آرزو بر جوانان عیب نیست!
آرزو دارم نامِ من نیز
پیشوندِ نام #امام_زمانم باشد!!
همچون
علی اکبرِ حسین ...
آخ که چقدر زیباست
وقتی برای #امام_زمانت فدایی شوی!
تیکه تیکه ، اِربا اِربا
مثل علی اکبر ...
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🍂🌸
اینهمهروایتدربارهمهدویتهست!
آقاتوییکیشوننفرمودناگرمردمدنیا
بخوان!ظهوراتفاقمیفته..!
تویهمشونفرمودن:
اگرشیعیانما
اگرشیعیانما..
باباگرهخودهمائیم =("🚶🏻♀
#استاد_رائفی_پور'🌿
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
📌 هرثانیه تکراریست
🌸 چه فرقی میکند؟ نوروز، نوسال و یا حتی نوقَرن! بیتو هرثانیه برایمان تکراریست...
💚السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن
یا امامَ الاِنسِ والجانِّ
سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان...
✨✨✨✨✨✨✨✨
🎉تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عج الله #صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر غروب جمعه ها آقام کجاست آقام کجاست 😥😓😥
اون که امید قلب ماست آقام کجاست آقام کجاست 😔😔
آقا بیا آقابیا
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
#شهیدۍکہامامزمانکفنشکرد..🌿'
شهیدبودکہهمیشہذکرشاینبود،
نمےدونمشعرخودشبودیاغیر...🔗🌩
یابن الزهرا..
یابیایکنگاهۍبہمنکن💙❄️
یابهہدستتمرادرکفنکن.. ꧇)
ازبساینشهیدبہامامزمان(عجلاللہتعالے فرجہ)علاقہداشت..
بہدوستروحانۍخودوصیتمۍکند.
اگرمنشهیدشدمدوستدارمכرمجلس ختممنتوسخنرانۍکنۍ..⛓💙
روحانۍمۍگوید:
ماازجبهہبرگشتیموقتۍآمدیمدیدیم عکسشهیدرازدهاند..🖐🏽
پیشپدرومادرشآمدمگفتم:
اینشهیدچنینوصیتۍکردهاستآیامن مۍتوانمدرمجلسختماوسخنرانۍکنم آناناجازهدادند..
درمجلسسخنرانۍکردمبعدگفتمذکر شهیداینبودهاستـــ:
#یابنالزهرا..
#یابیایکنگاهۍبہمنکن
#یابہدستتمرادرکفنکن
وقتیاینجملہراگفتم،یکنفربلندشدو
شروعکردفریادزدن..⛓🌸
وقتۍآرامشدگفت:
منغسالهستمدیشبآخرهاشب
بہمنگفتندیکۍازشهدافردابایدتشییع
شودوچونپشتجبهہشهیدشدهاست
بایداوراغسلدهۍ✨
وقتۍکہمۍخواستماینشهیدراکفنکنم
دیدمیکشخصبزرگوارواردشد.. گفت:بروبیرونمنخودمبایداینشهیدرا
کفنکنمـ .. ꧇)
منرفتمدروسطراهباخودگفتماین شخصکہبودوچرامرابیرونکرد !؟🧐
باعجلہبرگشتمودیدم
اینشهیدکفنشدهوتمامفضا
غسالخانہبوعطرگرفتہبود..🌸
ازدیشبنمۍدانستمرمزاینجریانچہبود. اماحالافهمیدمـ.. نشناختم.. ꧇)
#منبع:
#کتابروایتمقدسصفحہ ⁹⁶
#بہنقلازنگارندهکتاب"میر مهر"
#حجةالاسلامسیدمسعودپورسیدآقایۍ
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪلـیـپ_مـﻫـدۈے
اڶـڰۈے امـامـ زمـاڼ 🌹🌹🌹
سرمشقمان فاطمی باشد❤️
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
🌷💛🌷
یا مھــــــ❣ــــدے
🌻هر نفس آینه روی تو را می طلبم
🌻از گلستان جهان بوی تو را می طلبم
🌟ای بهشت همه دلهای خداجوی بیا
🌟عطر گل چهره مینوی تو را می طلبم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
❥︎🌸 @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشــق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارتچهلم رها عصبانی شد. کدام
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتچهلویکم
صدرا: نه؛ گفتم شبیه، در اجباری بودن. میدونی برادرم مُرده؟
ارمیا: آره، صبح گفتی!
