eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
📌هر که دعای مجیر را در «ایام البیض» (روزهای۱۳_۱۴_۱۵) ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزیده می شود، هرچند به عدد دانه های باران و برگهای درختان و ریگهای بیابان باشد. ‌خواندن آن برای شفای بیمار و ادای دین و بی نیازی و توانگری و رفع اندوه سودمند است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
یه بار که در حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو درآورده بود،😓جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را میده ، من شماهام .☝️من خیلی از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.😢ولی رضا نداده بود و با از همه خواست که دراز بکشن،همه کرده بودن که می خواد چیکار کنه،همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف بچه ها و رو می مالید رو می گفت: من خاک پای شماهام .💔😥 🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
‍ ‌‌💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌸 🌹 ‍ ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر تقدیم به روح آسمانی سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر و همسر نجیب و صبورش قدم خیر محمدی کنعان. تقدیم به فرزندان گرانقدر شهید که این تلاش، سپاسی است اندک، از بسیار گذشت و مهربانی ایشان.🌹🌹 به دلیل طولانی بودن داستان روزی یک قسمت در کانال درج خواهدشد😊😊 🌹با ماهمراه باشید😊👌 🌿 ↬http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌼
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣ پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت 8⃣0⃣1⃣ _ مگر کاری از دست مون ساخته است که بتونیم آن جام بدیم ؟ 😭 همت این را گفت و از جا برخاست و دوباره هی دور خودش گشت. هی به این و آن سر زد و همه چیز را بررسی کرد تا سرگرم شود اما فکر و فکر و تصاویر بد، هی جلوی چشم اش جان می گرفتند و رژه می رفتند🤔😦 حاج احمد تشنه و زخمی در گوشه ای، ته یک دره، پشت یک تخته سنگ افتاده بود و نمی توانست حرف بزند.🙄😨 خسته وگرسنه بود وخون از سروسینه اش شتک می زد و انگار از همت داشت کمک می خواست که همت از جا برخاست و تا آمد به سمت در حرکت کند. 🙄😦 تصویر حاج احمد از ذهن اش کنار رفت و تصویر دیگری ذهن اش را پر کرد. حاج احمد تفنگ بر دوش رودرروی او ایستاده بود. فرسوده و گل آلود ودر کنار او مرد سیه چرده ی دیگری ایستاده بود. هر رو داشتند از پا می افتادند:😭😭 _ سلام ! _ علیک السلام ! حاج همت این را گفت و چشم هایش را مالید و به خیال حاج احمد نگاه کرد و تعجب کرد که چرا این خیال، این بار این گونه زنده و روشن مقابل او ایستاده است.😅😃 _ چی شده ابراهیم ؟ تحویل نمی گیری؟😘😂 و ابراهیم انگار درست می شنید. صدای گرم و محکم خود حاج احمد بود و چهره ی سیاه سوخته و پرصلابت و چشم های سرشار از گرما و نور و حرارت او که مقابل همت قد کشیده بود‌. آهسته و ناباور گفت: 😁☺️ _حاجی جان خودتی؟! و حاج احمد گفت: _ حواس ات کجاست مرد، می بینی که خودم هستم و این هم برادر کریم است .‌چوپان دلاوری که چهارشنبه روز است همراه من توی دشت وکوه و بیابان دارد می چرخد و اگر او نبود .معلوم نبود که چه.. ادامه دارد...🌹🌹🌹 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام شبتون شهدایی 😊 نمازوروزه هاتون قبول درگاه حق👌 امشب شب نهم چله دعای شریف توسل هست به نیابت از اقاامام زمان(عج) ممنون از عزیزانی که دراین چله باماهمکاری کردند و سرساعت دعا روتلاوت کردند☺️ ۱.خانم جعفری ۲.خانم نیک نژاد ۳.خانم مامان امیرعلی ۴.خانم اقیان ۵.خانم خادم کریمه ۶.خانم محمدصالح ۷.خانم شهید ابراهیم هادی ۸.خانم اقیان ۹.خانم عامری ۱۰.خانم یاس ۱۱.خانم خادم کریمه ۱۲.خانم جعفری
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خلوت_دونفره ۱۰ ✍در راه مانده را هر چه بوی تو دهد ، مجذوب خواهد کرد ... #ففروا_الى_الله به سمت تو
۱۱ ✍دستانم، که از گلیم تو فراتر میروند؛ ذهنم سمت تو میپرد؛ میتوانی پرده ازاشتباهم کنار زنی اما میبخشی! ✨والحمد لله علي عفوه بعد قدرته چگونه فدایت شوم من؟ *دعای افتتاح http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2_5217588127299797513.mp3
4.65M
سحر چهاردهم ✍غضب مکن بر من؛ حبیبم... غضب مکن؛ که من حتی، لایق غضب کردنت هم نیستم. ✨ناخواسته بود، هرآنچه کردم، نادانسته بود، هرآنچه گفتم... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f