eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بزرگداشت_عملیات_خیبر 🚩 اواخر بهمن ۱۳۶۲، استان خوزستان، دشت جُفِیر. سردار عاشورایی سپاه اسلام #شهی
👊🏻 ماجرای مشت شهید همت به اکبر گنجی در دوران دفاع مقدس همت با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرفت و به یک ضرب او را مثل اعلامیه کوبید لای سه کنج دیوار و مشت چپش را برد عقب و فرستاد طرف فک او. مشت گره شده به فاصله چند سانتی‌ صورت گنجی توی هوا متوقف ماند.👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👊🏻 ماجرای مشت شهید همت به اکبر گنجی در دوران دفاع مقدس همت با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرف
هیچ واکنشی نشان نداد. همان‌طور زل زده بود به گنجی. دست آخر در حالی که از غیض دندان‌هایش به هم ساییده می‌شد به او گفت: آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟ به گزارش سات تفحص شهدا به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در بخشی از کتاب «کوهستان آتش» که با همکاری مشترک مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس و انتشارات ۲۷ بعثت منتشر شده است به بخشی از نوار مصاحبه با سرتیپ پاسدار، سعیدقاسمی در آذرماه سال ۱۳۷۵ پرداخته شده است که در زیر می‌خوانیم:👇 عدم‌الفتح‌های عملیات والفجر مقدماتی و والفجر۱، صرف‌نظر از تمامی تلخ‌کامی‌هایی که برجای نهاد موجب شد تا در عقبه لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله، یعنی سپاه منطقه ۱۰ تهران نیز جبهه جدیدی از سوی شماری کار به دستان ذی‌نفوذ، علیه همت گشوده شود.☝️ همان جریانی که همت همواره در نشست‌هایش با کادرهای ارشد لشکر از آنها به عنوان خط سوم و خوارج جدید یاد می‌کرد. در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده به ارائه یک روایت مستدل و مستند به نقل از مسئول واحداطلاعات عملیات لشکر ۲۷ بسنده می‌کنیم: بعد از سفر ۲ روزه مشهد، همت گفت سعید فردا صبح برویم سپاه منطقه ۱۰. حوالی ۱۰ صبح با همت رفتیم به تشکیلات منطقه در خیابان پاستور. حاجی با دو، سه نفر از مسئولین واحد عملیات منطقه جلسه کوتاهی داشت. از اتاق عملیات که خارج شدیم، گفت: تو برو توی ماشین من هم می‌آیم.🍃 هنوز چند پله پایین‌ نرفته بودم که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم. از نو از پله‌ها بالا آمدم، دیدم چهار، پنج نفر با لباس فرم سپاه، راه همت را سد کردند و جلودارشان کسی نیست جز اکبر گنجی که خوش‌نشینِ ازلی ابدی سپاه تهران بود و خودش را از آمدن به جبهه معاف کرده بود. گنجی صدایش را انداخته بود پس کله‌اش و با قیافه مفتش‌مآب به همت نگاه می‌کرد و می‌گفت: خوب واسه متوسلیان آبرو خریدی. خیال می‌کردیم فقط متوسلیان این هنرو داشت که بچه‌های تهرونو ببره کنار جاده اهواز-خرمشهر و صدتا، صدتا به کشتن بده. حالا میبینم نه بابا! اوستاتر از اونم هست. خوب بچه‌های تهرون رو بردی و هزارهزار، کانالای فکه رو با جنازه‌هاشون پرکردی حاج همت❗️ حاج همت را کش‌دار و با لحنی مسخره به زبان آورد. من از این همه وقاحت گنجی که بین بچه‌های منطقه ۱۰ به اکبر قُمپز و اکبر پونز معروف بود خشکم زده بود. نگاه که به همت انداختم دیدم از غضب مثل لبو سرخ شده و با آن نگاه تیز خودش زل زده به گنجی. آمدم قدم از قدم بردارم و به سمت حاجی بروم که کارخودش را کرد. با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرفت و به یک ضرب او را مثل اعلامیه کوبید لای سه کنج دیوار و مشت چپش را برد عقب و فرستاد طرف فک او. مشت گره شده به فاصله چند سانتی‌ صورت گنجی توی هوا متوقف ماند. گفتم حاج‌آقا توروخدا ولش کن، غلطی کرد، شما بی‌خیال شو. همت هیچ واکنشی نشان نداد. همان‌طور زل زده بود به گنجی. دست آخر در حالی که از غیض دندان‌هایش به هم ساییده می‌شد به او گفت: آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟ خدا وکیلی ارزش خوردن این مشت منم نداری! مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۲۲💯 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👊🏻 ماجرای مشت شهید همت به اکبر گنجی در دوران دفاع مقدس همت با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرف
