eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
780 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
میگه‌‌کنکور‌دارم ‌نمیرسم‌نمازو...‌بخونم! ببینم‌ میرسی‌ناهاربخوری؟شام‌بخوری؟چت‌کنی؟فیلم‌ببینی؟!!! چراوقت‌عبادت‌‌که‌میشه‌ فاز‌صرفه‌جویی‌دروقت‌میگیریم؟!! روزقیامت‌... نمیگن‌‌تک‌رقمی‌بودی‌یانه‌ میگن‌ نمازت‌کو؟!!!! !!!
هر روز، گل‌های روی کاشی‌ها، با نوای نقاره‌خانه جانِ تازه می‌گیرند ... 🔹 نمایی زیبا از کاشی‌کاری ایوان ورودی صحن انقلاب، روبرو پنجره فولاد _ حرم مطهر امام رضا علیه السلام
°•🌱 عشق یعنےڪه دمے بشنوے از نام رضا و دلت گریه ڪنان ، راهے مشهد بشود...! ✋🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 •مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو میکردن و آزارم میدادن؛ 😔 نزدیک بود حجابمو بذارم کنار تا اینکه این ویدیو رو دیدم... 👆 ـــــــــ ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
¦🌸🕊¦ ⇠#ش‍‌‌ه‍‌‌ی‍‌‌دانه‌ دخ‍‌‌ت‍‌‌ری‌داد‌می‌زن‍‌‌د‌،‌گ‍‌‌ریه‌می‌‌ک‍‌‌رد‌می‌گفت: می‌خ‍‌‌وام‌ص‍‌‌ورت‌ب‍‌‌رادرم‍‌‌و‌ب‍‌‌ب‍‌‌وس‍‌‌م‌اما‌اجازه‌ نمی‌دادن‍‌‌د‌💔! ی‍‌‌کی‌گفت‌: خ‍‌‌واه‍‌رش‌است‌م‍‌‌گ‍‌ر‌‌چه‌اش‍‌‌کالـے‌دارد؟! ب‍‌‌گ‍‌‌ذاری‍‌‌د‌ب‍‌‌رادرش‌راب‍‌‌ب‍‌‌وس‍‌‌د‌ گ‍‌‌ف‍‌ت‍‌‌ن‍‌‌د‌شما‌اص‍‌‌رار‌ن‍‌‌ک‍‌‌ن‍‌‌ی‍‌‌د‌نمی‌ش‍‌‌ود‌؛ ای‍‌ن‌ش‍‌‌ه‍‌‌ی‍‌‌د‌س‍‌‌ر‌ن‍‌‌دارد‌...🌿 ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
✍خدایا در دورانی که نگه داشتن دین، از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است، مارا همچون سرباز رشیدت شهید ‎ ثابت قدم نگه دار. خدایا به حق اباعبدلله الحسین (روحی فداک) مارا پاکیزه بپذیر.
•〰••✾❅🍃🌺🍃❅✾•〰• « 🌷 » 🔹 تمام زندگی‌اش آمادگی برای شهادت بود. توی کیفش، به در و دیوار اتاقش، همیشه پر از عکس شهدا بود. صحبت‌های همسر شهدا را جمع می‌کرد و برای همسرش می‌برد. می‌گفت: «به این‌ها گوش کن تا وقتی من شهید شدم بدانی که چطور قوی و باطراوت بمانی.» 🔹 به آخرین مرخصی که آمد، به مادرش گفت: «هرچقدر میخوای نازم کن، چون این دفعه که می‌خوام برم، دیگه برنمی‌گردم.» تمام آرزو و عشقش شهادت بود. وقتی خبر شهادتش رسید، هیچ کس تعجب نکرد همه آماده بودند. 🔹 شهید حمزه حاجی‌زاده امنیت با فرهنگ خط قرمزش در زندگی، دستورات دین بود. خیلی مراقب بود که در رفتار و یا شوخی‌ها، حرمت دین شکسته نشود. دغدغه‌اش کار فرهنگی بود. استخدام نیروی انتظامی هم که شد، مهم‌ترین اصل را همین می‌دانست. تا مدت‌ها بعد از شهادتش مردم منطقه خدمتش می‌آمدند و از کار و خوبی‌های حمزه تعریف می‌کردند. او بزرگترین خدمت‌ها را کرده بود. خدمت برای حفظ امنیت و فرهنگ! 🔹 شهید حمزه حاجی‌زاده قرض الحسنه از حمزه می‌پرسیدم: «به رفقات چقدر پول قرض دادی؟» قسم می‌خورد که اصلا یادش نیست. می‌گفتم: «خب لااقل یادت هست به کی قرض دادی؟» باز هم شانه بالا می‌انداخت. می‌گفتم: «پس چطور می‌خواهی پس بگیری؟» می گفت: «نمی‌دانم. شماره‌ام را دارند. اگر خواستند خودشان زنگ می‌زنند.» 🔹 وقتی به کسی که نیازمند بود پولی قرض می‌داد دیگر منتظر برگشتش نبود. هدفش همان کمک کردن بود. دلش به اندازة دریا بزرگ بود. 📆 شهید مدافع وطن حمزه حاجی زاده نیروی دریابانی جاسک مورخ ۴خرداد۱۳۹۳ هنگام مبارزه با قاچاقچیان موادمخدر به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #هفتاد_وچهار سمانه سر
