✅رمان طعم سیب
🌴قسمت نوزدهم
چشمامو ریز کردم و زیر چشمی بچه هارو نگاه کردم.
بعد نیلوفر رو به من گفت:
-باباااا چیزی نیست که برو بریم الان شب میشه باید برگردیم خونه.
ابروهامو دادم بالاو گفتم:
-بریم
حس کردم بچه ها دارن به هم علامت میدن ولی واقعا نمیفهمیدم که چرا اینجوری میکنن خیلی مشکوک بودن...
را افتادیم و رفتیم سر خیابون تاکسی سوار شدیم.
هانیه جلو نشت و منو نگار و نیلوفر عقب نشستیم.من وسط نشسته بودم.رو کردم به نیلوفر گفتم:
-خب حالا خانوم برنامه چین کجا داریم میریم؟؟
نیلوفر لبشو کج کرد گفت:
-حالا یه جا میریم دیگه چقد میپرسی!!!
یه دونه آروم زدم رو دستش گفتم:
-خیلیییی مشکوک میزنیناااا.
نگار با شونش هولم داد گفت:
-ای بابا چقد گیر میدی یه مدت باهامون بیرون نیومدی حالا هی حساس شدی میگی مشکوک میزنی!
برگشتم نگاش کردم گفتم:
-خب هیییس بیا منو بزن.
بعد با بچه ها یواش خندیدیم.
بعد از مدتی جلو یه پاساژ پیاده شدیم.
چونمو دادم بالاو گفتم:
-خب از اول درست بگین میخواییم بیاییم خرید دیگه...
هانیه دستمو گرفت بااخم گفت:
-بیا بریم.نیومدیم خرید.
بچه ها همشون یه دفعه جدی شدن!!!
هانیه اخم کرد.نگارو نیلوفر هم به دنبال هانیه اخم کردن!
این اخم ها یکم منو نگران کرد... راه افتادیم رفتیم داخل پاساژ...تقریبا بزرگ بود...پله هارو رفتیم بالا طبقه ی اول و دوم فروشگاه و لباس و...
از این جور چیزا بود طبقه ی سوم سینما بود.رفتیم طبقه ی چهارم.
رستوران و کافی شاپ بود.
قلبم داشت میومد توی دهنم ینی چی چرا بچه ها اینجوری با اخم منو آوردن اینجا چرا بهم نمیگفتن کجا میریم...
نیلوفر خیلی با گوشیش ور می رفت.
معلوم بود داره به کسی پیام میده همشم زیر چشمی به من نگاه میکرد.
من هیچی نمی گفتم و فقط دنبالشون راه میرفتم.
دور رستوران به چرخی زدیم و یه دفعه جلوی یه میز ایستادیم.وقتی چشمم خورد به میز.
شوکه شدم.برگشتم یه نگاهی به بچه ها کردم دیدم همشون بهم لبخند زدن از روی شادی و خوشحالی نتونستم خودمو نگه دارم و جیغ کشیدم رستوران هم خلوت بود و دورو برمون کسی نبود که بخواد صدامو بشنوه...
نویسنده مریم ســرخہای
🌻🍃🌻🍃💐🍃🌻🍃🌻
@Shamim_best_gift
✅رمان طعم سیب
🌴قسمت بیستم
از خوشحالی زیاد گریم گرفته بود...روکردم به بچه ها و گفتم:
-این چه کاریه آخه...
یکه دفعه محدثه و سپیده از پشت صندلی اومدن بیرون...روکردم به بچه ها و گفتم:
-شماها دیوونه اید!!!
همشون باهم گفتن:
-تولدت مبارک...
همگی میخندیدیم...قلبم از خوشحالی کم مونده بود دیگه از کار بیفته...خنده هام کم کم تبدیل شدن به اشک البته اشک آمیخته هم با غم...هم با شوق...
روکردم بهشون گفتم:
-واقعا دیوونه اید اخه این چه کاریه باورتون میشه من خودم یادم نبود...