اول اسفند سالروز شهادت💔 شهیدی که رهبر انقلاب او را اعتلای‌ اسلام دانست عاشق‌ او بود و او را بسیجی واقعی می‌نامید، حاج ابراهیم همت فرمانده دلاور و شهید لشکر27 حضرت محمد رسول الله(ص) بعد از شهادت علیرضا در وصفش گفت:👇👇 "خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد خمپاره را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."💯 حاج‌احمدمتوسلیان نبوغش را دریافت و مسئولیت توپخانه لشکر 27 را به او داد... ✅ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت دوم... 💠 پس از آغاز جن
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت سوم... 💠 در اوایل مهرماه سال ۱۳۶۱، همزمان در دو سِمَت منصوب شد؛ هم به عنوان فرمانده لشکر نصر‌ متشکل از تیپ‌های ۲۷ محمد رسول الله (ص)، ۳۱ عاشورا، ۲۱ امام رضا (ع) و ۱۸ جواد الائمه (ع)، و هم به عنوان فرماندهٔ سپاهی قرارگاه عملیاتی ظفر. در این عملیات، به صواب‌دید همت، مسئولیت فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را که تحت امر قرارگاه ظفر قرار گرفته بود، عهده‌دار شد.  🔸 با آنکه به اقتضای مسئولیت جدید خود، باید در قرارگاه هدایت عملیات را به عهده می‌گرفت، از هر فرصتی برای سرکشی به رزمندگان بسیجی سود می‌جست. چه اینکه در شب نهم مهرماه قید ماندن در قرارگاه را زد و برای بدرقهٔ گردان‌های عازم حمله، به سنگر دیدگاه مشرف به نقطهٔ رهایی نیرو‌ها آمد.  ✔️ ادامه دارد... ------------------------•○◈❂ ○⭕️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 1⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍حمله های شیطان، کاملا نشانه دار و قابل تشخی
2⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍یکی از تیرهای شیطان، درگیر کردن فکر و قلب ما،در اتفاقات گذشته است! 🔻اگرخاطرات تلخ گذشته،آرامشتان را گرفته است؛ این فایل رو گوش کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763475.mp3
3.7M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌 مبحثاش عالیههه http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣ اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣ بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.» صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!» صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.» با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣8⃣1⃣ خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!» دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!» صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!» خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!» مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.» با تعجب پرسیدم: «کجا؟!» مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.» بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان شهدایےتاشهادت شهید حاج محمد ابراهیم همت ۱۶روزمونده درنظرداریم ان شاالله چله ای بزاریم تقدیم به روح پرفتوح حاج همت چله صلوات ضراب اصفهانے کسانے که مایلند میتوانند در این چله شرکت کنند به آیدے زیر اعلام کنند @deltange_hemmat50 شروع چله ان شاالله۱۷اسفند ماه http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠 💠چله صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے 🔷➖🔷 ۱- دلتنگ شهید