#نقد_داستان_طنز
📙 نقد داستان "خواستگار"
منتقد: زهرا ملکثابت
سلام بر بانو غفاری🌹
اگر اشتباه نکنم، اولین بار است که داستان طنزی از شما میخوانم 😊
عدم رعایت اصول نگارش و ویرایش، بسیار در ذوق مخاطب میزند.
روی سوژه بانمک و مبتلا در جامعه معاصر، انگشت گذاشتهاید.👌
شخصیتهای داستانیتان را بهدرستی درک نکردهاید بنابراین آنها به درستی معرفی نمیشوند.
آیا قبل از نگارش داستان، برای تک تک شخصیتهایتان شناسنامه نوشتهاید؟
نیما چندسالهاست؟ آیا شیرین عقل است؟ آیا لوسشده توسط یکی از والدین است؟
من در بازنویسی این داستان، جواب تمام سوالات را میخواهم😊
نیما اگر یک پسر نوجوان و درحال بلوغ باشد، این رفتارها باورپذیر است اما از سنوسالی به بعد انتظار چنین رفتارهایی را از یک پسرجوان سالم هم نداریم، چه برسد به یک مرد بالغ.
مگر اینکه مسئله اختلالات روانی یا یک مسئله منطقی در میان باشد.
مسئله منطقی مثل اینکه خواستگارِ خواهر، سوءسابقه دارد و نیما تلاش میکند تا خواهرش را به هرنحوی از او دور کند. وگرنه چه دلیلی وجود دارد که برادری، مجلس خواستگاری خواهرش را بهم بزند؟
طرح و پیرنگ داستان "خواستگار" درست نیست
طرح و پیرنگ نادرست به پایانبندی بد ختم شدهاست.
در مورد طنزکلامی این داستان:
جوابهای غیرمنطقی نیما به دیگران، خوب از کار درآمده ✅️
پایدار و نویسا باشید 🍎
📙🖋📙🖋📙
اینجا حرفهیداستان است
@herfeyedastan
📙🖋📙🖋📙
هدایت شده از زهرا ملک ثابت
کارگاه داستان حماسی( خلاصه نویسی)
بخش دوم
کرمان ، ۲۵ آبان ۱۴۰۲
استاد:اسماعیل حاج علیان
خلاصهنویسی: زهرا غفاری
اختصاصی برای حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🖋🌹🖋🌹
✔کلمات در نثر حماسی باید صراحت داشته باشند، عامیانه باشند.
✔اشعار مهدی اخوان ثالث، با مصوت ها سروده شده، که حماسی شده
به پاخیز،
✔هویت در حماسه نقش مهمی دارد:
هم هویت فردی ،هم هویت اجتماعی
✔قهرمان حماسه در مسیر حماسه کسب می کند. خودش رشد می کند، جامعه را هم رشد می دهد.
✔جان ، مال، ناموس،آزادي و...اهداف قهرمان حماسه است.
✔در حماسه ، وحدت نقش بسیار پر رنگی دارد.
✔آدم منفعل توی داستان ها قهرمان نمی شوند.
✔قهرمان حماسی نه تنها فعالیت دارد، بلکه مغز متفکر حماسه هست.
✔قهرمان خودش در داستان حماسه را طراحی می کند.
✔از به دنیا آمدن یک شخصیت ، تا مرگش طول روایت هست
✔اتفاقاتی که برایش در این مسیر می افتد، موانع ومشکلات همه طول روایت هستند
✔گذشته ی شخصیت عرض روایت هست.
✔عمق روایت: نظام نمادها ونشانه ها
(اساطیر، افسانه ها )
✔با نماد ها عمق روایت مشخص می شود
مثلا در واقعه کربلا سبز پوشها، سرخ پوش ها و سیاه پوشها (رنگ) نماد هست که می شود عمق روایت
✔طول وعرض وعمق روایت باید باهم تناسب داشته باشند.
✔یک روایت حماسی داریم یک روایت خلاقانه.
