✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت هفتاد و ششم
.تقریبا ساعت یازده شب بود هممون نشسته بودیم و انگار همه منتظرن یه پیشنهاد بودن ...
نگاهی به رها و ریحانه کردم که کنار هم نشسته بودن و حرف میزدن خوشحالی از تو برق چشمای هردوشون مشخص بود لبخندی رو لبم اومد یهو از تود ذهنم رد شد شاید ...شاید رفتن به اونجا بتونه حال هممون رو بهتر کنه..
گفتم -:موافقید بریم کهف ؟
-:احسان-: کهف ؟؟
-:اره .. کهف الشهدا ...
بابا -: به نظرم پیشنهاد خوبیه ... چند وقته نرفتیم ..
با موافقت بقیه راه افتادیم
************
ریحانه
قبلا یه بار اومده بودم ولی رها اولین بارش بود ....
آروم از اون چند تا پله بالا رفتیم ..
نگاهی به اون غار کوچیک ولی پر از یه جو خاص انداختم ... چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود ...
نگاهی به سمت چپم انداختم پنج تا سنگ ساده که روشون شهید گمنام حک شده بود ... سنگایی که تک تکشون معدن آرامش بودن ... عطر خاص گلاب که تو فضا پخش شده بود حال و هوای خوبی به آدم میداد و آرامشی که هیچ جا نظیرش پیدا نمیشد ...
رها -: کاش میشناختیمشون ...
-: ما نمیشناسیمشون ولی اونها خوب ما رو میشناسن ... و خوب میتونن دستمون رو بگیرن ... شهدایی که راه مادرمون که گمنامی بود رو پیش گرفتن هر لحظه و هر جا به یاد ما هستند...
ولی ... وای از اون روزی که ما به یادشون نباشیم ... یادمون میره که اونها رفتند و از خونواده هاشون از زندگی شون دل کندند که ناموس کشورشون در امان باشه ... رفتن که حجاب از سر بانوی ایرانی نیفته ... حیف که بعضی وقتا ما نامردی میکنیم در برابر خون ریخته شدشون ...
سمت قفسه ی کتاب گوشه ی غار رفت و یه قرآن آورد ..
همینجوری که کنار من نشسته بود و قرآن رو روی دستش گرفته بود و نگاهش به شهدا بود آروم گفت-: احساس شرمندگی میکنم ... اونا به خاطر ما رفتن ولی ما هیچکاری نکردیم براشون ...
سرشو انداخت پایین و به قرآن روی دستش خیره شد ...
بهش نزدیک شدم و منم به قرآن خیره شدم تا هر صفحه ای که باز شد با هم بخونیمش
.
صفحه ای که باز شد لبخند رو روی لب هام آورد خدا مثل همیشه صدامونو شنیده بود و راه روشن زندگی مونو توی این آیه ها بهمون فهماند ...
آیه ها فقط چند آیه ساده نبود ..
آیه ها کلمه به کلمه اش از نور بود ....
اینقدر محو خوندن سوره ی نور شدیم که حواسمون نبود که همه رفتن بیرون ...
رها -: میدونی چی برام جالب بود ریحانه ...
-:چی ؟؟
-:اینکه خدا اول حجاب رو برای مردا واجب کرد ...
-: اره ... خدای ما خیلی با حکمت تر از اون چیزیه که فکر میکنیم ... خدا گفت اول مردهای با ایمان مراقب نگاه های خودشون باشند بعد زنان مومن زیبایی هاشونو بپوشونن ...
-:پس چرا با این آیه هنوزم خیلی از خانوم ها میگن ما هرطور بخوایم میگردیم ... مردا نگاه نکنن...
-: شاید آگاهیشون کمه ... و وظیمه منو تو و امثال ما آگاه کردن اوناست که به یادشون بیاریم خدا همیشه برای ما بهترین راهنما بوده...و قرآنش بهترین روشنایی برای راه دست زندگی .....