هانیه قیافشو کج و کوله کرد و گفت:
-بله دیگه!!!انقدر فکر یار سفر کرده ای که دیگه ماها رو که هیچ!!!خودتم فراموش کردی...
نیلوفر یه دونه زد تو پهلوی هانیه...
گریم شدید تر شد ولی می خندیدم...
نیلوفر اومد طرفم یه دونه زد توکمرم و گفت:
-بسه دیگه حالا انقدر گریه کن ما کیک رو بخوریم...
خندیدم و اشک هامو پاک کردم نشستم روی صندلی...
یه کیک شکلاتی خیلی زیبا که دورش با اسمارتیز تزئین شده بود روبه روی من بود...
رو کردم به بچه ها و گفتم:
-این بزرگترین و بهترین جشن تولد زندگیم بود...حالا این دیوونه بازیا زیر سر کی بود؟؟؟
همه به نیلوفر نگاه کردن و نیلوفر هم خودشو زد به اون راه...
نویسنده مریم ســرخہای
🌹🍃🌹🍃💐🍃🌹🍃🌹
@Shamim_best_gift
✅رمان طعم سیب
🌴قسمت بیست و یکم
رو کردم به نیلوفرو گفتم:
-به به ببین چه شاهکاری کرده.
نیلوفر خندید و گفت:
-من که کاری نکردم فقط گوشه ای از جبران خوبیاته...
یه دونه زدم رو پاش گفتم:
-این حرفا چیه دختره ی بی تربیت !!
همگی خندیدیم...
گوشه ی کیک سه تا فشفشه بود دورشم شمع های کوچیک کوچیک.
نگار شمع هارو روشن کردو هانیه هم فشفشه هارو.
بعد از کلی دیوونه بازی و عکسو فیلم..
شروع کردن تولد مبارک رو خوندن قرار شد خوندنشون که تموم شد من شمع هارو فوت کنم...
بچه ها داشتن میخوندن و من در حال آرزو کردن بودم...
دیگه هیچ چیز نشنیدم مثل یه فیلم همه چیز اومد جلوی چشمم...
روز اولی که علی رو بعد از چند سال دیدم تا روزی که برای آخرین بار بهم پشت کردو رفت...
روزی که حافظ گفت منتظر باش...
توی دلم آرزو کردم که خداکنه حافظ درست گفته باشه...
خداکنه که بالاخره یار به مرادش برسه...
به خودم اومدم دیدم بچه ها هاج و واج نگاهم میکنن سپیده ابروهاشو بر توهم و گفت:
-اگه آرزو هاتون تموم شد برای ماهم یه امن یجیب بخون!!بابا فوت کن شمعو گشنمونه!!!
دوباره همگی زدیم زیر خنده...
بچه ها شروع کردن به شمارش و بعد از 1...2...3...4...5...
و وقتی به بیستوسه رسید...من شمع ها رو فوت کردم...
همگی دست زدن و من هنوز هم توی شوک بودم رو کردم به بچه ها گفتم:
-بچه ها واقعا دستتون درد نکنه نمیدونم چجوری جبران کنم.
محدثه گفت:
-نمیدونم نداره که ماه دیگه همین موقع ها تولد منه میتونی اونموقع جبران کنی...
همگی به هم نگاه کردیم و خندیدیم...خلاصه اون روز ما بعد از این همه سختی و غم شد پر از خنده و شوخی...
بعد هم کیک خوردیم و با بچه ها چای و نسکافه سفارش دادیم.
بعد هم نوبت به کادو هام رسید...کادو هارو یه گوشه از میز چیده بودن...شروع کردم به باز کردن کادو ها.
اولین کادو برای محدثه بود که با کاغذ کادوی قرمز دیدنی شده بود بازش کردم و یه لباس قرمز شیک بود همینطور کادو های بعدی.سپیده برام یه ساعت خریده بود.هانیه هم یه مجسمه ی زیبا.نگار هم مثل محدثه یه دست لباس خیلی قشنگ.رسید به کادوی نیلوفر یه جعبه ی کوچیک بود یکم نگاش کردم چشم هامو ریز کردم و گفتم:
-چی خریدی کلک؟؟؟
نیلوفر لبخند زدو گفت:
-بازش کن...