✔اگر بتوانیم روایت درستی از یک حماسه ارائه دهیم آن حماسه ماندگار می شود
✔در داستان حماسی قهرمان داستان حتما حتما حتما یک نفر است ولی یاور دارد.جماعتی
همراه دارد. ولی خود مغز متفکر است.
✔ادبیات داستانی بخش های مختلفی دارد:
حکایت، رومانس( قصه ی پهلوانان) مثل دن کیشوت، تاریخ ها، حماسه های کهن، ...
✔شاهنامه سه محور اصلی دارد: خرد ورزی، خردمندی، خردباوری
✔زبان شعر اولین زبان هنری ارتباط بود.
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/herfeyedastan/2220
🖋🌹🖋🌹🖋🌹
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
🖋🌹🖋🌹🖋🌹
#کارگاه_داستان
🦔🦔🦔
قسمتی از کتاب "ماجراهای خارخاری"
نویسنده: نرگس جودکی
#فعالیت_اعضا
@herfeyedastan
#موفقیت_اعضا
کتاب کودک"ماجراهای خارخاری
نویسنده: نرگس جودکی 🌹
نویسنده برگزیده طرح قاصدک
تعداد خیلی کم برای فروش به قیمت ۱۴۰ هزار تومان با ارسال رایگان و با امضای نویسنده موجود است 😍
جهت سفارش به این آیدی پیام دهید:
@nargesjudaki
🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
💫 با سلام و ادب خدمت دوستان گرامی. برنامهی جلسهی آینده حلقه داستان یکشنبههای شهرستان ادب
(یکشنبه، 3 دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۰):
🟧 بررسی آشناییزدایی در «افتتاحیه» داستان کوتاه «همیشه درخت»، نوشتهی سرکار خانم «زهرا ملکثابت» (ارائه توسط «سیدعلی موسوی ویَری»)
🔗 دانلود pdf داستان در ادامه...
🔗 لینک گروه تلگرام:
https://t.me/+203b0PdbPZNlNGE0
🔗 لینک گروه ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/1008271637Ce484e28423
🔗 لینک قرار (ویژهی اعضای محترم مجازی برای شرکت در جلسه):
https://gharar.ir/r/4c5db897
hamishe_Derakht_Kh_Maleksabet.pdf
158K
داستان کوتاه «همیشه درخت»
نویسنده: زهرا ملکثابت
🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
#داستان_کوتاه #آشناییزادیی
#داستان_طنز
🔮 جواهری در مزرعه
🖋 انسیه کرمی
یانگوم سخت مشغول شخم زدن مزرعه بود.مین جانگو بدون توجه به او غرق در فضای مجازی بود واعتنایی به عرق ریختنهای او نمی کرد.
یانگوم که دیگر از آشپزی وپزشکی و حسادت های بانو چویی خسته شده بود بهترین راه حل مشکلات زندگی اش را کاشت جینسینگ قرمز می دانست .ولی به تنهایی نمی توانست جینسینگمورد نیاز قصر راتامین کند.
فکری به نظرش آمد؛ بذرجادویی رادر دل خاک گذاشت وآرزو کرد که ای کاش فرزندانی داشته باشد که دیگرمجبور نباشد به تنهایی زمین راشخم بزند.وبتواند بهترین تاجر جینسینگ شود.
طولی نینجامید که بذر ریشه دوانید ومحصولش به بارنشست.یانگوم باهرشخمی که می زد محصولی می چید.
سوجین،دوجین،یئون،نئون،مین هو،هیوجو،سوکی،مین هو،ووبین و جی وون
افسر مین جانگوکه اوضاع برداشت محصول رادید خوشحال شد و باعجله به سمت یانگوم رفت و او راتشویق کردوگفت:" کمی استراحت کن،چطور است تجارت جینسینگ رافراموش کنی وهمین محصول را به نزد عالیجناب ببریم و تمام قصر را از همین بذر بکاریم ؟"
یانگوم ازپیشنهاد مین جانگو خوشش آمد چون دیگر هیچ بانویی از قصر نمی توانست جایگزین یانگوم شودوطولی نکشید که یانگوم و فرزندانش تمام سمتهای دربار رابه تسخیر خود درآوردند.
این چنین شد که جواهری در قصربه جواهرات قصر تبدیل شد
○○○○○○○○○○○○
پنجاه سال بعد
بیست سال از تاسیس سلسلهی یانگومیان می گذرد ویانگوم سوم بر تخت ملکه تکیه می زند.
🔮🔮🔮
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
🔮🔮🔮
#فرزندآوری #مشاغل_زنان
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
#موفقیت_اعضا کتاب کودک"ماجراهای خارخاری نویسنده: نرگس جودکی 🌹 نویسنده برگزیده طرح قاصدک تعداد خیلی ک
جملاتی از نویسنده داستان کودک
بانو نرگس جودکی:
درود خدمت مخاطبان کانال حرفهیداستان از سال ۹۲ می نویسم البته رمان و مجموعه داستان بزرگسال .امسال با شرکت در چند فراخوان برای کودک و نوجوان قلمم را محک زدم و خدا را شکر نتیجه دو فراخوان ملی تا مرحله نهایی و نیمه نهایی و فراخوان قاصدک را تا مرحله دوم طی کردم .با شرکت در کارگاه های سه روزه دو مرحله ای قاصدک به خواست خدا موفق به بستن قرارداد ماجراهای خارخاری و دریافت پیشنهاد قرارداد رمان نوجوان شدم.
🌹🌹🌹🌹
حرفهیداستان، نامی معتبر در عرصهیادبیات دراماتیک
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹
خلاصه نویسی روش نوشتن داستان با محوریت شاهنامه فردوسی
منبع: بانویفرهنگ / استاد خانم فتحی
خلاصهنویس: معصومه حدادی
اختصاصی برای کانال حرفهیداستان
@herfeyedastan
🌹🖋🌹🖋🌹🖋
داستان معروف پادشاه ضحاک که در شاهنامه هست به زبان ساده و عامیانه موشکافی شده که برای خواننده قابل درک باشد. متلا در قدیم نواختن یعنی نوازش کردن اما امروزه نواختن به معنای اهنگ و نوازنده است اضافه بر این نوازش و نواخت از یک ریشه هستن ودر قدیم مردم مفرد یعنی انسان. و مردمک می گویند یعنی یک انسان کوچک در چشم من قرار دارد. ولی در حال حاضر مردم به صورت جمع به کار برده می شود. و حالا یک شناخت اجمالی از ابلیس و ضحاک داشته باشیم. ابلیس می دانست که ضحاک ادم متکبره خودش را به شکل جوان اراسته کرد وبه دربار رفت.
نبودش، به جز افرین گفت و گوی. یعنی چی؟. افرین متضاد نفرین یعنی دعای برعکس و ابلیس دهان به تمجید و دعا کردن پادشاه باز کرد << زنده باشی پادشاه عمرت دراز باد >> تا جایی که ابلیس اغراق کرد << اگر از فرمان من سرپیچی نکنی نه تنها پادشاه انسان <مردم > و پادشاه همه جانداران . پرندگان. و حیوانات خواهی شد >> این همان برنامه ابلیس بود بازار نهانی یعنی نیرنگ پنهانی. و این جا بود که ضحاک فریب خورد و اجازه داد ابلیس کتف <شانه > اورا ببوسد و مار سیاه از کتفش بروید.
حیات واژه ها خیلی جذاب است در ادبیات فارسی و در همین داستان کلمه دستور داریم یعنی صاحب قدرت مثل رنجور یعنی صاحب رنج. و ضرب المثل امروزی که دست بالای دست بسیار است. ودر اخر توصیه می کنم داستان ضحاک و ابلیس در شاهنامه فردوسی به زبان شیرین فارسی بیان کرده و خیلی هوشمندانه خواننده را تشنه تر می کنه تا ادامهاش را بخواند. برای یکبار بخوانید.