🌼🌱🌼🌱💐🌱🌼🌱🌼
@Shamim_best_gift
✅قسمت هفتاد و هفتم
🌻آیه ای ازجنس عشق
از غار اومدیم بیرون و بقیه رو دیدم که یه گوشه نشستن ...
ولی سحرو بینشون ندیدم سرمو چرخوندم روی سنگی نشسته بود و به غار زل زده بود قشنگ معلوم بود تو فازه ... یادمه قدیما سحر از اون زمانِ من بهتر بود ... ولی اونقدرا هم مذهبی نبود ... چادری نبود .. الانم نیست ... بعید میدونم تا حالا همچین فضایی رو تجربه کرده باشه بهتره کاری به کارش نداشته باشم..سمت بقیه رفتم ..
انگار وسط بحث خاصی رسیده بودم چون امیرحسین داشت خیلی جدی حرف میزد -: ... البته فقط این نیست خیلی چیزا دیگه هم هست که تو شرایط الان و وضعیت اینجوری جامعه تاثیر داره ...
احسان -: مثلا چی ؟؟
-: غیرت مردا ...
بابا علی -: اره ... فرض کنید اگه هرکسی برای ناموس خودش احترام قائل شه و نذاره زیبایی هاشو همه ببینن چقدر وضع تغییر میکنه ...
امیرحسین -:درسته که حجاب خانوم ها خیلی مهمه ... مخصوصا توی یه جامعه اسلامی .. مخصوصا وقتی ماها اسممون رو بچه شیعه میذاریم ولی خب خانومی که همسرش یا پدر و یا برادرش روش غیرت نداره و واسش مهم نیست نمیشه به حجاب اون خانوم تذکر داد ...
بابا -: این حرفا منو یاد یه سخنرانی میندازه که یادم نمیاد کی،بود ولی اینو یادمه که میگفت پشت هر خانوم بی حجاب یه مرد بی غیرت هست ...
مامان -: من میدونم کدوم سخنرانی رو میگی ... کلیپشم دارم بزارید نشونشتون بدم ...
احسان بدجور رفته بود تو فکر انگار یه جوراییی حرفای حاج آقا عالی به نظرش جالب بوده...
امیرحسین -:دقیقا هم حرف من حرف حاج آقا بود .. چرا همش بگیم خواهرم حجاب یه چیزی که مهمتره اینه که بگیم برادرم غیرت ...
احسان -: و اون حدیث امام علی ...
بابا -: و حمله ی دشمن به غیرت مردامون ... کاش بتونیم دوباره یاد آور بشیم به مردامون که غیرت ایرانی رو فراموش نکنن ....
چند دقیقه ای تو سکوت بود که امیر حسین خواست جو رو عوض کنه و گفت کی چایی میخوره؟؟
همه موافقت کردن ..
تا امیر حسین چایی رو بیاره بلند شدم برم پیش سحر که خودش اومد کنارمون ...
میدونستم فضای کهف جوری هست که سحر رو جذب خودش کنه ... درست مثل شهدایی که تو شلمچه من جذبشون شدم
🌸🔸🌸🔸❤️🔸🌸🔸🌸
@Shamim_best_gift
✅قسمت هفتاد و هشتم
🌻آیه ای ازجنس عشق
امیر حسین
چایی رو بردم بالا تو اون سرما و باد خیلی میچسبید ...
احسان -:خب کی عروسی ایشالله؟؟؟
گفتم -:هنوز معلوم نیست
ریحانه -:عروسی میخوایم چیکار بابا ...
من-:ععع نگو ریحانه مگه میشه اصن ؟!
رها-: وای نگو که میخواید عروسی رو بپیچونید ها ...
ریحانه آروم بهم گفت -: آخه میدونی امیر حسین ..! دلم نمیخواد به خاطر یک شب همه ی مذهبی بودنمو ببرم زیر سوال ...
-:ریحانه ؟؟!!!
-:بله؟
-:منظورت چیه؟؟
-:خب بالاخره اگه قرار باشه عروسی بگیریم میشیه مثل همه ی عروسی ها و ...
حرفشو گرفتم -: میدونم چی میگی من قول میدم یه جوری عروسی بگیرم که اون اتفاق نیفته ...
