eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
780 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌اَبا‌عَبْدِالله❤️ دست‌من‌نیست که این بیت شده ورد لبم✨ حَرَمت💕🕌 قبله دلهاست مراهم دریاب🍂💎
بہ‌من‌بۍٖسرۅپـاگۅشھ ٔ‌چشمۍبنمـاڪھ‌محال‌است‌؛ جزاین‌گۅشھ‌پناهۍمارا...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!☘•`
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
بہ‌من‌بۍٖسرۅپـاگۅشھ ٔ‌چشمۍبنمـاڪھ‌محال‌است‌؛ جزاین‌گۅشھ‌پناهۍمارا...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️⃟✨•| ذڪرِ‌خـیر‌تـوبہ‌هـرجاشـدویادت‌ ڪردیم دسـت‌برسینہ‌بہ‌توعرضِ‌ارادت ڪردیم پادشاهـےِ‌جهـان‌حاجتِ‌مـانیسـت‌ حـسین مـابہ غلامـے درِ خانہ‌ات عادت ڪردیم ♥️⃟✨•| 💔 التماس‌دعا🌿 یا‌علی✋🏻
علامه مجلسی: شب جمعه مشغول مطالعه بودم به این دعا رسیدم: بسم الله الرحمن الرحیم الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی ڪُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ ڪُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ بعد یڪ هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم ڪه در حالت مڪاشفه از ملائڪه ندایی شنیدم ڪه ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم.🌱
|🌸| بسمـ اللھ الرحمنـ الرحیمـ |🌸|
[🌼🛵] ¹]سلام‌برشاه‌شهیدان: [☀️☁️] ²]سلام‌برصاحب‌العصر: [🍃🌿] ³]سلام‌برحضرت‌مادر: [♥️🖇] ⁴]ذکرروز(صدمرتبه): [🌙🌸] [🔆🎈] ‌•
زیارت امام زمان در روز جمعه🌸 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ،السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَی بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَالْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°~🌻🌤 جآنآ‌زفراق‌تو‌این‌محنت‌جآن‌تا‌ڪِی
دل‌در‌غم‌عشق‌تو‌رسوای‌جھان‌تاڪِی
چون‌جآن‌و‌دلم‌خون‌شد‌در‌درد‌فراق‌تو
بربوی‌وصآل‌تودل‌بر‌سرجآن‌تا‌ڪِی
..؟! ♥️⃟🍃•| .. • •❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
•°🌱 • •[بردنِ نامِ در هر صبح؟ بَہ بَہ انگار عسل روے لبم مےریزند...]• • 🍂🌼 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
•°~🌻🌤 جآنآ‌زفراق‌تو‌این‌محنت‌جآن‌تا‌ڪِی دل‌در‌غم‌عشق‌تو‌رسوای‌جھان‌تاڪِی چون‌جآن‌و‌دلم‌خون‌شد‌در‌د
•°🌱 هر صبح ڪہ بلند مےشوم..... آراستہ روے قبلہ مےایستم و میگویم: "السلام علیڪ یا اباصالح المهدے" وقتے بہ این فڪر میڪنم ڪہ خدا جواب سلام را واجب ڪرده است، قلبم از ذوق اینڪہ شما بہ اندازه ے یڪ جواب سلام بہ من نگاه مےڪنے از جا ڪنده مےشود. آقاجانم! دوستت دارم♥️ ✋سلام اے آفتاب پشت ابر🌤 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم عاشقم، عاشق روی تو ، نه چیز دگری بار هجران و وصالت به دل شاد ،کشم سال ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید‌ انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ▪️ ایام رحلت معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) تسلیت باد. ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
رحلت‌اقاخمینی‌روتسلیت‌میگم:))
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
رحلت‌اقاخمینی‌روتسلیت‌میگم:))
من نه امام رو دیدم، نه انقلاب رو نه... اما خیلی خوب درک میکنم اون جوونایی رو ک التماس میکردن قلب مارو در بیارید بدید ب امام(:🚶🏻‍♂ 🖤
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
•••|💚⭐ . #السلام_ایها_غریب #سلام_امام_زمانم♥️🔗 فانےام آغاز و پایانۍ ندارم جز خودت... محیۍ الاموات
‌ پیامبرفرمود: قسم‌به‌خداوند! قائم‌اهل‌بیت‌من، درموقع‌ِمشخصی‌،غائب‌می‌شود تااینکه‌‌بسیاری‌‌ازمردم‌می‌گویند: خداوندچه‌احتیاجی‌به‌آل‌محمد‌دارد !! گروهی‌هم‌درولادت‌اوشك‌می‌کنند.. هرکس‌درآن‌زمان‌زندگی‌کرد، دینش‌رامحکم‌نگه‌دارد ونگذاردشیطان‌اورافریب‌دهد((:✨ . .'🌸 ‌ ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
