😔💚
🔶 معرفت حضرت ام البنین به امام زمانش 🔶
💠نکته بسیار مهمی که در زندگی حضرت ام البنین درخشان شده وایشان رابه مراتب بلندی از کمالات رسانده است #معرفت وشناخت ایشان نسبت به #امام زمانش میباشد چه در دوران زندگانی با #امیرالمومنین و چه در دوران #امام_حسن و #امام_حسین علیهم السلام.
🌀از جمله شواهدی که بر این نکته بسیار مهم دلالت میکند این است که ایشان هر #چهار فرزند برومندش را به #کربلا برای فدا شدن در راه حضرت #سیدالشهداء فرستاد؛ باتوجه به اینکه او یک #مادر است و عواطف مادری اجازه نمیدهد که فرزندانش او را تنها گذارند ؛ و از سوی دیگر اینکه بجز این چهار فرزند، کس دیگری را در زندگیش در این #دنیا نداشت اما با همه این مسائل به تمام عالم نشان داد که او یک امام #شناس کامل است و درس #امام_شناسی را خوب در #مکتب مولایش امیرالمومنین یاد گرفته است و آنچه برای او مهم است امام زمانش میباشد.
❇️نام مبارك آن حضرت #فاطمه ، و كنيه شريفش #ام_البنین است ، و آن حضرت به همین كنيه معروفند. پدر آن حضرت #حزام_بن_خالد ، و مادرشان #ليلى دختر شهيد_بن_ابى_عامر است .
♨️ #امیرمومنان آن حضرت را به #همسرى برگزيد و خداوند چهار پسر به آن حضرت عنايت فرمود: #قمر بنى هاشم حضرت_عباس عليه السلام ، #عبدالله ، #جعفر و #عثمان (عليهم السلام)، كه هر چهار پسر در #كربلا شهيد شدند.
✳️بانوانى كه از كربلا به مدينه مراجعت كردند، در خانه ام البنين عليها السلام #عزادارى مىكردند. آن حضرت اگر چه در #كربلا نبود ولى از #ناله و #گریه قرار نداشت و همه روزه به #بقیع مى رفت #مرثیه سرایی میکرد.
🔶ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺯن ها ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻡّ ﺍﻟﺒﻨﻴﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ #ﺗﺴﻠﻴﺖ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﻣﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ : « #ﺩﻳﮕﺮﻣﺮﺍﺍﻡّ_ﺍﻟﺒﻨﻴﻦ_ﻧﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ...».
❇️امام_باقر علیه السلام می فرماید :
«آن #حضرت به بقیع می رفت ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺟﺎﻧﺴﻮﺯ ﻣﺮﺛﻴﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺑﺎ ﺁﻥ #ﻗﺴﺎﻭﺕ_ﻗﻠﺐ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ».
🔹ﺍﻳﻦ #ﮔﺮﻳﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﺣﻴﺎﺕ ﮔﻔﺖ.
🔴علامه_مامقانی می نویسد : از علوّ مقام امّ البنین علیها السلام همین بس که وقتی بشیر_بن_جذلم خبر شهادت فرزندانش را به او داد، فرمود :
« #رگ های قلبم را بریدی ! فرزندانم و هر آنچه در زیر #آسمان است به فدای ابا عبدالله الحسین علیه السلام باد».
تاشنیدکه حضرت اباعبدالله رابین دونهر آب سراز بدنش جداکردند،،،باصورت به زمین افتاد
🔹به راستی چه مقامی بالاتر از اینکه انسان در عزای حضرت #سیدالشهدا این گونه باشد و چه خوب حضرت ام البنین این حدیث شریف را معنا کردند که #پیامبر_اکرم در روایتی میفرماید:✨
🔹 #انسان ایمان نمیآورد تا اینکه من #رسول_خدا را از خودش بیشتر #دوست داشته باشد و #اهلبیت من در نزد او عزیزتر و دوست داشتنیتر از اهل خودش باشد.
🔸در واقع این روایت شریف دلالت میکند که نشانه #ایمان عبارتست از اینکه: انسان باید #پیامبر و اهل بیت او را از خودش و اهل و عیالش بیشتر دوست داشته باشد و در غیر این صورت انسان مؤمن نمیباشد.
و بی شک جناب ام البنین علیها سلام مصداقی بارز برای این حدیث شریف بود.
══━━━✥◈✥━━━══
#تلنگࢪانھ🦋
❌ وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند،
می گویند یک روز” #غضنفر ” !
در صورتیکه غضنفر یعنی "شیر، مرد با صلابت و قوی" و از قضا یکی از القاب حضرت #علی(ع) است😪‼️
❌ وقتی یک چیز از مــُــد افتاده به آن می گویند " #جواد " !😏
و جواد به معنای ”بخشنده و سخاوتمند” است. و از قضا از القاب #امام_نهم!