-: خب مثلا چی ؟؟؟نمیشه که
-:میدونی چون تو هیچوقت این سبک از عروسی رو ندیدی شاید تصور ذهنی نداشته باشی که میشه عروسی خداپسند هم گرفت ...
سحر -: چی شد ؟ عروسی دعوتیم یا نه ..
-:بله بله اوکیه ...
یه چشمک به ریحانه زدم -: قول میدم خوشحالت کنم ...
.
.
تلفن احسان زنگ خورد و با لحنی تعجب اور به سحر گفت وکیل باباست ...
************
ریحانه
تلفن احسان که تموم شد برگشت پیشمون
سحر-: خب چی شد ....؟!
عاطفه (زن احسان)-: زود بگو احسان خبری شده؟!
احسان-: هیسسس.. اروم باشید.. وکیله بود
سحر -:اونو که میدونیم چی گفت؟!
-: گفت همه چی تقریبا حله....
امیر حسین -: خب پس خداروشکر دیگه ... احسان شیرینی بیار...
سحر اومد و پرید تو بغلم...
-:وایییی میشنوی ریحانه .....باورم نمیشه ....
سفت فشارش دادم-:تبریک میگم ابجی خانوووم ..
مامان و دایی اینا هم کلی تبریک گفتن
ممنونتم خدا ... به خاطر همه چی برگشتن رها و حل شدن داستان بابای سحر... و از همه مهم تر بودن امیرحسین
🌷🌱🌷🌱🌼🌱🌷🌱🌷
@Shamim_best_gift
⛔️کسی که صله رحم نکند، ملعون است⛔️
✍ خدا، یه جاهایی تو قرآنش، بعضی افراد و گروهها رو لعن کرده، یعنی از رحمت خودش دور کرده.
☝️ یه گروه از کسانی که خدا در قرآن لعنتشون کرده، کسانی هستند که صله رحم نمیکنند.
🌴️ امام سجاد (ع) به فرزندش امام باقر (ع) فرمود:
👈 "فرزندم، از دوستی با افرادی که پیوند خویشاوندی را قطع کرده، و نسبت به ارحامِ خود بد رفتاری میکنند بر حذر باش، که من آنها را در سه آیه از قرآن ملعون یافتم"
☝️ یه مورد از اون ۳ آیه، تو سوره محمّد آیات ۲۲ و ۲۳ هست:↶
🕋 فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ، أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ.
👈 آی شماهایی که در زمین فساد میکنید و قطع رحم میکنید، خدا شماها را لعنت کرده و از رحمت خود دور ساخته است.
🔎️ دقّت کنیم:
تو این آیه، دو عبارت "تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْض" و "تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُم" در کنار هم اومده.
☝️ یعنی خدا مفسد فی الارض و قطع کننده رحم رو در این آیه، کنار هم قرار داده، و هر دوشون رو لعنت کرده.
👌 این دو تا در این آیه، در ردیف هم قرار گرفتند:
👈 مفسد فی الارض،
👈 قطع کننده رحم.
🤔 از پیامبر اسلام (ص) پرسیدند، مبغوضترین و زشتترین عمل در پیشگاه خداوند چه عملی است؟
حضرت فرمودند:👈 "شرک به خدا".
🤔 پرسیدند بعد از آن چه عملی؟
فرمودند:👈 "قطع رحم".
🔔️ اگه خدایی نکرده پدر، مادر، خواهر، برادر، عمه، خاله یا ... فامیلی داریم که خیلی وقته باهاشون قطع رابطه کردیم، همین الان گوشی تلفن و برداریم، باهاشون یه تماس بگیریم و آشتی کنیم، تا خدا هم باهامون آشتی کنه.
🏃 عجله کنیم تا دیر نشده.
☝️ نکنه یه وقت خدایی نکرده از دنیا بریم، در حالی که مورد لعنت خدا قرار گرفته باشیم.
🍁🕊🍁🕊🍃🕊🍁🕊🍁
@shamim_best_gift