#تــلنگـږ🌸
••آهـٰاۍدختـرخآنمےڪہبـٰایہپسرتومجـازۍ↯
••چتمیڪنےوبھشمیگـےداداشـ🙄🤞
••آرهبـاشمـام؛ڪیودارۍگولمیزنے؟؟؟!
••پســرنـامحــرمنامحرمہ•✋️🛵•
••قـرآرنیستوقتـےبہیڪےبگےداداش↯
••اونمتوروآبجۍخودشبدونـہ🙂😏🤷♀️
••قرآرنیسـتمحـرمتبشہپس💭…↯
••اگہواقعـادنبـآلیہداداشـےڪہتڪیہگاهتباشہ…
••یہبرآدرشھیدواسہخودتانتخآبکنـ🙂🥀
••ببینچطـوردستترومیگیـرهـ♥…
••التمآستفڪرآبجۍ••🙃🌱
🦋 #یــاقـائــــم_آل_محـــمد✾🌸✾
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
ما انقدر زحمت میکشیم😔
انقدر نت مصرف میکنیم😩
انقدر گوشی دستمونه و نزدیکه چشمامون ضعیف بشه😭
اونوقت شما میرین و ترک میکنین😏
واقعا این حق ماعه😞💔
خب بگین حداقل چرا ترک میکنین😭
که بدونیم دلیل ترک کردن هاتون اینه
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
ما انقدر زحمت میکشیم😔 انقدر نت مصرف میکنیم😩 انقدر گوشی دستمونه و نزدیکه چشمامون ضعیف بشه😭 اونوقت شما
تجربه نشون داده وقتی از این حرفتا میزنم چند نفر ترک میکنن کانالو😢😢
خیلی قشنگه بخوانید .
مطمئن باشید درس میگیرید از این پیام بزرگ.
در یکی از روزها،
🤴🏻پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند...
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود
و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند
☝ همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...
وزرا از دستور شاه تعجب کرده
و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند.
😇 وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
😊 اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود.
😁 و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را ازعلف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند.
وقتی وزیران نزد شاه آمدند،به سربازانش دستور داد،ﺳﻪ وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند.
🏚️ در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند.
✅ وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید.
✅ اما وزیر دوم،این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد.
✅و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مُرد.
خیلی از ما فکر می کنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد؛و شاید با این فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.😔
👈در حالی که دستورات خداوند برای خود ماست و او بی نیاز از اعمال ماست.👉
حال از خود این سؤال را بپرسیم، ما از کدام گروه هستیم؟
زیرا ما الان در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم،
اما فردا زمانی که مَلک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند،
در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی...
نظرت چیست؟
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند.
خداوند می فرماید:
(وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی)
(بقره۱۹۷)
*توشه بگیرید که بهترین توشه ها پرهیزکارى است.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون … علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه …منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره …
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده … همه چیز تا این بخشش خوب بود … اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن … هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد …
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت …زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه … مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد …
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم…
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن … قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون …
توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم … هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد … بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده …
– بابا … بابا … مامان، مریم رو زد …
داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز " تنبیه عمومی!
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد … اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم…به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد …
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها … و از همه بدتر، پدرم …
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت …نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت …
– جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ …
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن …و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود …
داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت …
– خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد …
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ …
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من …خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد…
– خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام …
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها … هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن …منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد …
اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد … این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من…
AUD-20210307-WA0014.mp3
2.94M
🔻 #روضه | شباهت حضرت ابالفضل و امام کاظم(ع)
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
🔔 #تــــݪنگـر
فرشــتگان از خــدا پرسیدند:
خدایا تو ڪه بشــر رو آنقــــدر
دوست داری چــرا #غـــــــــم را
آفریدی؟
خدا فرمود :
غم را به خاطر خودم آفریدم
چون این مخلوقمن تا غمگین
نباشد بهیاد خالقش نمیافتد!😔
خداجونم کاری کن که هر لحظه هر ثانیه هر ساعت موقع خوشی نا خوشی همش به یادت باشم،،🤲
🦋 #یــاقـائــــم_آل_محـــمد✾🌸✾
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
دهههشتادیا...🤞🏻
فاتحـانقدس...🖇😎
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
''🎥🌸''
یڪیازمشڪلاتمااینڪه
قرآننمیخونیم✋🏼
''---------------༄--------------''
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
•『🌱』•
.
میگفت:خداهسٺ،خدادوسٺموندارھ.
اینکہتواحساسٺنهایۍمیکنۍ،
اینیہاحساسکاذبہ؛
کہحضرتآدمهماینرواحساسکرد
وبهدرختممنوعہنزدیڪشد.
+هیچوقٺبخاطراحساستنهایی
بهدرختممنوعہنزدیڪنشو!
#استادپناهیان🌸
________
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
•『🌱』• . میگفت:خداهسٺ،خدادوسٺموندارھ. اینکہتواحساسٺنهایۍمیکنۍ، اینیہاحساسکاذبہ؛ کہحضرتآدمه
یا زینـ♡ـب:
●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|
.[پست آخر🌙.•
.[شبتون فاطمے🌱.•
.[عشقتون حیـــ♥️ـــدرۍ
.[مھرتون حسنے🌱•°
.[آرزوتون هم حرم ارباب ان شاءالله💫°`
.[یا زینب مدد...✨
.
#التماسدعاۍظهور☔️.•
#عطرعاشقــۍ🌱.•
#وضویادتوننره ✋ 🌙.•
#نماز_شب_یادتون_نره
●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|
🌙رفقا..
میگن واسه بهترین کسای زندگیت آرزوی #شهادت کن. 🥀 پس..
اللهُم الرزقنا #شهادت فی سبیلِک🖤
... امروز هم تموم شد.. یه روز به ظهور آقا نزدیک شدیم ولی فک کنیم ببینیم کارای امروزمون لبخند اورده رو لب آقا 😍...یا یه غم دیگه نشونده تو قلبشون.. 😔
بهش فکر کنین شاید یه #تلنگر باشه برامون که #بهخودمونبیایم.. 🦋
التماس دعا دوستان
#شبتون_شهدایے💫
🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍃
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
بخوان دعای فرج را که ظهور نزدیک است🌸🌺
🌸اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)🌸
✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے
ْ الاَمان الامان