وقتی بازش کردم شوکه شدم یه نیم ست خیلی قشنگ بود رو کردم بهش گفتم:
-نیلوفر...اخه این چه کاریه!!
بغلم کردو گفت:
-هیچ چیز نمیتونه خوبیاتو جبران کنه.
-دیوونه این حرفارو نزن خول میشیا...
کلی گپ زدیم دیگه هوارو به تاریکی بود کم کم بلند شدیم و آماده ی رفتن شدیم...
نویسنده:مریم ســرخہای
🍁🕊🍁🕊🌻🕊🍁🕊🍁
@Shamim_best_gift
شکرگزاری برای جذب آرزوها
لازم نیست برای رسیدن به آرزوهایتان زیادی تلاش و تقلا کنید و مصرانه دنبال چیزی باشید. تلاش و کوشش زیادی می تواند نیل به آرزوهایتان را از شما کند کرده یا متوقف سازد ، در حالی که نیروی سپاسگزاری، آنها را بسوی شما جذب می کند.
می توانید خیلی راحت و با داشتن فکر و احساس شکرآمیز از این که قبلا به آن آرزو دست یافته اید، به چیزهای زیادی دست یابید. نگران چگونگی تحقق این رؤیا نباشید، فقط تصور کنید که تحقق یافته است.
هر چقدر بیشتر بتوانید شور و اشتیاق بیشتری صرف قدردانی تان کنید، سریعتر رؤیاهایتان را به حقیقت می رسانید. هر چه انرژی بیشتری صرف رؤیای خود کنید، زودتر به آن می رسید. اما بدبینی و شک و تردید ، آن را پاک می کند.
✔️جمله تاکیدی: " از اینکه تمام آرزوهایم اکنون واقعیت دارند ، سپاسگزارم "
🌹✨🌹✨🌴✨🌹✨🌹
@Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهرتون
شادمان تر از هرروز
دلتون پر از شادی
خونتون پر از عشق
عشقتون پر از صداقت
نونتون پر از برکت
زندگيتون پر ازصمیمیت
و امیدتون به خدا باشه
💓ظهرتون بخیر💓
@Shamim_best_gift
⚠️ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ، ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺻﺤﯿﺢ ﺗﻠﻔﻆ ﻧﺸﻮﻧﺪ
ﻣﻌﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
✅ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ : ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
❌ﺍﻟﺮهمن ﺍﻟﺮﻫﯿﻢ : ﻣﺮﻫﻢ ﮔﺬﺍﺭ
✅ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ : ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﺳﺖ
❌ﺍﻟﻬﻤﺪ : ﻫﻼﮐﺖ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
✅ ﺍﻟﻌﺎﻟَﻤﯿﻦ : ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ
❌ﺍﻟﻌﺎﻟِﻤﯿﻦ : ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ
✅ ﻧﻌﺒﺪ : ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
❌ﻧﺌﺒﺪ : ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
✅ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ : ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯿﻢ
❌ﻧﺴﺘﺌﯿﻦ : ﻃﻠﺐ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
✅ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ : ﺭﺍﺳﺖ
❌ﻣﺴﺘﻐﯿﻢ : ﻃﻠﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ
✅ ﺍﻧﻌﻤﺖ : ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ
❌ﺍﻧﺌﻤﺖ : ﻧﺎﻟﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
✅ ﺍﻟﻤﻐﻀﻮﺏ : ﻏﻀﺐ ﺷﺪﻩ
❌ﺍﻟﻤﻘﻀﻮﺏ : ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ
✅ ﺿﺎﻟّﯿﻦ : ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
❌ﻇﺎﻟﯿﻦ : ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻓﮑﻨﺎﻥ
❌ﺫﺍﻟﯿﻦ : ﺧﻮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ
❌ﺯﺍﻟﯿﻦ : ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺩﭼﺎﺭﺷﺪﮔﺎﻥ
✅ ﻗﻞ : ﺑﮕﻮ
❌ﻏﻞ : ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻫﻼﮎ ﮐﻦ
✅ ﺍﺣﺪ : ﯾﮕﺎﻧﻪ
❌ﺍﻫﺪ : ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻮﺩ
✅ ﺻﻤﺪ : ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ
❌ﺳﻤﺪ ﻭ ﺛﻤﺪ : ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺘﺤﯿﺮ
ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﻄﺒﻮﻉ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
✅ ﺳﺒﺤﺎﻥ : ﻣﻨﺯﻩ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ
❌ﺳﺒﻬﺎﻥ : ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
✅ ﻋﻈﯿﻢ : ﺑﺰﺭﮒ
❌ﻋﺰﯾﻢ : ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ
❌ﺍﺯﯾﻢ : ﺳﺨﺘﯽ، ﻗﺤﻄﯽ
✅ ﺑﺤﻤﺪﻩ : ﺑﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
❌ﺑﻬﻤﺪﻩ : ﺑﻪ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
✅ ﺣﻤﺪﻩ : ﺳﺘﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
❌ﻫﻤﺪﻩ : ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ
ﮐﺮﺩ
✅ﺻﻞّ : ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺖ
❌ﺳﻞ : ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﮑﺶ، ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﻞ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻦ
✅ ﻣﺤّﻤﺪ : ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
❌ﻣﻬﻤﺪ : ﻫﻼﮎ ﺷﺪﻩ، ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻩ
✅ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ : ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ
❌ﺳﺎﻟﺤﯿﻦ : ﻏﺎﺋﻂ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ
💠نشر این مطلب صدقه جاریه است
✨جزاکم الله خیرا✨
🌴✨🌴✨🌸✨🌴✨🌴
@Shamim_best_gift
مرثیه امام صادق(ع)
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده
عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده
آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»
این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده
خلوت پیرترین مرد مناجات شکست
حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده
چکمه از پای درآرید حرم محترم است
عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده
آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید
پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده
دور تادور گلویش شده زخمی بس کن
خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده
بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد
گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده
شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت
چه صداهاست که در کرببلا پیچیده
دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟
به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟
هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند
پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟
یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب
یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده
▪️🌸▪️🌸🏴🌸▪️🌸▪️
@Shamim_best_gift
2_213307764049447907.mp3
6.69M
▪️شهادت_امام_صادق(ع)
◾️ایوون طلات منو کشته
◾️حاج محمود کریمی
@Shamim_best_gift
📔 نشانه کمبود انواع ویتامین در بدن
اگر هوس نمك كردهايد
☘ بدنتان سديم كم دارد
اگر مدام خسته هستيد
☘آهن بدنتان كم است
اگر پوستتان ميخارد
☘روي بدنتان كم است
اگر سرتان شوره ميزند
☘ ويتامين A بدنتان كم است
اگر مدام عفونت ميگيريد
☘ سلنیوم بدنتان كم است
اگر كمردرد و پا درد داريد
☘ ويتامين D بدنتان كم است
اگر خشکی دور دهان و بيني دارید
☘ ويتامين B12 شما كم است
اگر هوس شيريني كردهايد
☘ بدنتان كروم كم دارد
🍒🍒🍍🍒🍒
@shamim_best_gift
خودتان باشید
نه فتوکپی و رونوشتِ همدیگر !
خودتان را از روی دستِ دیگران ننویسید !
باور کنید چیزی که هستید ، بهترین حالتی است که می توانید باشید !
بعضی ها ، ساکتشان دلنشین است ،
بعضی ها پرحرفشان !
بعضی ها ، باچشم و موی سیاه ، زیبا هستند ،
بعضی ها با چشمان رنگی و موی بلوند !
بعضی ها با شیطنت دل می برند ،
بعضی با نجابت ...
جذابیتِ هرکس منحصر به خودش است !
باورکنید رفتار و خصوصیاتِ تقلید شده و مصنوعی ، شخصیتتان را خراب می کند ...
تا می توانید ، خودتان باشید !
🌾✨🌾✨🌹✨🌾✨🌾
@Shamim_best_gift