°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت #قسمت_اول باسلام✋ میخام داستان چادرے شدنم و تحولمو😇 تعریف کنم که کم
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت
#قسمت_دوم
بعد از اون ماجرا دید من نسبت به بچه مذهبی ها📿 هم تغییر کرد حس میکردم خیلی ازشون بدم میاد😒
یه روز که از مدرسه برگشتم خونه دیدم پدرم باتندی باهام برخورد کرد😢 و اصرار میکرد که باید چادر سرم کنم😳،منم مخالفت میکردم تعجب میکردم چیشده که پدرم این اصرارو داره😳 که خودش گفت مدیر مدرسم باهاش تماس گرفته هم از درسم تعریف کرد و هم از انضباتم و این حرفا بعد در اخر گفته که به دخترتون بگین چادر سر کنه😐😤
خلاصه من حریف پدرم نشدم و قرار شد چادر سر کنم استرس فردا رو داشتم😣 نگران برخورد دوستام بودم 😖اصن من چادر نداشتم مادرم یه چادر داشت که ازش استفاده نکرده بود اونو داد به من😍 من فرداش سر کردم و رفتم و با تمسخره دوستام برخوردم☹️🙁 براشون تعریف کردم که همش زیر سر مدیره😏 اون زنگ زده فکر میکردم به همه پدرا زنگ زده اما اونا گفتن که با پدر اونا تماس نگرفته همهمون تعجب کردم چرا بین ۵۰۰نفر دانش آموز مدرسه با پدر من تماس گرفته😮😟😳
وقتی رسیدم مدرسه مدیرمون گفت خیلی چادر بهت میاد🤗🤗(اولین نفری بودن که این حرفو زدن) منم تو شیشه در سالن یه نگاه به سرتا پام کردم و بی توجه رفتم کلاس🚶♀🚶♀
خیلی دوستام مسخره میکردن منم اون روزا از خونه تا دم سرویس چادر سرم میکردم اونجا در می اوردم میذاشتم کیفم 🎒بعدم که از ماشین پیاده میشدم سر میکردم مدیر که میدید سرمه باز درش می اوردم🙈(چندبار سر نکردم باز زنگ زد) خلاصه این مدل چادر سرکردن زورکی من یه مدت بود بعد دیگه سر نکردم و سر همین با مدیر مدرسه درگیر میشدم💪👊 که یبارم تو درس انگلیسی سه تا_0_داد بهم😢😢😢
در ایام محرم و یا روزای ماه رمضان مسجد میرفتم اما نه برای عزاداری همیشه صف اخر سرمون تو گوشی بود😬😬
یه روز میخاسیم با دوستام بریم بیرون که هوا سرد بود نمیشد😐😖 فهمیدم مامانم تو پایگاه مراسم دارن چون دهه فجر بود زنگ زدم دوستام که بیاید اونجا هم گرمه هم حداقل پیش همیم اونا هم قبول کردن من زودتر از اونا رسیدم....⁉️
(ادامه داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصے شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5800902706809801027.mp3
6.7M
.
| دلش گرفته پر درده |
شهادتحضرتامالـبنینس🖤😭😭😭
🎙#سیدرضانریمانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
༻﷽༺
ڪسے ڪه چهار پسر داشٺ نور چشم ترَش
بدونِ ماه چہ شبها ڪه صبح شد سحرش
اگر چہ صورٺ او را ڪسے ڪبود ندید
بہ وقٺ دادنِ جان یڪ نفر نمانده برَش
#وفاٺ_حضرٺ_ام_البنین_س🏴
#تسلیٺ_باد🏴
❥ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اتاقت رانام گذاری_کن😍😍😍 ...
من تو خانه همه اتاقهای منزلم را اسم گذاری کرده ام ... 📝
..
اتاق نشیمن را #اتاق_تهلیل نامیده ام و
هر گاه وارد آن شدم #لا_إلہ_إلا_اللہ می گویم ...☘
..
آشپزخانه ام #اتاق_استغفار است ،
وارد آن که شدم ذکر استغفار را می گویم ...
#استـغفـرالــلّٰــہ💚
..
اتاقی که مخصوص زنهاست را #اتاق_تکبیر ...
#اللہ_اڪبر 🌷
و
اتاق مردان #اتاق_تسبیح نامیده ام ...
#سبحان_اللہ ...❤️🍃
#الحـمدللہ ...💐
#اللہ_اڪبر ...🌺
..
..
در آشپزخانه که کار می کنم و غذا می پزم #ایت الکرسی می خونم
و
اتاق مردان را که تمیز می کنم #تسبیـحات را با خود زمزمه می کنم ،
اتاق زنان را که تمیز می کنم #سبحان الله بحمده سبحان الله العضیم زمزمه می کنم 🌻و ...
..
..
و خلاصه در هر اتاق ،
تا کارم در آنجا تمام می شود
ذکری که نامش را بر آن اتاق گذاشته ام می خوانم تا زبانم از #ذکر غافـل نباشد
به این شیوه کارم نیز #لذت_بخش تر است و قلبم مطمئن است ...🌺..
بانامو یاد خدا دلها ارامش میگیرد چه خوبه همیشه نام و یاد الله ورد زبانمون باشه.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت #قسمت_دوم بعد از اون ماجرا دید من نسبت به بچه مذهبی ها📿 هم تغییر ک
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت
#قسمت_سوم
یه تیپ اسپورت زده بودم یا بقول بچه های مجازی تیپ لش✌️😎بخاطره همین وقتی رسیدم حسینیه🕌 همه بچه های بسیج که کار میکردند زیر چشمی نگا میکردنو باهم پچ پچ میکردند🗣 منم رومو کج کردم😒 و داشتم گشت میزدم چفیه هارو مثل لوزی زده بودن دیوار و عکس شهدا رو روش زده بودند🌷❤️ از اول تا اخر داشتم نگاه میکردم👀 رسیدم به یه عکسی که سر نداشت😱 و بدنشو لای پتو پیچیده بودند😔 و رگاش ورم کرده بود 😱همین طور زل زده بودم به عکسه انگار برق گرفته بود منو سرم داشت درد میکرد🤕 از یکی از بسیجی هایی که اونجا بود پرسیدم این کیه؟ گفت فک کنم گمنامه اما به شهید همت معروفه☺️ چون ایشونم بی سر هستن😢 سریع کفشامو پوشیدم برگشتم خونه🏃 دوستام هی زنگ میزدن جواب نمیدادم 😕مات بودم اون مرد بدون سر لای پتو نپیچیده بود که من با سر لای لباس تنگ بپیچم😔😔 اون عکس نابودم کرد💔💔 چنتا عکس از شهید همت دانلود کردم بدن بی سرشم دیدم💔 نمیدونم اون موقع منو جو گرفته بود یا نه😤 من بخاطر اون عکس از گناه کبیره ای که قرار بود اون روز چشامو آلودش کنم گذشتم🤦♀ بعد از چند روز من تصمیم گرفتم برای مدت کوتاهی چادر سر کنم😇 تا ببینم این شهدا واقعا کی هستن🤔
درباره شهدا گمنام و شهید همت مطالعه کردم البته اون چند روز مدرسه نمیرفتم😑 و با یه دروغ خانواده رو قانع کرده😓 بودم اخه اگه مدرسه میرفتم باز میرفتم تا فاز دوستام!😣 راه سختی انتخاب کرده بودم میدونستم تو این راه همراهی ندارم😞 میدونستم دیگه همه دوستامو از دست میدم و....🙁😕☹️
اما میخاستم برای یبار هم شده به شخصی اعتماد کنم🙃
مشکلات شروع شد😫.برام سخت بودطرز حرف زدنمو عوض کنم😰،آرایش نکنم،😖دوستامو ترک کنم 😩راستش من اصن بلد نبودم حتی روسری سرم کنم😕 چون همش شال داشتم🙈 جمع کردن چادر برام سخت😤 بود یه شب دلم از همه گرفته بود💔 مخصوصا از شهدا چون هیچ نشونی بهم نمیدادن تا بدونم به فکرم هستن که فردای آن روز.....⁉️
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴 #معاد_شناسی🌴6⃣2⃣ 💥 #گردنه_های_قیامت💥 👈گواهان صادق و شهود👉 ۶ 4⃣ اعضا و جوارح 🔻چنانکه در سور
🌴 #معاد_شناسی🌴 7⃣2⃣
💥 #گردنه_های_قیامت💥
گواهان صادق و شهود
7⃣ پیامبران و امامان علیهم السلام
چنانکه در آیه ۴۱ سوره نسا میخوانیم :
☘فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِیداً
حال آنها چگونه است ،آن روز که برای هر امتی گواهی بر اعمالشان می طلبیم و تو پیامبر را گواه اینها قرار خواهیم داد ۰
🔻امام صادق فرمود: این آیه در مورد امت پیامبر خدا نازل شده که در هر عصری دارای امام علیه السلام هستند و شاهد اعمال آنهاست ، و محمد گواه بر امامان است
8⃣خدای رحمان : از همه بالاتر ؛ همه ما در محضر خدا هستیم و او گواهِ اعمال ما است ۰
🔻چنانکه در آیه ۶۱ سوره یونس میفرماید:
☘وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً
هیچ عملی از شما سر نزد مگر اینکه ما گواه بر آن هستیم ۰
9⃣ وجدان : و در آن روز وجدان زنده و عقل و چشم بیدار شده انسان یکی از گواهان است ۰
🔻چنانکه در آیه ۱۴ سوره اسرا۸ میخوانیم :
☘اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً
نامه عمل خود را بخوان ، امروز روح و روان تو در مورد اینکه بر ضد تو بر ضد تو گواهی می دهند کافی است۰
✅محمد ی اشتهاردی
🌴🌾ادامه دارد ۰۰۰۰
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴 #معاد_شناسی🌴 7⃣2⃣ 💥 #گردنه_های_قیامت💥 گواهان صادق و شهود 7⃣ پیامبران و امامان علیهم الس
🌴 #معاد_شناسی🌴8⃣2⃣
💥 #گردنه_های_قیامت💥
👈 شاکیان قیامت 👉
✍در هر دادگاهی عدهای #شاکی وجود دارد که به شکایت آنها رسیدگی می شود،
☘ از آیات و روایات استفاده می شود دادگاه الهی در #قیامت نیز شاکیانی دارد👇
که باید در #دنیا_کاری کرد که در #قیامت شاکی نداشته باشیم۰
❌ با توجه به اینکه شکایت شاکیان قیامت برحق است
در اینجا نظر شما را به چند شاکی جلب می کنیم
1⃣✨ پیامبر
در آیه ۳۰ فرقان از زبان رسول خدا می خوانیم که به خدا عرض می کند:
وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً
💢 پروردگارا !