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ من منظوری نداشتم فقط ــ سمانه خانم.من داره ۳۰سالم میشه،میخوام برا خودم خانواده تشکیل بدم،الان شرایط فرق میکنه،الان شما از کارم خبر دارید،میدونید چه شرایطی دارم این مدت اتفاقات زیادی برای ما دو نفر افتاد کنار هم جنگیدم و نتیجه گرفتیم،با اخلاق همدیگه به نسبتی آشنا بودیم و شدیم،پس میخوام فکر کنید و جوابتونو به من بگید سمانه سرش را پایین انداخت تا کمیل گونه های سرخ شده اش را نبیند. هول شده بود نمی دانست چه عکس العملی باید نشان دهد ‌سریع از جایش بلند شد ــ من.. من دیرم شده باید برم کمیل لبخند شیرینی به حیا و دستپاچگی سمانه زد، ــ میرسونمتون هم قدم به سمت ماشین رفتند،سمانه به محض سوار شدن کمربند زد و نگاهش را به بیرون دوخت،دستی روی شیشه کشید وناخوداگاه اسم کمیل را نوشت،اما سریع پاکش کرد و از خجالت چشمانش را محکم روی هم فشار داد،دعا می کرد که کمیل این کارش را ندیده باشد،نگاه کوتاهی به کمیل انداخت ،وقتی او را مشغول رانندگی دید،زیر لب" خدایا شکرت" زمزمه کرد. اما غافل از اینکه کمیل تک تک کارهایش را زیر نظر داشت و با این کاری که او کرد لبخند شیرینی بر لبان کمیل نقش بست که سریع او را جمع کرد. سمانه با دیدن قطرات باران با ذوق شیشه را پایین آورد و دستش را بیرون برد. ــ سرما میخورید شیشه رو ببرید بالا سمانه بی حواس گفت: ــ نه توروخدا بزار پایین باشه من عاشق بارونم،وای خدای من چقدر خوبه هوا کمیل آرام خندید وفرمون را چرخاند و ماشین را کنار جاده نگه داشت،سمانه سوالی نگاهش کرد،کمیل کمربند را باز کرد و در را باز کرد و گفت: ــ مگه عاشق بارون نیستید؟زیر بارون بهترمیتونید عاشقی کنید و از ماشین پیاده شد،سمانه شوکه از حرف کمیل به اوکه ماشین را دور می زد نگاه می کرد. در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،وقتی قطرات باران روی صورتش نشست ذهنش از همه چیز خالی شد و با لبخند قشنگی به سمت پارک کنار جاده رفت،کمیل غیبش زده بود،او هم از خدا خواسته دستانش را باز کرد و صورتش را سمت آسمان گرفت و از برخورد باران به صورتش آرام خندید،باران همیشه آرامش خاصی به او می داد،با یاداوری پیشنهاد ازدواج کمیل دوباره خندید،احساس خوبی سراسر وجودش را گرفت حدس می زد که نامش چیست اما نمی خواست اعتراف کند،صداهایی می شنید اما حاضر نبود چشمانش را باز کند. اما با صدای مردانه ای سریع چشمانش را باز کرد ــ بفرمایید سمانه نگاهی به لیوان شکلات داغی که در دست کمیل بود ،انداخت،خوشحال از به فکر بودن کمیل ،تشکری و لیوان را برداشت و آرام آرام شروع به خوردن کرد ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 :فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ چادرتون خیس شده،بریم تا سرما نخوردید سمانه باشه ای گفت و دوباره به ماشین برگشتند،کمیل سیستم گرمایشی را روشن کرد و دریچه ها را به سمت سمانه تنظیم کرد،سمانه از این همه دقت و نگرانی کمیل احساس خوبی به او دست داده بود،احساسی که اولین باری است که به او دست می داد.