اگر از کمند عشقت بروم، کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
اگرم نمیپسندی، مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
#سعدی
زن،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست...
#نزار_قبانی
دیر شده، می دانم!
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم؛
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را پاک کنم!
باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسّی به دردِ من نخواهد خورد...!
#مینا_آقازاده
خیال قشنگیست
اگر من
کلید بچرخانم
تو از پنجره تابیده باشی
و خانه عطر بوسه بگیرد.
#یاسمن_احمدی
گور پدر این صندلی که میگوید:
«من یکنفرهام»!
هندسه عشق
جای مرا باز میکند
کنار تو
#ابن_محمود
این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.
دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.
دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.
برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.
#پابلو_نرودا
پیشانی بر شیشه ها چونان بیداران اندوه
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک از ما غایب است.
#پل_الوار
ترجمه: #جواد_فرید
هلیا!
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم هلیا!
#نادر_ابراهیمی
دلم تنگ است
مثل لباس سالهای دبستانم
مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر
که نمیفهمیدم
وقتی میگویند کسی دورَست
یعنی چقدر دورَست؟
#لیلا_کردبچه
عشق
آدم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاه های متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیده...
وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را
تو خواهی نوشت!
#رسول_یونان
برگرفته از کتاب: چه کسی مرا عاشق کرد؟
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
#وحشی_بافقی