همتم ۲_خانم سیاهکویے ۳-خانم باران ۴_خانم بهرامے ۵-خانم موسوی ۶-خانم اقیان ۷-خانم حکانے ۸-خانم حداد ۹-خانم فاطیما ۱۰-خانم ایمانی ۱۱-خانم یاامام رضا ۱۲-خانم مامان امیرعلی ۱۳-خانم قادری ۱۴- خانم ملک احمدی ۱۵-خانم سیده فاطمه حسینی ۱۶-خانم ترنم زندگے ۱۷-خانم سعادتپور ۱۸-خانم زهراکریمے ۱۹-عبدالزهرا ۲۰-خانم نیکنام ۲۱-خانم یا فاطمه الزهرا ۲۲-خانم مریم ۲۳-خانم زهرارشیدے ۲۴-لیلا فلاح ۲۵-خانم پورهاشمی ۲۶-خانم نامور ۲۷-خانم فاطمه زهرا سعادتپور ۲۸-خانم حنین ۲۹_خانم فاطمه پورهاشمی ۳۰-آقای شهید احمد مشلب ۳۱-خانم متین محرابے ۳۲-آقای منتظر منتظر ۳۳-خانم فاطمه حیدری ۳۴‌-خانم زینب حسینی ۳۵-خانم رنجبر ۳۶-خانم تیام ۳۷-خانم اسماعیلی ۳۸-خانم سیده سعیده شاهورانی ۳۹-خانم نقیبی ۴۰- 🔷➖🔷 🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان میباشد👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 2⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍یکی از تیرهای شیطان، درگیر کردن فکر و قل
3⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍مراقب باشیم؛ 🔻حسادت... 🔻و تمایل به تجسس در امور دیگران دو دستگیره بزرگ شیطان، در وجود ماست😱 چگونه آنها را از وجودمان پاک کنیم؟👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت سوم... 💠 در اوایل مهرم
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت چهارم... 💠 یکی از کادر‌های ارشد اطلاعاتی تیپ ۲۷ در عملیات مسلم بن عقیل (ع)، در شرح این واقعه می‌گوید: «... شب عملیات در دیدگاه ایستاده بودم. و دیگر برادران هم حضور داشتند. بی‌سیم کار می‌کرد. اوضاع شلوغ بود و گردان‌ها از نقطهٔ رهایی عبور کرده بودند. حاج همت ساکت و آرام به آسمان خیره شده بود و اشک می‌ریخت.  🌙 کمتر کسی به ایشان توجه داشت. همه سرگرم کار خودشان بودند. از حالت حاجی تعجب کردم. ابتدا به خودم اجازه ندادم چیزی بپرسم، اما طاقت نیاوردم. جلو رفتم، حال او را جویا شدم. به بالا اشاره کرد و گفت: خوب به ماه نگاه کن. به آسمان نگاه کردم. به نظر می‌رسید ماه در حال حرکت است. ادامه داد: ماه، لحظه به لحظه، نیروهای ما را همراهی می‌کند. جایی که نیرو‌ها در معرض دید دشمن قرار می‌گیرند، ماه زیر ابر می‌رود و جایی که از دید دشمن خارج می‌شوند و نیاز به روشنایی دارند، ماه از زیر ابر‌ها بیرون می‌آید و همه جا را روشن می‌کند.  🔸از آنجا که حاجی اعتقاد شدیدی به امدادهای غیبی و رهبری عملیات از سوی آقا امام زمان (عج) داشت، به شدت منقلب شده بود و طاقت نیاورد. از پشت بی‌سیم به فرمانده گردان‌ها ندا داد تا به حرکت ابر‌ها و ماه توجه داشته باشند. چند دقیقه بعد، صدای فرماندهان از پشت بی‌سیم به گوش رسید، آن‌ها هم از شوق، گریه می‌کردند‌». ✔️ ادامه دارد... ------------------------•○◈❂ ○⭕️http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه5⃣2⃣ 💠 وای به حال بنی صدر 🔸 پدر و مادرم میگفتند بچه ای و نمیذاشتند برم جبهه. 🔹یک روز شنی
⃣2⃣ 🍹 شربت صلواتی 🍹 دو تا از بچه‌ها اسیری را همراه خودشون آورده بودند و های های می‌خندیدند گفتم: این کیه؟ گفتند: عراقیه گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ می‌خندیدند!!! گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود تشنگی فشار آورده بهش با لباس بسیجی‌های خودمان اومده بود ایستگاه می‌خواسته شربت بگیره، داده و اینطوری لو رفته و هنوز می‌خندیدند….😂😂 😀 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه6⃣2⃣ 🍹 شربت صلواتی 🍹 دو تا از بچه‌ها اسیری را همراه خودشون آورده بودند و های های می‌خندی