رحلت‌اقاخمینی‌روتسلیت‌میگم:))
دستم نمی‌رسد به تماشای تو دگر💔 ای روح پرکشیده‌ی در بی کرانه‌ها🌊•° در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمی‌شد و هیچ منذری نمی‌آمد،خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار داغی بی تسلی.... ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَیُّها النَّاس
بخواهیدڪہ‌آقابرســد
بگذارید،دگـر
دردبـہ‌پـایان‌برســـد
همگےدرپس‌هرسجدہ
بہ‌خالق‌گویید
ڪہ‌بہ‌مارحم‌ڪند یوسف‌زهــرا‌برسد..💔 . 🧡|•اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌱 💚|•چشم‌انتظار🌱 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ 🌿𝑗𝑜𝑖𝑛↷ https://eitaa.com/joinchat/904724571C4373177d8c
«وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا» +لطـف و عطاۍ پروردگار تو از هیچ ڪس دریغ نخواهد شد! ‌پ‌ن⇜قـربونش بشم هممونو میخواد🙃🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_ده همه دور هم جم
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن مادر صدای آرش از طبقه بالا به گوش رسید: ــ مامان نمیتونم بچه هارو تنها بزار تازه آروم شدن،آجی سمانه درو باز کن سمانه باشه ای گفت و با پاهای لرزان از جایش بلند شد ،ناخوداگاه سمیه خانم و زهره همراهش بلند شدند،نگاهی به آن ها انداخت و گفت: ــ شما براچی بلند شدید؟؟ همه به هم نگاه کردند،زهره آرام گفت: ــ نمیدونم چرا یه حس بدی به جونم افتاده سمیه خانم هم تایید کرد. عزیز بلند صلوات فرستاد و از جایش بلند شد و گفت: ــ مادر به دل منم بد افتاده،بیاید باهم بریم همه ترسیده بودند،خودشان هم دلیلش را نمی دانستند،به حیاط رفتند،تا سمانه میخواست به طرف در بروند،سمیه خانم دستش را گرفت: ــ مادر بزار من درو باز کنم ــ لازم نیست خودم باز میکنم ،شاید برگشتن به سمت در رفت،زنگ پشت سرهم نواخته می شد،فضای ترسناک و وحشت زده ای بر خانه حاکم شده بود،همه به سمانه و در خیره شده بودند،نبود مردی در خانه همه را به اندازه کافی ترسانده بود و لرز بر بدنشان نشانده بود. سمانه چادرش را مرتب کرد و در را آرام باز کرد،اما با دیدن قامت درشت مرد مشکی پوشی که صورتش را پوشانده بود،وحشت زده قدمی به عقب برگشت،اما مرد مشکی پوش سریع شیشه ای را باز کرد و مایعی را بر روی صورت سمانه ریخت و اورا هل داد،با صدای فریاد آرش که میگفت: ـــ اسید ریخت روش بدبخت شدیم صدای جیغ ها بلند شد،سمانه که به عقب پرت شده بود و سرش به زمین خورده بود و از شدت ضربه گیج شده بود،همه ی خانم ها بالای سرش نشسته بودند و ضجه میزدند،اما او فقط سایه محو و صدای مبهمی را می شنید. صدای اسید ارش در گوشش میپچید،احساس سوزشی را بر صورتش احساس می کرد،اما جرات نداشت که دستش را بلند کند و صورتش را لمس کند. آرش بیخیال بچه ها شد و سریع از خانه خارج شد و به طرف خیابان اصلی دوید ،همه ی راه را نفس نفس می زد،زیر لب میگفت: ــ غلط کردم غلط کردم کمیل و بقیه را از دور دید،با تمام توانش فریاد زد: ــ کمیل کمیل کمیل با شنیدن فریاد کسی که او را صدا می زند،برگشت بقیه هم کنجکاو به آرش نگاه کردند،کمیل چند قدم به سمتش رفت،آرش روبه رویش ایستاد و با گریه گفت: ــ سمانه،سمانه نفس نفس می زد و نمیتوانست درست صحبت کند،با شنیدن اسم سمانه همه نگران به او نزدیک شدند،کمیل بازوانش را گرفت و شدید تکان داد و فریاد زد: ـــ سمانه چی؟حرف بزن آرش ــ روی صورت سمانه اسید ریختند و بدون خجالت بلند گریه کرد،صدای یا حسین همه بلند شد و در کمتر از چند ثانیه همه با شتاب به سمت خانه دویدند. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری