eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
353 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهیدمدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹 💠هنوز وقتش نشده 🍃🌹تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. 🍃🌹ما هر وقت میخواستیم به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم. چراغ موتورش میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو کن امکان داره قناص ها بزنند. 🍃🌹خندید.من شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند .  دوباره خندید. و گفت:«مگر خاطرات  رو نخوندی.  که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و های رسام از بین پاهاش رد میشد  نیروهاش میگفتن. فرمانده بیا پایین. تیر میخوری . 🍃🌹در جواب میگفت. اون تیری که من باشه هنوز وقتش نشده «حسن میخندید و میگفت نباش اون تیری که قسمت من باشه.  هنوز وقتش نشده.  و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد. و بعد چه خوب به  رسید . راوی:(شهیدمصطفی صدرزاده) 🌷 💟 @hemmat_hadi
🌷 ❤️✨ترور نافرجام صدام به دست حاج حمید 🌷حاج حمید نقشه را کشیده بود در آن ترور، صدام 13 تیر خورد. آن زمان در بودیم، چند روز بعد از این ترور نافرجام حاج حمید در پذیرایی نشسته و تلویزیون نگاه می‌کرد که از شدت خوابش برد. 🌷ساعت حدود 12 شب داخل پذیرایی خانه انداختند. همراه با دخترهایم در اتاق خواب بودیم. با شنیدن از اتاق خارج شدیم و او هم به سمت هال دوید. 🌷در آن حادثه پتو سوخت ولی حاج حمید صدمه‌ای ندید. تکه‌های نارنجک به سقف و دیوار اتاق‌ها پخش شده بود. همسایه‌ سپاهی‌مان حادثه را به حفاظت سپاه اطلاع داد. 🌷حفاظت احتمال می‌داد که بخاطر ترور صدام که نقشه حاج حمید بود این ترور از طرف یا انجام شده است.چند روز بعد متوجه شدیم در چند نقطه شهر این اتفاق تکرار شده است. آن زمان این مسئله رسانه‌ای نشد. 🌷فردای آن روز هوا بسیار سرد بود. از طرف حفاظت سپاه هم یک سرباز را برای به درب منزلمان فرستادند. حاج حمید گفت "نیازی به نگهبانی نیست. برو." آن سرباز رفت و مجدد سرباز دیگری آمد. حاج حمید با دیدن سرباز شد و گفت "در این هوای سرد نیازی به نگهبانی نیست! اتفاقی نمی‌افتد. بروید." با سپاه هم تماس گرفت که سربازی نفرستند. 🌷پس از ترور نافرجام حاج حمید برخی از اقوام تماس گرفتند و خبر دادند که صدام برای سر حاج حمید گذاشته است. اقوام از من می‌خواستند که فعالیت‌هایش شوم اما هر بار که سر این موضوع بحث می‌کردیم حاج حمید به من می‌داد که نگران نباشم و چیز مهمی نیست. 🌷 💟: @hemmat_hadi
💠اوج_عصبانیت_شهید_چمران 🌸دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمی‌توانست خط برود.🍃 سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد می‌آورد. 🌸عسگری همیشه در آن جاده‌های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ می‌رفت. بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار #تصادف کرد و ماشین را درب و داغان کرد و به همین دلیل سه روز #فراری بود. 🌸بچه‌ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش #عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند. حسابی ترسیده بود. 🌸دکتر تا او را دید گفت: «خودت طوری نشدی عزیز؟» او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد: «نه؛ طوریم نشده.» دکتر به او گفت: «پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً. این اوج عصبانیت و خشم او بود! #شهید_‌دکتر_مصطفی_چمران شادی روحش صلوات ❤️ @hemmat_hadi
🔰همراه با #تیمسار_بابایی با یك وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در #غرب كشور می رفتیم. به نزدیكیهای قرار گاه كه رسیدیم، در پیچ و خم كوهها، در صد قدم #دژبانی ایستاده بود. 🔰 بابایی به من گفت: حسن جان! ببین این #دژبانها برای چه در اینجا ایستاده اند من نزدیك یكی از آنها كه رسیدم، شیشه را پائین كشیدم و پرسیدم: برادر! برای چه اینجا ایستاده اند ؟ 🔰دژبان گفت: گفته اند كه #تیمساری به نام بابایی می آید. دو ساعت است كه ما را در اینجا میخ كرده اند. تا حالا هم كه نیامده و حال ما را گرفته. 🔰تیمسار با شنیدن صحبتهای #سرباز دژبان خیلی ناراحت شد. رو كرد به دژبان و گفت: برادر! #فرمانده ات گفته اینجا بایستید 🔰 دژبان گفت: آره دیگه. تو نمیری تو این آفتاب كلی ما را علاف كرده اند. #ضدانقلابها هم اگر وقت گیر بیاورند سر ما را می برند. اصلا اینها بی خیال بی خیالند. 🔰ما الكی اینجا كاشته اند. #عباس گفت: برادر! از قول من به فرمانده ات بگو كه به فرمانده اش بگوید، بابایی آمد، #خجالت كشید و برگشت. 🔰سپس رو به من كرد و در حالی كه #عصبانی به نظر می رسید گفت: حسن! دور بزن برگردیم. با دیدن این صحنه احساس عجیبی به من دست داد. 🔰احساس كردم كه گویا #امام_علی (ع) در آستانه شهر انبار است و كسانی را كه در استقبال او به #تعظیم ایستاده اند، نكوهش می كند. 📚پرواز تا بینهایت / صفحه 213 #شهید_عباس_بابایی ❤️ @hemmat_hadi
💠اوج_عصبانیت_شهید_چمران 🌸دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمی‌توانست خط برود.🍃 سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد می‌آورد. 🌸عسگری همیشه در آن جاده‌های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ می‌رفت. بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار کرد و ماشین را درب و داغان کرد و به همین دلیل سه روز بود. 🌸بچه‌ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند. حسابی ترسیده بود. 🌸دکتر تا او را دید گفت: «خودت طوری نشدی عزیز؟» او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد: «نه؛ طوریم نشده.» دکتر به او گفت: «پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً. این اوج عصبانیت و خشم او بود! شادی روحش صلوات ❤️ @hemmat_hadi