eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ سلام دوستان شهدایی☺️ ما اومدیم... 😊 ب مدت 40روز چله ختم یاسین شیخ نخودکی رووبرگزار میکنیم خیلیا ازش حاجت گرفتن انشاا... ک مشکلات کاربران کانال شهیدحاج محمدابراهیم همت هم حل بشه 🙏 💥ختم یس به روش نخودکی 💥 به مدت 40 روز : 1- هر روز يك حمد و 11 قل هو الله و يك مرتبه سوره يس. 2- هر روز 1100 تومان تا پايان ختم بابت رد مظالم كنار گذاشته شود و روز آخر با اجازه مراجع تقلید شهرتون صدقه داده شود. 🌸🌸روز_چهلم _ختم_یس🌸🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🐄🐓🐕🐑🐫🐘🦏🦍🐆🐅🐈🐎 🤔وقتی حیوانات صدا میزنند چه میگویند⁉️ 🐄 گاو نر چه می‌گوید؟🐄 🐄وَ اذا صَاحَ الثَّوْرِ یقول : 📣مَهْلًا مَهْلًا یابن آدَمَ أَنْتَ بین یدی مِنْ یری وَ لَا یری وَ هوالله 🐄هرگاه صدا میکند، می گوید: 📣ای فرزند آدم! کجا می روی؟! چقدر عجله داری؟! صبرکن صبر، تو ر مقابل کسی هستی که تو را می بیند ولی خودش دیده نمی شود و او خداست. 📔منبع :تفسیر صدای حیوانات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🐇🐩🐐🐪🦌🐃🐁🐳🦀🐥🦅🕷
🐄🐓🐕🐑🐫🐘🦏🦍🐆🐅🐈🐎 🤔وقتی حیوانات صدا میزنند چه میگویند⁉️ 🐫 شتر نر چه می‌گوید؟!🐫 🐫وَ اِذَا صَاحَ جَمَلٌ يَقُولُ: 📣سُبْحَانَ مُذِلِّ اَلْجَبَّارِينَ سُبْحَانَهُ 🐫هرگاه صدا می کند می گوید: 📣منزه است خدایی که خوارکننده ستمکاران است، منزه است. 📔منبع :تفسیر صدای حیوانات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🐇🐩🐐🐪🦌🐃🐁🐳🦀🐥🦅🕷
1_159215928.mp3
23.23M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه 🎯نشر دهید‼ حتماگوش کنید👌👌 📌استادمصطفی امینی خواه 😊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌹 🍃🌸 🍃🌺🌸 🍃🌸🍂💝✨ 🌸🍃🌸🕊🌹🌾🍂🌸🍁
☀️ظهر تابستان بود و دمای هوا 45 درجه⚡️، یکی از بچه ها پنکه ای را آورد، با ناراحتی گفت: «برای چه پنکه آوردید😒؟» گفتم: «خب هوا گرم است.» گفت: «نه، فرقی نمی کند بسیجی های دیگر هم همین وضعیت را دارند.» پنکه را رد کرد و گرفت خوابید.☹️🙂 ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📙 ✨ به روایت همسر قسمت 9⃣ گفتم : " حالا تعارف را می گذاریم کنار، می رویم سر اصل مطلب.مطلب این بود که خیلی از خانواده ها راضی نمی شدند دختر هایشان را به سپاهی یا رزمنده بدهند، و بخصوص خانواده من.🙄گفتم :" خانواده من تیپ خاص خودشان را دارند، به این سادگی ها با این چیزها کنار نمی آیند.اول باید راضی شان کنید،بعد هم این که باید بدانند من اصلاً مهریه نمی خواهم. "🙂گفت :"منطقه وقت این جور کارها را ندارم.عصبانی شدم، بلند شدم سریع از اتاق بروم بیرون، که برگشت گفت" وقت ندارم ولی نگفتم که توکل ندارم،😌☝️ شما نگذاشتید من حرفم تمام شود .ازم خواهش کرد بگیرم بشینم. نشستم.گفت خطبه عقد من و شما خیلی وقت ست که جاری شده. "😍نفهمیدم. گذاشتم باز به حساب بی احترامی.گفت :" توی سفر حجم، در تمام لحظه هایی که دور خانه خدا🕋 طواف می کردم، فقط شما را کنارم می دیدم. آنجا خودم را لعنت می کردم.به خودم می گفتم این نفس پلید من ست، نفس اماره ی من ست، که نمی گذارد من به عبادتم برسم. ولی بعد که برگشتم پاوه دیدم تان به خودم گفتم این قسمتم بوده که....... "😌گفتم : "من سر حرف خودم هستم، در هر حال، هستم.راضی کردن خانواده ام با شما. حرف آخر. "😊یک ماه بعد رفت خانه مان، بعد از عملیاتی سخت، که عده‌ای از بچه‌های اصفهان در آن شهید شده بودند. با آمبولانس آمد، خسته و خاکی و خونین، به خواستگاری کسی که خانه هم نبود،رفته بود پاوه.