه
از سرم بیرون بره. ☺️✌️
#شهید_عباس_بابایی
✍ از کتاب : 🛩علمدار آسمان
--------------------
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 0⃣7⃣ آمریکا بودیم و دوره ی خلبانی می گذروندیم.
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 1⃣7⃣
نسبت به رفت و آمد با فامیل و
دوستان و انجام صله رحم خیلی
مقید بود.
جالب بود ؛ در محافل برخلاف
رسم این روزها سید از قرآن
برای فامیل می گفت ،
روایت می خوند و در خصوص
موضوعات مختلف اسلامی صحبت
می کرد.
البته اهل بگو بخند هم بود.
به جای خودش شوخی و خنده
هم داشت.
بچه های فامیل خیلی دوستش
داشتن همیشه دورش حلقه
می زدن تا براشون احکام و یا
مسائل مذهبی داخل قرآن رو بگه.
نکته دیگه درباره ی برخورد سید
بود که در صحبت هاش غالبا جواب
اطرافیان رو با آیات و روایات می
داد.
یکبار جمله ای بین مردم شایع
بود که ( قلب انسان باید
پاک باشه ) وقتی این رو شنید
خیلی ناراحت شد.
یادمه می گفت : اگه انسان
میخواد قلبه پاکی داشته باشه ،
باید رابطه ای نزدیک با خدا
داشته باشه.
قلب پاک فقط در این صورت
به دست میاد.
پاکی قلب باعث می شه اهل
نماز و عمل و به واجبات و
ترک محرمات بشیم.
نه اینکه کسی نماز رو ترک
کنه و خودش رو توجیه کنه که
قلب انسان پاک باشه و نیازی به
نماز و ... نداره.
#شهید_سید_مصطفی_الحسینی
#تلنگر 💡
--------------------
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 1⃣7⃣ نسبت به رفت و آمد با فامیل و دوستان و انجام صل
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 2⃣7⃣
روز گرفتن حقوق بود 💰
لیست اسامی رو از مسئول
حسابداری گرفتم.
•
•
رسیدم به اسم حسن حجاریان ،
✍ در تاریخ فلان حقوق دریافت نشد
حقوق دریافت نشد ...
حقوق دریافت نشد ...
گیج شده بودم 😳
حتی یکبارم حقوقش رو نگرفته
بود ...!!
به خودم گفتم اینطوری نمیشه ☝️
سهم حقوقش رو برداشتم و رفتم
پیشش گفتم : هر چقدر میخوای
بردار اینها مال توست ، حق
توست. چرا حقوق هاتو نمی
گیری؟
خجالت کشید گفت : این چه حرفیه؟
من که برای پول نیومدم ، فقط
برای اسلام اومدم ✌️
#شهید_حسن_حجاریان
🍃
🍃🍃http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 2⃣7⃣ روز گرفتن حقوق بود 💰 لیست اسامی رو از مسئول
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 3⃣7⃣
به روایتی از همسر شهید :
خیلی کم وقت می کرد به
خانواده رسیدگی کنه
ولی با اخلاقی که داشت
جبران می کرد
با روی خندان و طبیعتِ
شادابش 👌
تمام وقت هایی که با من بود
کاملا شاد بود ...
خوش می گذشت.
در جمع خونوادگی
خیلی اهل بگو بخند بود،
ولی در جمعِ نامحرمی ملاحضه
می کرد
قبل از ازدواج بعضی از
دوستام که مصطفی رو دیده
بودند ،
می گفتند : توی می خوای با
این ازدواج بکنی؟ این آدمِ اخموی
بد اخلاق که همیشه سرش
پایینه؟
بعد که تحقیق کردیم،
هم خوابگاهیاش گفتند : این
وارد هر اتاقی که میشه، اونجا
بمبِ خنده اس! ✌️
واقعا هم همینطور بود
جای نبودن هاش رو با اخلاقش
پر می کرد.
گاهی ده دوازده روز خونه نبود
خیلی بهم فشار میومد
وقتی که میومد چون می دونست
چیکار کنه، روزهای نبودنش رو
جبران می کرد
اعتراض هامو با شوخی و خنده
جواب می داد. با تفریحاتِ بیرون،
سوپرایز، هدیه، رفتارِ خوب و
بزرگمنشانه 🙂✌️
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🍃
🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 3⃣7⃣ به روایتی از همسر شهید : خیلی کم وقت می کرد به
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم4⃣7⃣
وقتی هدایاےمردمے را باز مےکردیم ،در میان انبوه کمپوت ها چشمم به یک نایلون افتاد که به نظرم خیلے سبک بود ، وقتی اون رو برداشتم دیدم واقعا سبکه مثل اینه که قوطے خالے باشه . در نایلون رو یازکردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است .
نامه رو که بازکردم دیدم دست خط یه دانش آموز دبستانیه ، دختر بچه دبستانے که یک قوطی خالیه کمپوت رو براے ما فرستاده بود به جبهه .