⃣2⃣ 💠 شهدا نورانیَن 🔹يكي ميگفت: پسرم اينقدر بي تابي كرد تا بالاخره براي 3 روز بردمش جبهه وروجك خيلي هم كنجكاو بود و هي سوال ميكرد: 🔸بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟ 🔹بابا اين آقا سلموني نميره اين قدر ريش داره ؟ 🔹بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه ؟ 🔸بابا چرا اين تانكها چرخ ندارند؟😒 🔹تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشي سياه بود😑 به شب گفته بود در نیا من هستم😐 🔸پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتي همه رزمنده ها نورانين؟😳 🔹گفتم چرا پسرم! 🔸پرسيد پس چرا اين آقا اين قدر سياهه؟😳 🔹منم كم نياوردم و گفتم: باباجون اون از بس نوراني بوده صورتش سوخته،فهميدي؟😒😂 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت چهارم... 💠 یکی از کادر
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت پنجم... 💠 از نهم مهر‌ تا بیست و پنجم آبان ۱۳۶۱، ‌بیش از چهل و پنج شبانه روز، و رزمندگان خاکی پوش تحت امرش، طی دو عملیات پی در پی و (ع)، جنگی سخت و از حیث موانع طبیعی منطقهٔ کوهستانی ، بسیار پیچیده را تجربه کردند. به رغم آنکه اهداف اصلی این عملیات تأمین نشدند، نفس استقرار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بر ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق و بزرگراه استراتژیک ـ بغداد، برای رژیم متجاوز ، که در آن ایام خود را برای برگزاری هفتمین دور اجلاس سران جنبش عدم تعهد در پایتخت عراق مهیا کرده بود، به منزلهٔ تهدیدی حیثیتی به شمار می‌آمد. 🔸در همین رابطه، مسئول وقت واحد اطلاعات ـ عملیات تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) می‌گوید: «... همت به هیچ وجه یک فرمانده تک بعدی و یک جانبه گرا نبود. چه اینکه نگاهش، صرفا به گرفتن یک موضع و چند قله از تصرف دشمن، محدود نمی‌شد و دیدیم که بعد از مسلط شدن بچه‌ها بر ارتفاعات مشرف به مندلی، بلافاصله در صدد برآمد از این موفقیت تاکتیکی نظامی، بهره برداری رسانه‌ای استراتژیکی به عمل بیاورد. روی همین حساب هم، بلافاصله در جایگاه فرمانده قرارگاه ظفر، ترتیبی داد که تمامی نمایندگان آژانس‌های خبری خارجی مقیم تهران را، برای بازدید از موفقیت نظامی، به محور سومار دعوت کنند.  ✔️ ادامه دارد... ------------------------•○◈❂ ○⭕️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دوستان عزیز شهدایی سلام 🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ به 17 اسفند ســــــــــالگرد شهــــــــــادت سردار رشــــــــــید حــــــــــاج محمــــــــــد ابراهیم همـــــت نزدیک می شویم. 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 در نظر داریم برای ایشان 🌹🌹ختم جــــــــــوشن کبیــــــــــر🌹🌹 بگیریم چون رابطه ی شــــــــــهدا با این دعا جزو رمز و رازهای دفاع مقدس بوده و همچنان هست.... 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ اگر تمایل به شرکت دارید، تعداد فراز مورد نظر خود را به آیدی زیر به آدرس ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️️ @Deltange_hemmat50 ارسال کنید تا شماره فرازهای مربوطه برایتان ارسال گردد. ☘🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐 امیدواریم به ده ها ختم کامل برسیم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📿📿📿📿📿📿📿 ختم دعای جوشن کبیر بمناسبت سالگرد شهادت سردار حاج ابراهیم همت 🌸🍃🌸 تعداد دورهای ختم شده تا اکنون (۲)ختم 💐 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ اگر تمایل به شرکت دارید، تعداد فراز مورد نظر خود را به آیدی زیربه آدرس ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️️ @Deltange_hemmat50 ارسال کنید تا شماره فرازهای مربوطه برایتان ارسال گردد. ☘🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐 امیدواریم به ده ها ختم کامل برسیم @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت پنجم... 💠 از نهم مهر‌