👌به ابراهیم گفته بودند" این دختر خواستگار زیاد داشته.گفته بوده :" شاید این بار با دفعه های قبل فرق داشته باشد.گفته بودند: " نیستش الان.گفته بوده : " بزرگ ترش که هستند. رضایت شما هم برای من شرط ست. "☺️گفته بودند :" ولی اصل ماجرا اوست، نه ما که بیاییم مثلا چیزی بگوییم.گفته بوده :" خدای او هم بزرگ ست. همین طور که خدای من. "😌مادرم میگفت :" نمی دانم چرا نرم شدیم، یا بد قلقی نکردیم، یا جواب رد ندادیم. من اصلاً آماده شده بودم بگم، شرط اول مان این است که داماد سپاهی نباشد،ولی نمی دونم چرا این طور شد. شاید قسمت بوده. "☺️فکر کنم یک روز قبل از عقد بود، ابراهیم ازم پرسید :" اگر اسیر شدم یا مجروح بازم حاضرید کنارم زندگی کنید؟" گفتم : " این روزها فقط فهمیدم که آرم سپاه را باید خونین ببینم. "💔ما اصلاً مراسم نگرفتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده هایمان.با لباس سپاهی آمده بود سر عقد، آن هم مال خودش کهنه شده بود و لباس برادرش را قرض گرفته بود، رفتیم خانه آقای روحانی، که بعد امام جمعه اصفهان شده بود، برای خواندن خطبه عقد.😌 من اصرار داشتم اگر می شود بروی خدمت امام. گفت :" هر کاری، هر چیزی بخواهید دریغ نمی کنم، فقط خواهشم این است که نخواهید لحظه ای عمر مردی را صرف عقد خودم بکنم که کارهای مهم تری دارد. من نمی توانم سر پل صراط جواب این قصورم را بدهم. "🙁😢 پدرم روی مهریه اصرار داشت. کوتاه نمی آمد.به ابراهیم گفتم :" مگر قرار نبود شما با هم صحبت کنید؟گفت :" آخر زشت نیست آدم بیاید به پدر عروسش بگوید من می‌خواهم دخترتان را بدون مهریه، عقد کنم!؟"😒 به پدرم گفت" من جفت خود را پیدا کردم، بخاطر پول و مادیات از دستش نمی دهم، هر چی شما تعیین کنید من قبول دارم و پاش امضاء می کنم. این حرف را با تمام وجودم گفتم، مطمئن باشید. "😊پدرم گفت :" هر طور خودتان صلاح می دانید، من دیگر اصرار به چیزی نمی کنم. خطبه عقد را خواندند. آن شب ابراهیم چه حالی داشت، همه اش نوحه می خواند، گریه می کرد،😢 همان " کربلا یا کربلا " را می خواند. قرآن هم می خواند، فقط سوره یاسین را. سوره را با سوز عجیبی می خواند. طوری که بهش حسودی می کردم. عادتم شد بهش حسودی کنم. عادتم شد شوهر خودم ندانمش. عادتم شد رقیب خودم بدانمش که در مسابقه یی با هم رقابت میکنیم.😞 آخرش هم او جلو زد.🕊 ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🍃﷽🌸🍃 هاے خدایے7⃣6⃣1⃣ ✍ مسافرِ اتوبوس اگر تو اتوبوسِ در حالِ حرکت ایستاده باشی، 🚞 هی این طرف و اون طرف میشی.🙄 اصلا ممکنه بیوفتی زمین🤷‍♂️🤦‍♂️ مگر اینکه دستت رو به میله اتوبوس بگیری تا نیوفتی💪 هم، درست مثل اتوبوسِ در حال حرکته🚞 🤔شاید تو زندگی هایی داشته باشی که باعث بشه تو رو تکون بده❗️ 😱 پس باید حواست باشه خیلی زود، خودت رو به یک تکیه‌گاه محکم برسونی. 💯 ✅ این تکیه‌گاه، است:👇 🕋 وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ✨و همگى به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید. 🔻 چرا که:👇 🕋 وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ✨هرگز پناهگاهی، جز او نمی یابی. 📚 آل عمران، آیه 103 📚 کهف، آیه 27 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 📖 ♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
