آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
#سیدعلی_صالحی
حال من
به احوال پرسی تو بستگی دارد!
تو اگر حالم را بپرسی
مگر می شود بگویم بدم؟!
اصلا مگر می شود تو باشی
و من خوب نباشم؟!
تو فقط باش...
من اثبات می کنم که بدی
در دنیا وجود ندارد!
#محسن_دعاوی
زمانی است که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر میکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه میترسد
نه میرود
نه آوازش را میخواند...
#شهاب_مقربین
من اگر نویسنده بودم
نویسنده خوبی میشدم
اگر شاعر، شاعری هِی کم بد نبودم
اگر کارگر بودم
خوب آجر پرت میکردم
خوب آچار بلد میشدم
اگر من نقاش بودم
نقاشیهایی خوب میکشیدم،
خوب رنگ میکردم
بومها را قشنگ وُ
خانهها را پُره رنگ وُ رنگ میکردم
اگر شاد بودم
میرقصیدم
مجلسها گرم میکردم
خواننده بودم، میخواندم
مرگ بودم، میمردم
خدا بودم، زنده میکردم
زندگی میدادم
من اما عاشق بودم
بلد نبودم!
#افشین_صالحی
تار گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد؟ دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد…
#احسان_افشاری