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت ششم... 💠 اول برای خبرنگارهای خارجی در قرارگاه ظفر یک نشست توجیهی ترتیب داد که طی آن، خودش داخل سوله، پای نقشهٔ منطقهٔ عملیات ایستاد و گزارش جامعی از نحوهٔ تک و چگونگی حمله را به آن‌ها داد. بعد هم همه را با خودش به سنگر دیدگاه مشرف بر شهر و جادهٔ مندلی ـ بغداد برد و تک تک آن‌ها را با دوربین ۱۲۰*۲۰ توجیه کرد و در مصاحبه‌ای هم که با او داشتند، گفت: ما، ماه هاست به کشورهای عضو جنبش عدم تعهد هشدار داده‌ایم که پایتخت عراق برای میزبانی اجلاس عدم تعهد امنیت ندارد، ولی هشدار مار را جدی نگرفتند. حالا که شما نماینده‌های خبرگزاری‌های بین المللی در اینجا، با چشم‌های خودتان دیدید که اتوبان مندلی ـ بغداد در تیررس نیروهای ایرانی قرار گرفته، بار دیگر به مجامع جهانی اخطار می‌کنیم که بغداد برای برگزاری آن کنفرانس، به هیچ وجه امن نیست!  🔸نتیجه این شد که پس از انعکاس این مانور ژورنالیستی [این مانور در تلفیق با یورش شهادت طلبانهٔ عقاب تیز پرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، خلبان شهید به هتل بین‌المللی الرشید بغداد در تیرماه سال ۱۳۶۱ بود] در رسانه‌های آمریکای و اروپایی، کشورهای عضو جنبش عدم تعهد رسما اعلام کردند ‌به دلیل نا‌امنی بغداد، بهتر است کشور دیگری این اجلاس را برگزار کند و میزبانی اجلاس، به هندوستان محول شد. لذا، داغ رهبری کشورهای عدم تعهد برای چهار سال آینده (یعنی ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۶) بر دل سیاه ماند... همت چنین اعجوبه‌ای بود آقاجان!».  📚 منبع: کتاب ماه همراه بچه هاست 🌷سردار شهید ------------------------•○◈❂ ○⭕️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه7⃣2⃣ 💠 شهدا نورانیَن 🔹يكي ميگفت: پسرم اينقدر بي تابي كرد تا بالاخره براي 3 روز بردمش جبهه
⃣2⃣ 💠 🔹 بیسیم چی سنگرمان زخمی شده بود. بدون مقدمه مرا گذاشتند پای بیسیم. از ڪد رمز و جزییات آن هیچ چیز نمی دانستم. 🔸شنیده بودم ڪه در اصطلاح مخابراتی وقتی می گویند گاو ؛ منظور قبضه صد و بیست میلیمتری است. 🔹صدای بیسیم بلند شد. از دیده بانی بودند، اعلام ڪردند گاوتان را آماده دوشیدن ڪنید، منظورشان این بود ڪه قبضه را در موقعیت شلیڪ قرار دهید و من منظور او را نفهمیدم 🙃 🔸داشتم فڪر میڪردم ، چه کنم چه نکنم. هر چه به مغزم فشار آوردم ، فایده ای نداشت. گفتم : گاومان زاییده لگد می زند. 😂😂😂😐 🔹از آن طرف خط دیده بان با اوقات تلخی بلند گفت : مرد حسابی حالا چه وقت شوخی است ، گاومان زاییده دیگر چه صیغه ای است؟ درست حرف بزن.💖 ✅به یاد عزیزانی ڪه در آن شرایط جنگ، خنده بر لبان رزمندگان می نشاندند.🌺 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه8⃣2⃣ 💠 #گـاومـــان_زاییــــده 🔹 بیسیم چی سنگرمان زخمی شده بود. بدون مقدمه مرا گذاشتند پا
🌷 ⃣2⃣ ؟! 🌷الله اکبر. سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع می شد. مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!! 🌷اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش، جمع نماز باشد!! مثلاً یکی می گفت:«واقعا اینکه می گویند نماز معراج مؤمن است این نمازها را می گویند، نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را می گرفت که:«من حاضرم هر چى عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی:«مگر می دهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا.... 🌷....و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:«ببین! ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آنجا که می گفتند:«مگر ملائکه نامحرم نیستند؟» و خودشان جواب می دادند:«خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!» 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f