🌸🍃﷽🌸🍃 هاي خدایے8⃣6⃣1⃣ ✍ اشاعه فحشاء اگر روی فرشی آتیشی بیفته همه‌ی ما تلاش می کنیم که خاموشش کنیم🔥 چون اگر اون رو بلند کنیم و پرتابش کنیم یه جای دیگه، همه جا آتیش میگیره و پخش میشه😱 👈 هم مثل آتیشه. ❌ نباید پخش بشه❌ ✅باید فورا خاموشش کنیم. یعنی اینکه؛ 👇👇👇 🙈اگر کسی رو دیدیم که گناهی رو انجام داد، باید بپوشونیم تا کسی از گناهش باخبر نشه❌ 👌باید سعی کنیم طرف رو متوجه خطاش کنیم تا بتونه کنه. ⛔️ نه اینکه بریم جار بزنیم که همه بفهمند.🗣 ⚠️اگر همه بفهمند کم‌کم اون ، عادی میشه و قُبح و زشتیش از بین میره❗️ ⚠️وقتی زشتیِ گناهی از بین رفت، بین دیگران هم پخش میشه❗️🔔 ✅ به همین علت امام علی (ع) فرمودند: 💢مُذیعُ الْفاحِشَةِ كَفاعِلِها. ✨فاش كننده زشتى‌ها، همانند انجام دهنده آنهاست. 📚غررالحكم، صفحه ۳۲۶ ✨✨✨✨✨ 🔚 با فاش کردن دیگران، گناهی رو زیاد و زیادتر نکنیم.❗️🔔 ، ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
••♥️🕊•• شُدݩ یڪ اتِفــاق نیست.. بـایَد خـونِ دݪ بُخورۍ.🥀. دَغدغه هاۍِ هیأت، دَغدَغه هاۍِ کار جَهادۍ دَغدَغه هاۍِ تـَرڪِ گُناه دَغدَغه هاۍِ شهادت وَ تَفریحِ ساݪِم.🎡.. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ♥️🍃🌙 ❀|
✨خدا هم وجود دارد! فقط مردم مراجعه نمی کنند✨❗️ مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.💇🏽‍♂ در حین اصلاح، گفتگوی جالبی بین آرایشگر و او در گرفت...💇🏽‍♂🗣 آنها درباره موضوعات و مطالب مختلفی صحبت کردند. ...وقتی به موضوع « خدا » رسیدند: آرایشگر: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.😐 مشتری: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟🤒🤕 بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟🧒🏻👦🏼 اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.👳🏽‍♂😷 نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.😐🤭 آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.🚶🏽 به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست؟ به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.✂️❌ آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند! چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.⛔️ آرایشگر جواب داد: آرایشگرها هستند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.😊✨🌹  ‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
میگن با هر کی رفیق بشی شکل و فرم اونو میگیری🌱 فکرشو بکن اگه با شهدا رفیق بشی چه زیبا شکل میگیری .😍☝️ 🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹🍃🕊 🌹شهادت گُلـےستـــ کہ برای شڪوفا شدنش بایـد از دنیایت به خاطر رسیدن بہ محبوب گذر کنی ...🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🐄🐓🐕🐑🐫🐘🦏🦍🐆🐅🐈🐎 🤔وقتی حیوانات صدا میزنند چه میگویند⁉️ 🐆یوزپلنگ چه میگوید؟!🐆 🐆وَ اِذَا صَاحَ اَلْفَهْدُ يَقُولُ: 📣يَا عَزِيزُ يَا جَبَّارُ يَا مُتَكَبِّرُ يَا اَللَّهُ 🐆هرگاه صدا می کند می گوید: 📣یا عزیز و یا جبار و یا متکبر و یا الله. 📔منبع :تفسیر صدای حیوانات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🐇🐩🐐🐪🦌🐃🐁🐳🦀🐥🦅🕷
