پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست
شکر،اما دستم از دامان تو کوتاه نیست
از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم
تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست
گاه و بیگاه آمدن یا گاه گاهی آمدن
هیچکس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست"
پنجرهفولادِ تو طوری گره وا میکند
که ضریحت نیز از غمهای ما آگاه نیست
در زیارتنامههایت مهربانی جاری است
هیچ یک اما به خوبیِ امینالله نیست
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
♻️🌷♻️🌷🍁🌷♻️🌷♻️
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت هفتاد و ششم
.تقریبا ساعت یازده شب بود هممون نشسته بودیم و انگار همه منتظرن یه پیشنهاد بودن ...
نگاهی به رها و ریحانه کردم که کنار هم نشسته بودن و حرف میزدن خوشحالی از تو برق چشمای هردوشون مشخص بود لبخندی رو لبم اومد یهو از تود ذهنم رد شد شاید ...شاید رفتن به اونجا بتونه حال هممون رو بهتر کنه..
گفتم -:موافقید بریم کهف ؟
-:احسان-: کهف ؟؟
-:اره .. کهف الشهدا ...
بابا -: به نظرم پیشنهاد خوبیه ... چند وقته نرفتیم ..
با موافقت بقیه راه افتادیم
************
ریحانه
قبلا یه بار اومده بودم ولی رها اولین بارش بود ....
آروم از اون چند تا پله بالا رفتیم ..
نگاهی به اون غار کوچیک ولی پر از یه جو خاص انداختم ... چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود ...
نگاهی به سمت چپم انداختم پنج تا سنگ ساده که روشون شهید گمنام حک شده بود ... سنگایی که تک تکشون معدن آرامش بودن ... عطر خاص گلاب که تو فضا پخش شده بود حال و هوای خوبی به آدم میداد و آرامشی که هیچ جا نظیرش پیدا نمیشد ...
رها -: کاش میشناختیمشون ...
-: ما نمیشناسیمشون ولی اونها خوب ما رو میشناسن ... و خوب میتونن دستمون رو بگیرن ... شهدایی که راه مادرمون که گمنامی بود رو پیش گرفتن هر لحظه و هر جا به یاد ما هستند...
ولی ... وای از اون روزی که ما به یادشون نباشیم ... یادمون میره که اونها رفتند و از خونواده هاشون از زندگی شون دل کندند که ناموس کشورشون در امان باشه ... رفتن که حجاب از سر بانوی ایرانی نیفته ... حیف که بعضی وقتا ما نامردی میکنیم در برابر خون ریخته شدشون ...
سمت قفسه ی کتاب گوشه ی غار رفت و یه قرآن آورد ..
همینجوری که کنار من نشسته بود و قرآن رو روی دستش گرفته بود و نگاهش به شهدا بود آروم گفت-: احساس شرمندگی میکنم ... اونا به خاطر ما رفتن ولی ما هیچکاری نکردیم براشون ...
سرشو انداخت پایین و به قرآن روی دستش خیره شد ...
بهش نزدیک شدم و منم به قرآن خیره شدم تا هر صفحه ای که باز شد با هم بخونیمش
.
صفحه ای که باز شد لبخند رو روی لب هام آورد خدا مثل همیشه صدامونو شنیده بود و راه روشن زندگی مونو توی این آیه ها بهمون فهماند ...
آیه ها فقط چند آیه ساده نبود ..
آیه ها کلمه به کلمه اش از نور بود ....
اینقدر محو خوندن سوره ی نور شدیم که حواسمون نبود که همه رفتن بیرون ...
رها -: میدونی چی برام جالب بود ریحانه ...
-:چی ؟؟
-:اینکه خدا اول حجاب رو برای مردا واجب کرد ...
-: اره ... خدای ما خیلی با حکمت تر از اون چیزیه که فکر میکنیم ... خدا گفت اول مردهای با ایمان مراقب نگاه های خودشون باشند بعد زنان مومن زیبایی هاشونو بپوشونن ...
-:پس چرا با این آیه هنوزم خیلی از خانوم ها میگن ما هرطور بخوایم میگردیم ... مردا نگاه نکنن...
-: شاید آگاهیشون کمه ... و وظیمه منو تو و امثال ما آگاه کردن اوناست که به یادشون بیاریم خدا همیشه برای ما بهترین راهنما بوده...و قرآنش بهترین روشنایی برای راه دست زندگی .....
🌼🌱🌼🌱💐🌱🌼🌱🌼
@Shamim_best_gift
✅قسمت هفتاد و هفتم
🌻آیه ای ازجنس عشق
از غار اومدیم بیرون و بقیه رو دیدم که یه گوشه نشستن ...
ولی سحرو بینشون ندیدم سرمو چرخوندم روی سنگی نشسته بود و به غار زل زده بود قشنگ معلوم بود تو فازه ... یادمه قدیما سحر از اون زمانِ من بهتر بود ... ولی اونقدرا هم مذهبی نبود ... چادری نبود .. الانم نیست ... بعید میدونم تا حالا همچین فضایی رو تجربه کرده باشه بهتره کاری به کارش نداشته باشم..سمت بقیه رفتم ..
انگار وسط بحث خاصی رسیده بودم چون امیرحسین داشت خیلی جدی حرف میزد -: ... البته فقط این نیست خیلی چیزا دیگه هم هست که تو شرایط الان و وضعیت اینجوری جامعه تاثیر داره ...
احسان -: مثلا چی ؟؟
-: غیرت مردا ...
بابا علی -: اره ... فرض کنید اگه هرکسی برای ناموس خودش احترام قائل شه و نذاره زیبایی هاشو همه ببینن چقدر وضع تغییر میکنه ...
امیرحسین -:درسته که حجاب خانوم ها خیلی مهمه ... مخصوصا توی یه جامعه اسلامی .. مخصوصا وقتی ماها اسممون رو بچه شیعه میذاریم ولی خب خانومی که همسرش یا پدر و یا برادرش روش غیرت نداره و واسش مهم نیست نمیشه به حجاب اون خانوم تذکر داد ...
بابا -: این حرفا منو یاد یه سخنرانی میندازه که یادم نمیاد کی،بود ولی اینو یادمه که میگفت پشت هر خانوم بی حجاب یه مرد بی غیرت هست ...
مامان -: من میدونم کدوم سخنرانی رو میگی ... کلیپشم دارم بزارید نشونشتون بدم ...
احسان بدجور رفته بود تو فکر انگار یه جوراییی حرفای حاج آقا عالی به نظرش جالب بوده...
امیرحسین -:دقیقا هم حرف من حرف حاج آقا بود .. چرا همش بگیم خواهرم حجاب یه چیزی که مهمتره اینه که بگیم برادرم غیرت ...
احسان -: و اون حدیث امام علی ...
بابا -: و حمله ی دشمن به غیرت مردامون ... کاش بتونیم دوباره یاد آور بشیم به مردامون که غیرت ایرانی رو فراموش نکنن ....
چند دقیقه ای تو سکوت بود که امیر حسین خواست جو رو عوض کنه و گفت کی چایی میخوره؟؟
همه موافقت کردن ..
تا امیر حسین چایی رو بیاره بلند شدم برم پیش سحر که خودش اومد کنارمون ...
میدونستم فضای کهف جوری هست که سحر رو جذب خودش کنه ... درست مثل شهدایی که تو شلمچه من جذبشون شدم
🌸🔸🌸🔸❤️🔸🌸🔸🌸
@Shamim_best_gift