eitaa logo
گـروه فـرهنگی حصـان
1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
648 ویدیو
91 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ گـروه فـرهنگی حِصـان شیــراز _صــدرا 📌لینک کانال👇 https://eitaa.com/HesanGroup
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزیده 🌱 📝 پدرم هر بار که روبه رویم می نشست برایم از داستان ها و شعرهای همیشگی اش می‌گفت، از کتاب هایی می‌گفت که از بازار جمعه میخرید،از مدرسه هایی که از نیمه به فرار محکوم می‌شد، او می‌گفت اوج علاقه ام به درس دینی بود، برای کلاسش همیشه مشتاق ترین بودم، همیشه این جمله اش مرا یاد خودم می‌انداخت که کلاس دینی و ادبیات جزء مورد علاقه هایم بود، حالا سال هاست که از این مکالمات میگذرد، سال هاست که پدرم مرا ترک کرده و از آسمان به من چشم دوخته است، به آن قبرستانِ رنگ و رو رفته آمده ام پدر جانم، برایت آن گل های آفتاب گردان و داستان های همیشگی را آورده ام ، هیچ گاه نمیتوانم بگویم که او را نخواهم بخشید چون اون مرگش را از راه شهادت طلبید ، راهی که هیچ گله ای برایش نیست. ترک کردنی که برای نجات یک جامعه است مگر گله ای هم دارد؟! او مسیری را دنبال کرد که همیشه آرزویش را داشت، جنگ! جنگی از جنس صلح برای نسل کنونی، روز رفتنش آمد و پیشانی ام را بوسید، حلالیت طلبید و عازم راه شد، راهی که بازگشتی نداشت، آن روز از شدت ناراحتی اندکی آرام و قرار نداشتم، و از سوی دیگر پدر خوشحالی را میدیدم که آرزویش برآورده شده بود ، موثر بودن برای جامعه اش برای جمهوری ای که شیفته ی آن بود، پدرم هر زمان که میتوانست برایم میگفت که چقدر مرگش را از راه شهادت مطلبد و همین گونه ام شد ،او میخواست در دلمان یادگار بماند، او کشورش و صلح آن را به وجودِ خودش ترجیح داده بود ، زمانی که تن سرد و بی جانِ او که زیر پارچه ی سفید رنگ پنهان شده بود را دیدم لحظه ای برایم سکوت فراگیر همه چیز بود، پلک هایم قدمی برنمی داشتند، انگار قلبی در وجودم نمانده بود، اما حرف هایش مدام در سرم زمزمه میشد، که چقدر دوست داشت فرزندش هم موثرترین باشد، او دگر رفته بود... به دیدار همان امامانی که خالصانه مشتاق دیدارشان بود و من مانده بود و هزاران راه که پایان نداشت که من در نهایت میان همه ی آن ها نویسندگی را انتخاب نمودم ،مسیر برایم چُنان یک نور بود، نوری که پدرم هدایت گر آن بود، چند سالیست که از اولین کتابی که انتشار کرده ام گذشته، کتابی در موضوع کودکانِ جنگ زده و کودکانِ کار ... هر زمان که آن ها را مشاهده می‌کردم معتقد بودم هیچ گاه حقشان چنین زندگی نبوده و نیست، پس حرف هایم را درقالب یک کتاب شرح دادم و خواستم که هر کس خواننده آن است دستِ یاری را به سمت یکی از آن کودکان ببرد و یاریشان کند و درخواستم آن بود که خالصانه دست نوازشی بر سر آن ها بکشند، و حال میتوانم به آسمان رو کنم و از پدرم تقاضای یاری در این مسیر را بخواهم که همچون خودش به یاد بمانم و موثرترینِ خود باشم.