الهی شهید بشی😍 همیشه به همسرش میگفت به من نگو خدا قوت...بهترین دعا آینه که بگی الهی شهید شی.❤️ هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه☝️ همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه میکرد  و عادت به تامل داشت.👌 نماز اول وقت میخوند  و اگه ما دیرتر میخوندیم  می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...❗️ به بزرگتر خیلی احترام میگذاشت  حتی اگه بنده خدا طرف اشتباه می کرد.👌 همیشه برای همه دعا میکرد خدا هدایتشون  کنه.🌸 بهترین علاقه اش مطالعه کتاب و شعر گفتن بود. شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌺🍃
دلم میخاد .. یه زندگی باشه .. بدون ڪدورت ..😢 گناه ..😢 دل شڪستن !.☺️. اما مگ آدما بلدن⁉️ نوچ..❌ اگ عمیق فڪ ڪنی رفیق ..، متوجه میشی .. این جامعه.. وشاید فراترش .. فقط باظهور مولامون .. آباد و زنده میشه..👌🏻✨😭 اینو تو ذهنت حڪ ڪن ❣👇 آقا بیاد ...✨ همه چی حله ؛..🌈😢😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔔 ⚠️ 💠 امام على عليه السلام: 📛 هنگامی که باران حسادت ببارد، فساد می روید 📙 غررالحكم حدیث4131 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❤️ مُعتقد بود ، میزانِ رفآقت مآ با افراد بستگي به میزان ..🌱 ارادت آنھا به امام دارد حآج ابراهیمِ همت را مي‌گویم :)🎈😍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگو ک اینطوری باید قصه ما تموم بشه😔📚 یه کاری کن دل منم مثل دلت ❤️اروم بشههه❤️ 😍🌿♥️🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📙 ✨ به روایت همسر قسمت 0⃣1⃣ نزدیکی های صبح بود که شروع کرد به خواندن : " تشنه ی آب فراتم، ای عجل مهلت بده." هیچ کس نمی دانست و نمی توانست حدس بزند که ابراهیم سال ها بعد، توی جزیره مجنون، سرش را ترکش بزرگی کنار همین آب فرات قطع می کند. 💔 بگذریم. رفتیم گلزار شهدا، همان جایی که الان خودش دفن است، کنار خاک یکی از دوستانش، . گریه امانش نمی داد😢. برام از تک تک آن بچه ها گفت. و این که چی سرشان آمد و چطور و کجا و با چی شهید شدند. 🕊 بعد راه افتادیم رفتیم قم. زیارتمان نیم ساعت طول کشید. راه افتادیم رفتیم طرف کردستان. همان پاوه خودمان.👌 شب بود.باران می آمد، ابراهیم در تمام مسیر کرمانشاه تا پاوه، هر جا که سنگری می دید و نیروهای بومی، پیاده می شد می رفت پیش شان، باهاشون حرف می زد، به حرف شان گوش می داد. آنها هم که انگار پدرشان را دیده باشند، از نبودن چند روزه او می گفتند و از سنگرهاشان که آب رفته بود و اذیتی که شده بودند و گلایه ها. 😞 وقتی آمد نشست توی ماشین دیدم آرام و قرار ندارد، حتی گفت :تندتر برویم بهتر است. تا پایمان رسید پاوه، مرا گذاشت توی همان ساختمان🏢 و اتاقی که با دوستانم در آن زندگی کرده بودم و خودش سریع رفت سپاه، برای پیگیری سختی هایی که بچه‌ها داشتند در آن سنگرها می کشیدند.🙁 فردا ظهر آمد گفت :امروز سمینار فرمانده های سپاه ست. باید سریع بروم تهران. اجازه می دهی؟ رفت. ده روز بعد آمد. ما آنجا، توی کردستان، اصلاً زندگی مشترک نداشتیم. فرصت نشد داشته باشیم. حتی در آن دو سال و دو ماهی که با هم زندگی کردیم.🌱 و من روز به روز تعجبم بیشتر می شد. چون ابراهیم را آدم خشن می دانستم و حتی ازش بدم می آمد. اما در همان مدت کوتاه و بدون اینکه پیش هم باشیم بهم ثابت شد که ابراهیم چقدر با آن برادر همتی که می شناختم و ازش می ترسیدم، فرق دارد. یعنی حتی با تمام آدم هایی که می شناختم فرق دارد.☺️👌 ابراهیم که با چشم بسته راهنمای می کرد و ما دخترها از تقوای چشمش حرف می زدیم، کارش به جایی کشید که... ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f