🌹🖋🌹🖋🌹
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
🌹🖋🌹🖋🌹
#کارگاه_داستان #شاهنامه
🔮 هنرمند
🖋 آذر امینی
صدای زنگ آیفون توی خونه پیچید. شهلا که منتظر نامزدش بود، لیوان نوشیدنیش راکنار سینک ظرفشویی گذاشت وبدو بدو خودشو به آیفون رسوند.
سیامک باشلوار راحتی و تک پوش دراتاق راباز کرده وداد و بیداد میکرد ،چرا لباسهام را اتو نکشیدید و سرجاش نگذاشتید؟
منم باید میرفتم کتابخونه وبرمیگشتم چون باشیده قرار داشتیم بریم نمایشگاه دیدن از مشاغل خانگی.
پس جارو زدن وتمیز کاری رابه مامانم سپردم ورفتم .ظهر وقتی ازکتابخونه برگشتم .در زدم، کسی در را باز نکرد.خسته وکلافه پشت در مانده بودم .داشتم تو کیفم را دنبال کلید میگشتم .
آریا کوچولو از خونه همسایه روبرویی اومد وکلید خونمون را آورد و بدستم داد و سلام کرد و گفت بیا مامانت کلید تون را بما داد وگفت من میرم خرید، یوقت بچه هام اومدن و من خونه نبودم پشت در نمونن . تشکر کردم و کلید را گرفتم .وقتی وارد خونه شدم. متوجه حیاط شسته ، خونه جارو کشیده شده ،میز و صندلیهای تمیز و کمدهای مرتب شدم. گوشیم زنگ خورد. گوشی را جواب دادم. شیده بود گفت آماده ای بیام دنبالت بریم ؟ موافقت کردم و رفتیم.
نمایشگاه مشاغل خانگی غرفه غرفه بود و کارهایی که خانم ها تو خونه انجام داده بودن ،را تبلیغ میکرد .مثل بافتنی و گلدوزی و خیاطی و قالی بافی و... یه گوشه دیگه انواع سبزی های خشک شده را میفروختن . آنطرف سالن ،دبه ترشی های خونگی گذاشته و همراه نون خونگی کنار تنورها اشتهای آدم را قلقلک میکرد . خیلی نمایشگاه جالبی بود.
تو نمایشگاه با دیدن هنر دستای خانما انگار حس هنر نمایی در وجودم ،قلقک شد.
از مسئول نمایشگاه پرسیدم برای شرکت تو نمایشگاه چه شرایطی باید داشت . گفتن شما با ثبت نام توی دفتر و آوردن مدل کارا تون میتونید اجناس و هنر هاتون را بفروش برسونید .با شیده یه سر به دفتر نمایشگاه زدیم و عضو شدیم.
وقتی اومدم خونه. یکراست رفتم سراغ اون کاموا و روبانها که چند سال پیش خریدم و در زیر زمین بودن. همه کامواها و روبان ها تمیز و دست نخورده مانده بودند. یه بسته از کاموا سفید رنگها را برداشتم وبه اتاقم آوردم .اما انگار تنهایی دست ودلم به کار نمیرفت . ساعت ۴ بعدازظهر مامان همراه سیامک اومدن و بلند بلند مرا صدا میزدن.
در اتاق را باز کردم. تازه متوجه صدای سوت زود پز روی اجاق شدم. مامان بدو بدو به طرف آشپزخونه رفت .زودپز را از روی شعله برداشت و درش را باز کرد. منم جلو رفتم و سلام کردم . مامان با اخم و اوقات تلخی گفت: شانس آوردید به موقع رسیدم. اگه من تو خونه نباشم ، شماها نباید حواستون باشه غذا داره میسوزه ؟ منم با ملایمت برا اینکه آتش خشمش پرو پاهام نگیره گفتم: خدا سایه شما مامان مهربون را از سرمون کم نکنه .تون صدام یواشتر کردم و گفتم : آخه منم تازه اومدم خونه .و آروم آروم قضیه رفتن به نمایشگاه و عضویت اونجا را براش گفتم .مامانم خیلی جذب حرفام شد و گفت: منم میتونم کاری انجام بدم ؟ گفتم: بله .همیشه میگن دود از کنده بلند میشه....