تو نامه نوشته بود : " برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که براے کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم . با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابے که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم . آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطے خالے کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکے کنم."
بچه ها تو سنگر براش خوردن آب توے این قوطی نوبت می گرفتند ... آب خوردنے که همراهش ریختن چند قطره اشک بود ...
🍃
🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم4⃣7⃣ وقتی هدایاےمردمے را باز مےکردیم ،در میان انبوه کمپوت ها چشمم ب
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣7⃣
ريخته بودند دور و برش و
سر و صورت و بازوهاش رو
میبوسيدند
هر كار میكردی،
نمیتونستی حاجی رو از دستشون
خلاص كنی
انگار دخيل بسته باشند، ول كن
نبودند.
بارها شده بود حاجی، توی هجوم
محبت بچهها صدمه ديده بود؛
زير چشمش كبود شده بود، حتی
يكبار انگشتش شكسته بود
سوار ماشين كه میشد، لپهاش
سرخ شده بود؛ اينقدر كه بچهها
لپهاش رو برداشته بودند برای
تبرك!
بايد با فوت و فن برای سخنرانی
میآورديم و ميیبرديمش.
- خب، حالا قِصر در رفت!
يواشكی آوردنش! وقتی
خواست بره چی؟
بين بچهها نشسته بودم و
میشنيدم چی پچپچ می کنند.
داشتند خط و نشون میكشيدند !
حاجي رو يواشكی آورده بوديم
و توی چادر قايمش كرده بوديم.
بعد كه همه جمع شدند، حاجی
برای سخنرانی اومد.
بچهها خيلی دلخور شده بودند.
سريع سوار ماشين كرديمش
تا چند صد متر، ده بيست نفری
به ماشين آويزون بودند...
آخر مجبور شديم بايستيم و
حاجی بياد پايين. ☺️✌️
#حاج_ابراهیم_همت
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🍃
🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣7⃣ ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو
#خاطرات_شهدا
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#از_شهدا_الگو_بگیریم 6⃣7⃣
رفته بودیم خرمشهر
بیشتر ماموریتا دو هفته طول
می کشید
روز سینزدهم بود.لباسای
شخصیم رو شستم و پهن کردم
تا بعد از ظهر اتو کنم و
آماده برگشتن به خونه بشم.
وقتی از سر کار برگشتم دیدم
محسن تموم لباسارو اتو زده و
مرتب گوشه اتاق گذاشته.
به شوخی بهش گفتم : شما از
خانمم هم بهتر اتو کشیدی
دستت درد نکنه.با این خط اتو
می شه سر برید فرمانده!
محسن فرمانده گروه بود و من
نیروی محسن
ولی اونقدر مخلص و بی ریا
بود که هر کاری می تونست
برای بچه ها انجام می داد
وقتی هم فرمانده خطابش می
کردیم ناراحت می شد
هیچوقت ندیدم به کسی دستور
بده. هر وقت میخواست کاری
انجام بده می گفت : اگه دوستان
صلاح بدونن این کار رو انجام
بدیم.
ماهم برای اینکه سر به سرش
بزاریم، می گفتیم : تا دستور
ندید انجام نمی دیم
ولی باز همون جمله رو تکرار
می کرد و لحنش دستوری
نمی شد 😍✌️
#شهید_محسن_فانوسی
#شهید_مدافع_حرم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا 🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 #از_شهدا_الگو_بگیریم 6⃣7⃣ رفته بودی
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم7⃣7⃣
دکتر یه موبایلی داشت که خیلی
قدیمی بود ☹️
بهش می گفتم : این چه موبایلی
که شما داری ؟
می گفت : داره کار می کنه،
برای چی عوض کنم؟ 😐
عینک دکتر هم سنگین بود ،
می گفتم : دکتر اینو عوضش کن
و یه سبک ترش رو بگیر
می گفت : به این خوبی داره
کار می کنه چرا باید عوضش
کنم؟ 😶
شاید بگید لابد دکتر بخیل
بوده! 😏
اما واقعیت اینه که دکتر خیلی
هم دست و دلباز بود ؛
رقم های زرگ به مردم قرض
یا وام می داد و بعضا می
بخشید
خیلی هاشو من خبر دارم ✌️
بعضی وقتا از ما می خواست
تا اگه خونواده مستمندی رو
می شناسیم، معرفی کنیم.
می گفت که گروهی هستند و
به خونواده های مستمند و فقیر
کمک می کنند
بعد از شهادتش فهمیدیم که خود
دکتر مسئولیت این کار رو بر
عهده داشت 😞✋
خیلی ها نمی دونستند که دکتر
استاد دانشگاه فیزیک هسته ایه
بعد از شهادتش وقتی عکسش
رو می دیدند با تعجب
می گفتند :
فلانی استاد فیزیک هسته ای
بود!!!! 😳
#شهید_عِلم
#شهید_مجید_شهریاری
🍃
🍃🍃http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f