❌ از اسم ” #بتول ” برای مسخره کردن استفاده میکنند! ولی بتول یعنی پارسا و پاکدامن… که بصورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا و مریم(س) است!😔
❌ در فیلمها نامهای #تقی و #نقی را به هزل می آورند! و تقی یعنی با تقوا و نقی به معنای پاک و پاکیزه.. و اتفاقا از القاب امام #جواد(ع) و امام #هادی(ع) !
❌ اخیرا ” #جعفر ” (جفر!) هم کرده اند نماد بلاهت و سفاهت! سوژه جوکهایی با تم مشروب، زن بارگی، لواط و..!!😞
جعفر به معنای ”جوی پر آب” است و کاملا اتفاقی!!! اسم #امام_ششم ما شیعیان امام صادق(ع) که #سرچشمه علم و دانش در جهان اسلام و حتی جهان است!
❌ ” #عسکر ” و ” #عباس ” هم دارند میکنند سوژه فلان تیپ آدم ها! و باز هم خیلی اتفاقی!!
⚠️⚠️بنظر شما این حجم از جوک سازی و حتی کانال سازی با اسامی #اهلبیت(ع)، اتفاقی است؟! چرا در این جوکها، نام شاهان و ستمگران تاریخ، #خسرو و #فریدون و #سیامک و.. کاملا اتفاقی!!😏 سمبل حماقت و زن بارگی و توحش و بزن بهادری و سوژه طنز نمیشوند؟!🤔
✅ دوست خوبم
برای از بین بردن مقدسات و هویت یک ملت،
اول ⬅️ #طنز و #جوک میسازند، بعد ⬅️ #تمسخر میکنند، و بعد ⬅️ #توهین و #هتاکی
نگذاریم به همین سادگی، هویت شیعی و اسلامی ما ایرانیان را بمیرانند.. 🔥
🚫هرگز با اسامی اهلبیت و پیامبران، جوک نسازیم.. کپی نکنیم.. و نخندیم🚫
#اندکی_تامل 😔⚠️
التماس دعا.💫💫
#شهید_نورے
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
@herimashgh
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
🇮🇷حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ🇮🇷
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈سی و نهم✨ گفت: خوبم.نگران نباشید. بدون اینکه سرشو بالا بیاره
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈چهلم✨
یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم...
قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم،🙈پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.یکسال بعد عروسی کنیم.☺️💞امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم.💝👌
اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک 🎁بهم داد و گفت:
_اینو امین داده برای شما.😊
وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق😍💍 زنانه بود.خیلی زیبا بود.☺️😍زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود:
✍با ارزش ترین یادگاری مادرم.✍
انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد.☺️
برای عقد بزرگترها همه بودن....
عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون.
محضر خیلی شلوغ شده بود...
قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم،
👈تو دلم گفتم ✨ #خدایا خودت خوب میدونی من کی ام.😞فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم.😞اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،😞کمکم کن #آبروی_دینت باشم.🙏✨
-عروس خانم آیا وکیلم؟
👈تو دلم گفتم✨ #خدایا با اجازه ی #خودت،با اجازه ی #رسولت(ص)،با اجازه ی #اهلبیت رسولت(ع)،با اجازه ی #امام زمانم(عج)، گفتم:
_با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپور👣و همسرشون.. بله...💓☺️
صدای صلوات بلند شد.
امین هم بله گفت☺️ و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن.
💓امین💓 و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم.هیچکس حواسش به من نبود...🙈
منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم.❤️👀
جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.☺️کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود.😍
اقرار کردم خیلی دوستش دارم.😍
مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت:
_بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد.😉
امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین.☺️😅به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن...
از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها.😬🙈
سوار ماشین امین شدم...
فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت:
_کجا برم؟😊
-بریم خونه ما.☺️☝️
دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش...
گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست #نداشتم همه #نگاهم کنن.
ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و #جلب_توجه میکرد.
گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س).
تو مسیر همش به امین نگاه میکردم👀❤️ ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم.😇
یک ساعت که گذشت بالبخند گفت:
_خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید.😍😉
دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه.🙈میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.😬پس خودم باید کاری میکردم.
گرچه #خیلی_برام_سخت_بود ولی امین #همسرم بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم:
_امین.☺️
بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت:
_بله.😐
این جوابی که من میخواستم نبود.🙁شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم:
_امین.☺️
بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت:
_بله.😊
نه.این هم نبود.🙈برای سومین بار گفتم:
_امین.☺️
نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت:
_بله☺️
خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد.🙈برای بار چهارم گفتم:
_امین.☺️
چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت:
_بله😠☺️
نشد.پنجمین بار با ناز گفتم:😌
_امییییین.☺️
به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت:
_جانم😍
این شد.از ته دل لبخند زدم...😌😍
و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:...