وقتی بی حواس آن حرف ها را در مورد باران زد سریع پشیمان شد. چون فکر می کردکه کمیل او را مسخره می کرد اما وقتی همراهی کمیل را دید از این همه احساسی که در وجود این مرد می دید،حیرت زده شد. ــ خیلی ممنون بابت شکلات داغ و اینکه گذاشتید کمی زیر بارون قدم بزنم ــ خواهش میکنم کاری نکردم دیگر تا رسیدن به خانه حرفی بینشان زده نشد ،نزدیک خانه بودند که سمانه با تعجب به زن و مردی که در کنار در با مادرش صحبت می کردند خیره شد،کمیل که خیال می کرد آشناهای سید باشند اما با دیدن چهره متعجب سمانه پرسید: ــ میشناسیدشون؟ ــ این دختر خانم محبیه ،ولی اون اقارو نمیشناسم ــ برا چی اومدن؟ ــ نمیدونم هردو از ماشین پیاده شدند فرحناز خانم با دیدن سمانه همراه کمیل شوکه شد اما با حرف سهیلا دختر خانم محبی اخمی کرد. ــ بفرما خودشم اومد سمانه و کمیل سلامی کردند که سهیلا و برادرش جوابی ندادند،کمیل اخمی کرد اما حرفی نزد،سهیلا هم که فرصت را غنیمت دانست روبه سمانه گفت: ــ نگاه سمانه خانم ،من در مورد این مورد با مادرتون هم صحبت کردم ــ خانم محبی بس کنید ــ نه سمیه خانم بزار بگم حرفامو،سمانه شما خانومی خوبیـ محجبه ولی ما نمیخوایم عروس خانوادمون باشی سمانه شوکه به او خیره شده بود ،آنقدر تعجب کرده بود که نمی توانست جوابش را بدهد. ــ ما نمیخوایم دختری که معلوم نیست چند روزز کجا غیبش زده بود و از خواستگاری فرار کرده بود عروسمون بشه سمانه با عصبانیت تشر زد: ــ درست صحبت کنید خانم،من اصلا قصد ازدواج با برادرتونو ندارم،پس لازم نیست بیاید اینجا بی ادب بودن خودتونو نشون بدید الانم جمع کنید بساطتونو بفرماید خونتون سهیلا که حرصش گرفته بود پوزخند زد و گفت: ــ اینو نگی چی بگی برو خداروشکر کن گندت درنیومده کمیل قدمی جلو آمد و با صدای کنترل شده گفت: ــ درست صحبت کنید خانم ،بس کنید وسط خیابون درست نیست این حرفا کوروش با دیدن کمیل نمی خواست کم بیاورد می خواست خودی نشان دهد ،با لحن مسخره ای گفت: ــ چیه؟ترسیدی گندکاریای دخترتونو به این و اون بگیم بعد بمونه رو دستتون اما نمی دانست اصلا راه درستی برای خودی نشان دادن،انتخاب نکرده. با خیز برداشتن کمیل به سمتش ‌،سمانه با وحشت به صورت عصبانی و خشمگین نگاهی کرد و نگاهش تا یقه ی کوروش که بین مشت های کمیل بود امتداد داد. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨چهارشنبه‌های امام رضایی✨ امام رضا علیه السّلام فرمودند: در هفت چیز انسان خودش را مسخره می کند⇩ ۱- کسی که با زبانش استغفرالله بگوید ولی در دل از گناهی که کرده پشیمان نباشد خودش را مسخره کرده ۲- کسی که از خدا توفیق کار خیر طلب کند ولی تلاش و کوششی نداشته باشد خود را مسخره کرده ۳- کسی که از خدا بهشت بخواهد و در انجام عبادات صبر نکند و در ترک معاصی صبر نداشته باشد خود را مسخره کرده ۴- کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی از لذت گناه دست بر ندارد خودش را مسخره کرده ۵- آنکس که یاد مرگ کند و از آن ترس داشته باشد ولی خود را برای مرگ آماده نکند خودش را مسخره کرده ۶- کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او باشد ولی در گناهان اصرار ورزد خود را مسخره کرده ۷- کسی که بدون توبه از خدا طلب عفو و بخشش کند، خودش را مسخره کرده است. " از بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)" *هر که گم گشت به درگاه تو راه آورده* هر که غم داشت به سوی تو پناه آورده* *به خدا مأمن عشق تو صفایی دارد**سبز آن دل که به خود مهر رضایی دارد التماس دعا🌹 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
از درگہ‌همچۅن‌تو‌کرٻمي‌هرگز نامیدکسے‌نرفتـ و من‌هم‌نرومـ..