اُمّت من قرآن من را کنار زدند❗️
خواندند یا نفهمیدند و یا عمل به آن نکردند یا به دیگران نرساندند۰
❇️🔅 این آیه بیانگر آن است که پیامبر از مسلمانانی که نسبت به قرآن بیتفاوت بودند و یا کوتاهی نموده و به آن عمل نکرده اند از درگاه الهی شکایت میکند۰
▶️ یکی از دانشمندان میگفت :
در مدینه دیدم در کنار مرقدمنوّر رسول خدا جمعیت بسیاری حضور دارند در این فکر فرو رفتم که آیا پیامبراز این افراد راضی است یا نه؟
قرآنی در دستم بود ان راگشودم تا از این راه به دست بیاورم که آیا پیامبر از آنها را راضی هست یا نه ؟
📌 در سطر اولِ صفحه ، آیه فوق ذکر شده بود ،
📖این آیه مرا تکان داد وفهمیدم که روح رسول الله از مسلمانان راضی نیست۰
📚اصول عقاید محسن قرائتی
📌📖 در روایتی از امام باقر آمده است، پیامبر فرمود :
من نخستین کسی هستم که در قیامت بر پروردگارم وارد شوم از امّتم می پرسم :👇
که شما با قرآن و عترت چگونه رفتار کردید⁉️
✅محمد ی اشتهاردی
🌴🌾ادامه دارد ۰۰۰۰
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان شهدایےتاشهادت شهید حاج
محمد ابراهیم همت چهل روزمونده
درنظرداریم ان شاالله چله ای بزاریم تقدیم به
روح پرفتوح حاج همت
چله صلوات ضراب اصفهانے
کسانے که مایلند میتوانند در این چله شرکت
کنند به آیدے زیر اعلام کنند
@deltange_hemmat50
شروع چله ان شاالله۱۷اسفند ماه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠
💠چله صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے
🔷➖🔷
۱- دلتنگ شهید همتم
۲_خانم سیاهکویے
۳-خانم باران
۴_خانم بهرامے
۵-خانم موسوی
۶-خانم اقیان
۷-خانم حکانے
۸-خانم حداد
۹-خانم فاطیما
۱۰-خانم ایمانی
۱۱-خانم یاامام رضا
۱۲-خانم مامان امیرعلی
۱۳-خانم قادری
۱۴- خانم ملک احمدی
۱۵-خانم سیده فاطمه حسینی
۱۶-خانم ترنم زندگے
۱۷-خانم سعادتپور
۱۸-خانم زهراکریمے
۱۹-عبدالزهرا
۲۰-خانم نیکنام
۲۱-خانم یا فاطمه الزهرا
۲۲-خانم مریم
۲۳-خانم زهرارشیدے
۲۴-لیلا فلاح
۲۵-خانم پورهاشمی
۲۶-خانم نامور
۲۷-خانم فاطمه زهرا سعادتپور
۲۸-خانم حنین
۲۹_خانم فاطمه پورهاشمی
۳۰-
۳۱-
۳۲-
۳۳-
۳۴-
۳۵-
۳۶-
۳۷-
۳۸-
۳۹-
۴۰-
🔷➖🔷
🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان میباشد👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📿✨•
- منحرملازمم
دلمتنڳاسٺ(:🕊
.
#عڪسنوشٺھ
ʝơıŋ➘
|http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 7⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f