وقتی صدای هشدار گوشیم بلند شد. تازه یادم اومد وای امروز سه شنبه است. چقدر این یه هفته زود گذشت. از روی صندلیم بلند شدم. باید خیلی با احتیاط راه میرفتم .تا یوقت سوزن یا سنجاق باز شده تو پام نره . اومدم دم اتاق کار مامانم که توش کارگاه قالی بافی و چرخ خیاطی گذاشته شده بود .در زدم و گفتم: تو این یه هفته چند تا از هنرای مامان هنرمندم شکوفا شدن ؟ مامان خندید و گفت : ببین حتی یه خفتم از قالیم نبافتم. اما دو دست سرویس آشپزخونه دوختم .اون رو تختیم که سفارش دوستت بود هنوز نیمه کاره مونده . کی سفارشات میبری؟ گفتم :الان به شیده پیام میدم ، هر وقت خواست بره دنبال منم بیاد. شیده اومد و با تشکر از مامانم کلی سفارش رو تختی که سفارش داده بود را کرد و رفتیم.
من لیفها و دستگیره هایی را که بافته بودم و اون هنرهایی که از مامانم آوردم را با تعریف و تمجید به مسئول نمایشگاه نشون دادم . و از همون اولین دقایق خداراشکر فروش اجناس شروع شد...
موقع تعطیل شدن نمایشگاه دیگه اجناس باقی مونده برامون نصف یا حتی کمتر شده بودن.
🔮🔮🔮
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
🔮🔮🔮
#مشاغل_زنان
برای «تو» دور هم جمع شدیم!
با افتخار اعلام میکنیم که از همین امروز و از همین حالا *پنجمین دوره جشنواره عکس و گرافیک دانشآموزی مدرسه* شروع شد.🎉
قراره یکبار دیگه دور هم جمع بشیم، تلاش کنیم، یاد بگیریم و بزرگتر بشیم 🌱
برای شرکت در جشنواره فقط تا «۳۰ دیماه »فرصت دارید تا در محورهای اعلام شده آثارتون رو برای ما از طریق سایت جشنواره و یا بات جشنواره در برنامه کاربردی شاد بفرستید.
برای کسب اطلاعات بیشتر همینجا پیش ما بمونید؛ کلی اتفاق جذاب تو راهه!
📱@madresephotographicsfestival
بات جشنواره در برنامه شاد :
@madresephotographicsfestivalbot
💻 www.madresefestival.ir
دبیر استان یزد: زهرا ملکثابت
جهت ارتباط با دبیر استان یزد به این آیدی در پیامرسان ایتا و بله پیام دهید.
@zisabet
#جشنواره_عکس_و_گرافیک_مدرسه
برنامه ۱
از زبان این ابر، یک داستانک بنویسید و با هشتگ #داستان_ابر به این آیدی ارسال کنید.
@zisabet
ژانر و سبک آزاد
تعداد واژگان کمتر از هزار کلمه
فقط قالب داستان
@herfeyedastan
چالش عکس نوشت
#داستان_ابر
نویسنده: زهرا غفاری
☁️☁️☁️☁️
ابر بزرگ آسمان فراخوان بارش داد.
قرار بود همه ی ابر هایی که در آسمان پخش وپلا بودند، یک جا جمع بشوند. ابر بزرگ گفته بود:《 باید برویم روی شهر خشک واطرافش باران بباریم》 ابرک هم باید، همراه با پدر ومادرش به جمع ابرها ملحق می شد. همه ابرها در میدان بزرگ آسمان جمع شده بودند.
ابرک، اما خوابش می امد. دلش می خواست زیر پتو می خوابید. اما مادرش گفت:《 همه مون باید بریم.》ابرک سرش را زیر پتو کرد وگفت:《 من خوابم میاد. اصلا می خوام بخوابم》ابرک مثل پنبه، نرم وسفید بود.