صدرا سرگذشتش را تعریف کرد:
_رها از جنس من نیست؛ شبیه آیه خانومه... من و تو خیلی شبیه هم هستیم، نمیدونم خدا چه بازیای برامون راه انداخته، برای منی که قراره یک سال دیگه با دختری که عاشقشم ازدواج کنم؛ رهایی که میخوام قبل از ازدواجم تو دنیای سختیها رهاش کنم! تویی که نگاهت پر از حسرته،
آیهای که مونده با یه بچهی بی پدر، بچه ای که شاید عموشو پدر صدا کنه؛
شاید آیه خانم قویتر از رها باشه و زیربار ازدواج با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه تنهایی تا مرگ!
ما از جنس اونا نیستیم... بهش فکرنکن منم سعی میکنم بهش فکر نکنم!
میدونم روزی که رهاش کنم پشیمون میشم و حسرت زندگی باهاش همیشه توی قلبم میمونه!
_تو که داریش، رهاش نکن!
صدرا: ندارمش، گفتم که نامزد دارم؛ اون از جنس خودمه، افکارش مثل منه... لباس پوشیدنش مثل منه؛ بهخاطر اون خیلی دل رها رو شکستم، رها هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه.
جایی در قلبش با این حرف درد گرفت.
ارمیا: نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟
_نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس و زغال سنگه.
ارمیا: چرا از جنس اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟
_تو میتونی از جنس سید مهدی بشی؟
ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه!
_منم نمیتونم، به این زندگی عادت کردم؛ سخته خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بنِد دست و پا گیر کنم.
ارمیا: اگه عاشق باشی میتونی!
_نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم!
ارمیا: شاید یه روز عاشقش بشی!
_امکان نداره، منم عاشق بشم اون عاشق نمیشه!
ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ مسیح میگه خدا هر روز معجزه میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه!
رها با ظرفی در دست بیرون آمد. ارمیا و صدرا روی رختخوابشان نشستند. رها ظرف را به سمت صدرا گرفت:
_حاج علی برای آیه یه کم حلوا درست کرده، شما هم یه کم بخورید،خوشمزهست.
صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. طعمش ناب بود
به سمت ارمیا گرفت:
_این چه طعم خوبی داره.
رها: آخه با آرد کامل و شیره انگور و کرهی محلی درست شده،گلابشم گلاب نابه درجه یکه...
میگن حلوا غمزداست، هم شیرینی داره که قند
خون رو تنظیم کنه، هم گلاب داره که سردیه، غم رو از بین ببره.
صدرا:وقتی سینا مُرد کسی نبود از اینا برامون درست کنه!
صدایش حسرت داشت.
رها سرش را پایین انداخت:
_متاسفم!
صدرا به او لبخند زد:
_نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی.
رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای سایه و آیه ببرد. آیه ی
شکسته ی این روزها...
حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد. آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و
همه به خواب رفتند؛ شاید هنوز ساعتی نگذشته بود که صدای هق هق آیه بلندشد.
حاج علی سراسیمه شد، رها آیه را در آغوش گرفت و سایه به دنبال لیوان آب از اتاق خارج شد.
رها: چی شده قربونت بشم؟
آیه:امشب مهدی داره چکار میکنه؟
رها براش میترسم، از فشار قبرمیترسم،از ترسیدن مهدی میترسم!
از آیندهی خودم و این بچه میترسم!
چرا امشب انقدر شب سختیه؟ مهدی داره تو قبر دست و پامیزنه و مادرش برام از رسم و رسوم میگه، شوهرم رفته رها... سایه ی سرم رفته رها... زندگیم رفته رها... به من میگه نباید میذاشتم بره! چطوری جلوی مردی رو میگرفتم که قنوت هر نمازش اللهم الرزقنا توفیق الشهادة بود؟ چطور جلوشو میگرفتم؟ میگفتم نرو! نمیشدم مثل زنای کوفی؟
نمیشدم زنجیر پای مردی که اهل زمین نبود