°°°⧪⧪⧪°°° 🌸⃟🍃 یه آقایے بود ڪه توے آخرین مداحیش گفت: [یعنے قسمت میشه منم شهید بشم تو سوریه؟] دقیقا بعد از اون مداحے رفت سوریه و شهید شد. 🙃 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•°🌻🌾°•°• 🌷⃟☘ 🌾وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُم ✨ْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹﴾ 🌾و چون كسانى مباشيد كه خدا ✨را فراموش كردند و او نيز 🌾آنان را دچار خودفراموشى كرد ✨آنان همان نافرمانانند (۱۹) 📗سوره مبارکه الحشر ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
|♥️🦋~ Ꮺــــو📜⃟🌿 『 اربآب مهربآن‌ترینم(:" میشودامشب‌مرآهم‌با‌نگاهۍ‌مثل‌حربخری ! من‌ازخودم‌خستہ‌شدم💔 』
---⨇❤🌼⨇--- یه‌هواپیما‌ رو در نظر‌ بگیرین وقتی‌ میخواد‌ بشینه؛ اگه‌ باند‌ آماده‌ نباشه‌ نمیتونه‌ بشینه هۍ ما چراغ‌ میزنیم‌ میگیم: ...! میگه‌ بابا باند آماده‌ نیست! کثیفه💔 باند رو تمیزکُن، من شوقم به از تو بیشتره... ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
••⚠️🚫 [ ] اگر درگیر یه رابطه گناه هستی🚫 حتی اگر تا خرخره گیرش افتادی💣 حتی اگر حس میکنی راه برگشتی نیست❌ حتی اگر امیدی برات نمونده 😓 یه لحظه ⏳ فقط یه لحظه... سرتو بالا بگیر 😇 داره نگات میکنه....تو فراموشش کردی ولی اون داره نگات میکنه 🍃 آغوشش و باز کرده تا برگردی 💫 الکی اسمش ارحم الراحمین نیست...🌈 تو فقط تصمیم به توبه بگیر ...🎋 اون وقت طعم شیرین رهایی قسمتت میشه و دیگه این لذت های زود گذر واست هیچ میشن ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 💥⃟👌 . .☘ بیدارت میڪند 🥀 دستت را میگیرد✋🏻 ☘شهیـد مےڪند اگر که 🥀 بخواهی ☘فرقـی نمی ڪند... 🥀" فڪه " و " " ☘یا " دمشق " و "" 🥀 یا " صعده "و " " 🌻...و این را بــدان:هرکسی 🌾 با یڪ خو گرفت 🌻روز آبــــرو از او گرفت ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
⚘⃟🌿 ✨ ──── در فاصله چندمترے با عراقیا درگیر‌شدیم، رفتم‌ڪنارش و دیدم خونِ‌زیادے ازش‌رفته، خواستم بلندش‌ڪنم ڪه گفت : "برو و مَنو اینجا بزار " بهش گفتم :" تو‌رو می‌رسونم بیمارستان " گفت :" آقا در مقابلم نشسته .. " آرام گفت : " السـلام‌عـلیڪ‌یـا‌صـاحب‌الـزمـان وَ پَر ڪشید .. " شهیدڪاظم‌خائف🕊