دوباره پتو را روی سرش کشید و خوابید. بابا ابر ومامان ابر، برای رفتن آماده شدند. ابرک یواشکی سرش را از زیر پتو بیرون آورد. دلش می خواست مادرش دوباره نازش را می کشید و او را با خودش می برد. اما مامان ابر و بابا ابر از خانه خارج شده بودند. ابرک سریع از تختش پایین آمد. کمی خود را باز و بسته کرد تا خستگی اش در برود. بلا فاصله از در خارج شد. در آسمان به حرکت آمد. آسمان پراز تکه های ابربود. همه داشتند به طرف میدان بزرگ آسمان می رفتند. ابرک کمی ایستاد. پدر و مادرش را ندید. با ابرها همراه شد. اما کسی حواسش به او نبود. آن ها حواسشان به بچه های خودشان بود. ابرک خیلی ناراحت شد. دلش برای پدر و مادرش، تنگ شده بود. داشت گریه می کرد که تکه ابری بزرگ تر از خودش، به او رسید وگفت:《 هی بچه! اینجا که نباید بباری، باید بریم میدون بزرگ جمع بشیم》 ابرک خجالت کشید. از تکه ابر جدا شد. هنوز تا میدان بزرگ خیلی راه بود. ابرک هنوز به پدر و مادرش نرسیده بود. خسته شده بود. همه ی ابرها از او جلو می زدند. دور وبر ابرک خلوت شده بود. ابرک سردش شده بود.
از دور ساختمان بلندی را در شهر خشک دید. خودش را به آنجا رساند. هنوز هیچ ابری آن جا نیامده بود. همه منتظر فرمان ابر بزرگ بودند. پنجره ی آخرین طبقه باز بود. ابرک از سرما می لرزید. از پنجره ی باز وارد ساختمان شد. آفتاب زیبایی از پشت پنجره روی دیوار نشسته بود. ابرک بالای شوفاژ، توی آفتاب ایستاد. کمی که گرم شد، نگاهی به خودش کرد. واای کوچک تر شده بود. ابرک ترسید. دلش نمی خواست کوچک شود. دوباره از پنجره بیرون رفت و به سمت میدان بزرگ آسمان به راه افتاد. می دانست، پدر و مادرش آن جا منتظرش، می مانند.
او هم می خواست به تکه های ابر ملحق شود و روی شهر خشک ببارد.
☁️☁️☁️☁️
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
☁️☁️☁️☁️
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
داستان کوتاه «همیشه درخت» نویسنده: زهرا ملکثابت 🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفهیداستان @herfeyedastan #داست
سلام. دوستان گرامی، جلسهی امروز ساعت ۱۶:۰۰ آغاز میشود و در آن به بررسی آشناییزدایی در «پایانبندی» یکی از داستانهای اعضای محترم جلسه خواهیم پرداخت، با ارائهی «سیدعلی موسوی ویری» 💫
در صورت زمان، طبق روال گذشته، داستانی هم از اعضای جلسه بررسی خواهد شد.
🔗 لینک قرار (ویژهی اعضای محترم مجازی برای شرکت در جلسه):
https://gharar.ir/r/4c5db897
خلاصه سخنرانی دکتر اسماعیل امینی
دانشگاه یزد، نکوداشت استاد زروئی نصرآباد
۸/ آذر / ۱۳۹۸
خلاصهنویسی: زهرا ملکثابت
قسمت دوم
اختصاصی برای حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🖋🌹🖋🌹🖋
تربیت استبدادی میگوید: فقط یک حرف و نظر درست است.
اما میشود چند حرف و نظر درست باشد. راههای مختلف میتواند باشد.
یکی از روشهای طنزنویسی "تحامُق" است.
تحامق یعنی احمقنمایی
یعنی طرف فکر کند که ما احمق هستیم.
در شعر و داستان، راوی انسان است. نه منِشخصی.
نقاد نباید راجع به شاعر و نویسنده بگوید که طرف شهوتی است، بیدین است، خلافکار است، فمنیست است و...
راوی داستان، زبان انسان است و حتی گاهی غیر انسان.
