eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 👈 💟⇐با این که تعداد هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم 💟⇐با آن که من هم در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً کاری داشت و سه فرزندمان هم به عهده مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد. 💟⇐من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود. شادی روحش 🌷 @hemmat_hadi
🌷 💠 برای کار میروم 🔸یکی از برادران که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا . 🔹پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان بشوم گفتم جبهه نمی روم، می روم برای . 🔸پرسیدم: حالا می خواهی چه کنی؟ گفت: می رویم شماره می دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در # هستیم و با هم کار می کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می گیرم. 🔹آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم گرفت: الو، منزل فلانی، با # صحبت کنید! 🔸گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر است. 😁 🍃🌹 @hemmat_hadi
❤️در یکی از مغازه ها مشغول #کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم?! دوکارتن بزرگ📦 اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت , ❤️وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: #آقا_ابراهیم برای شما زشته، این کار، کارِ بار برهاست نه کار شما🚫 نگاهی به من کرد و گفت: #کار که عیب نیست، بیکاری عیبه ❤️این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم? جلوی #غرورم رو میگیره. گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت... ابراهیم خندید و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه #خدا تو رو دید خوشش بیاد #نه_مردم. #شهید_ابراهیم_هادی ❤️👉 @hemmat_hadi
🔰کمک کار حرفه‌ای 🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفه‌ای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانواده‌های نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد 🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانه‌ای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند 🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش. 🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی می‌کرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد. #شهید_حامد_کوچک_زاده ❤️ @hemmat_hadi
❤️در یکی از مغازه ها مشغول بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم?! دوکارتن بزرگ📦 اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت , ❤️وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: برای شما زشته، این کار، کارِ بار برهاست نه کار شما🚫 نگاهی به من کرد و گفت: که عیب نیست، بیکاری عیبه ❤️این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم? جلوی رو میگیره. گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت... ابراهیم خندید و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه تو رو دید خوشش بیاد . ❤️👉 @hemmat_hadi
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 ❤️👉 @hemmat_hadi
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 ❤️ @hemmat_hadi