این انسان میتواند فرهیخته یا گناهکار باشد. اندیشمند یا ابله باشد و...
پرسش زهرا ملکثابت از استاد اسماعیل امینی:
_ با لشکر فحاشیها چه میکنید؟
جواب استاد:
_ روزی قرار شد جاهل شهر با فیلسوف شهر بحث علمی کنند. بعد از ده دقیقه فیلسوف وسایلش را جمع میکند تا از شهر برود.
مردم به او میگویند که چرا به این زودی تسلیم شدی؟ تو فیلسوف بزرگ شهری ولی او بیسواد است.
فیلسوف گفت: هرچه برایش منطق و استدلال آوردم یک جمله گفت "تو غلط کردی!"
○●○●○●○●○●○●○●
برای خواندن قسمت اول روی این لینک بزنید
https://eitaa.com/herfeyedastan/2295
🌹🖋🌹🖋🌹🖋
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🖋🌹🖋🌹🖋
#کارگاه_داستان #کارگاه_طنز
❤️ زنان جسور، شجاع و پیشرو
در حرفهیداستان، با موضوع #مشاغل_زنان مینویسند.
سپاس از حمایتهای شما
@herfeyedastan
🔮 راستش را بخواهید
🖋 هما ایرانپور
باز هم همسرم بدون مشورت با من، مادر و خواهر و دو برادر و خانواده عمویش را دعوت کرد!
درد امانم را بریده. توان مهمان داری ندارم. فقط دلم می خواهد گوشه ای زیر پتو گز کنم تا دردم تسکین پیدا کند. این طور مواقع چقدر دلم میخواهد مادری، دختری، خواهری، دوستی یا لا اقل همسر دلسوزی برایم دمنوش آرام بخشی، چیزی درست کند، بریزد توی نیم لیوان شیشه ای داغ و به دستم بدهد اما؛ دریغ از یک بار!
یک مفنامیک اسید بالا می اندارم و بدون آه و ناله بلند میشوم و راه میافتم توی خانه! اخر بقیه خواب تشریف دارند!
نمی دانم از کجا و چه کاری شروع کنم!
اول خانه را جارو بکشم و گردگیری کنم! کوه ظروف نشسته را شسته یا لباس های کثیف را در لباسشوی بیندازم؟!خدای من چطور آن ها را به حیاط برده و روی طناب پهن کنم؟
خورشت را بپزم! میوه ها را شسته و خشک کنم! حیاط را مرتب کنم یا به آشپزخانه سرو سامانی بدهم! تمام خانه باید برق بزند تا مادر و خواهر شوهرم نتوانند ایراد بگیرند و متلکی بارم کنند. باید از کاری شروع کنم که سرو صدای کمتری داشته باشد تا همسر و فرزندانم بیدار نشوند! از کاری که درد کمتری حس کنم! راستش را بخواهید تازه پریود شده ام!
🔮🔮🔮
گروه ادبی حرفهیداستان
@herfeyedastan
🔮🔮🔮
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
🔮 راستش را بخواهید 🖋 هما ایرانپور باز هم همسرم بدون مشورت با من، مادر و خواهر و دو برادر و خانواده
🌹نظرات حمایتی بانوان نویسنده حرفهیداستان به داستان هما ایرانپور
زهرا غفاری:
ماشاءالله به خانم هما ایرانپور
ضربه ی آخرشون خیلی کاری بود👏👏
زهرا ملک ثابت:
بله،خانم ایرانپور واقعاً داستان جسورانهای نوشتند 🌹
عنوان داستان هم جالب است: "راستش را بخواهید" 👌
محدثه محمودآبادی:
منم داستان خانم ایرانپور رو خواندم و لذت بردم. احسنت ،قلمتان مانا🌸🌸🌸
@herfeyedastan
#داستان_ابر
نویسنده: زهرا ملکثابت
ابر تقدیر بودم. از قضا پنجره باز بود. آمدم تا ببینمت. نبودی. ذره ذره باران شدم.
☁️☁️☁️☁️
@herfeyedastan