سرخط برنامههای سعید جلیلی برای روستائیان
آفرین برطراح عکس 👏👏👏🇮🇷
برستبراۍهرکسیکهمیخوادرایبده
#آگاهرایبدیم
#انتخابات🤍
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میخوای به پزشکیان رای بدی
،حتما این کلیپو ببین👌👆
ببین داری چه بلایی سر آینده خودت میاری.
#انتخابات🤍
765_46187204627399.mp3
10.27M
🧚♂فرشته ها با هل هله😍
🎙 عبدالرضا هلالی
.
#مباهله🤍
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۱۹۷ ...... با تعجب به حرف اومدم : کجا ؟ ..... باهاش حرف هم زدی ؟ از دور دیدمش
فصل دوم .....
پارت ۱۹۸ ......
مریم :
امروز بعد از یه روز کار سخت ..... توی پارک رو به روی خونه نشستم و منتظر کیانا که رفته اب میوه بخره و بیاد .... دلم خیلی گرفته .... نفهمیدم کی اینقدر زود رنج و حساس شدم که اشک به ارومی از صورتم ریخت .
شایدم زود رنج نشدم .... این نشونه اینه که بزرگ شدم که دارم تنهایی زندگی می کنم .... کار می کنم .... درس میخونم .... برام خواستگار جدید پیدا شده .
فکر خواستگار که از ذهنم رد شد .... نا خدا گاه یاد فرهاد افتادم .... یاد شیرین کاریاش ..... یاد حرفای خنده دارش و خاطرات خنده دار ترش ..... یاد اون شب تو سینما که به خاطر من پسره رو زد .... ولی اخرین چیزی که ازش یادم اومد دلم رو سوزوند و حالم رو خیلی زود دوباره بارونی کرد .... اون شب تو راه پله .... می خواستم لجش رو در بیارم که اون حرفا رو زدم .... انتظار نداشتم اونجوری جواب بگیریم .
همیشه کیانا بهم می گفت با این زبونت همه رو اتیش میزنی .... یه کاری میکنی طرف بره پشت سرش رو هم نبینه .... بقیه برن .... ولی این یکی فرق داشت .... درسته اولش ازش خوشم نیومده بود .... ولی بعدش تو دلم جا باز کرد ... اما حالا چی با حرفای اون شبم حتی دیگه به اقا امیر هم سر نزده ... انتظار داشتم تو این دو هفته ای که گذشت حداقل بیاد پیش اقا امیر ولی خبری ازش نیست .
کیانا اومد کنارم و اب میوه رو گرفت سمتم : باز داری ابغوره می گیری ؟ ..... درست میشه .... نکن این کارو با خودت .
دست خودم نیست کیانا .... اون شب اصلا نفهمیدم چطوری اون حرفا از دهنم پرید بیرون ... ولی اونم نباید اون جوری جوابم رو می داد .
کیانا کمی به دور و اطراف نگاه کرد و به حرف اومدم : حالا الان بشینی اینجا و گریه کنی درست میشه ؟ .... من مطمئنم اقا فرهاد کوتاه بیا نیست .... دوباره میاد جلو و خواسته اش رو مطرح میکنه مریم جون .
انگاری بهم برق وصل کرده باشن با توپ پر پریدم بهش : میخوام صد سال دیگه بر نگرده ..... الان دو هفته هست ازش هیچ خبری نیست ..... اصلا نمیگه شاید نگرانش بشیم .... میخواد بیاد چیکار کنه .
کلافه نگاهم کرد : باز تو داغ کردی ؟ ..... تو نبودی همین چند دقیقه پیش واسش گریه می کردی ؟ ..... مریم خانوم دست از لجبازی بر دار .
من لجباز نیستم .... خودت نشنیدی اون شب چی گفت ... تموم حرفام که حالا خواسته یا ناخواسته بهش گفته بودم رو تایید کرد ..... بعد میگی من لجبازم ..... خودش میاد جلو ادم یکدفعه سبز میشه ..... خواستگاری میکنه بعد یکدفعه با یه حرف پا پس می کشه ..... من از ادمی که به این راحتی پا پس بکشه خوشم نمیاد .
ترجیح دادم حرف دیگه ای نزنم و با نی ابمیوه بازی کردم .
غروبش که برگشتیم خونه هنوز اقا امیر نیومده بود ..... رفتیم واحد خودمون و شام درست کردیم .... در سکوت خوردیم .... انگاری کیانا هم پی به احوالات اشفته درونم برده بود که سعی می کرد چیزی نگه تا به خودم بیام .🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۹۸ ...... مریم : امروز بعد از یه روز کار سخت ..... توی پارک رو به روی خونه نش
فصل دوم .....
پارت ۱۹۹ .....
بعد شام کیانا رو فرستادم بره استراحت کنه و خودم ظرفا رو شستم و اشپزخونه رو مرتب کردم ..... نگاهی به کیانا که روی مبل راحتی نشسته بود انداختم .... داشت کتاب مطالعه می کرد که گوشیش روی کانتر اشپزخونه چشمک زد .
کیانا بیا گوشیت پیام اومده ؟
دارم کتاب میخونم .... بیام از دستم در رفته .... ببین کیه .
اروم پیام رو باز کردم ..... از اقا امیر بود که اسمش رو استاد سیو کرده بود : سلام .... فردا شب رستوران نگین ..... سر خیابون .... ساعت ۹ .
اولش از خوندن پیام تعجب کردم ولی زود به خودم اومدم و بلند پیام رو برای کیانا خوندم و به حرف اومدم : این ما رو شام دعوت کرده ؟
اره عزیزم .
اون وقت به چه مناسبتی ؟
نمیدونم مریم جان ..... غروبی توی دفتر هم مطرحش کرد ولی نگفت واسه چی .
کلافه دستام رو خشک کردم و رفتم کنار کیانا و کتابش رو ازش گرفتم : میشه حرف بزنیم ؟
در مورد چی مریم جان ؟
در مورد عشق ..... کلافه ام ..... خیلی .
اون وقت تو عاشق تر از من پیدا نکردی ؟ .... حالا سوالت بپرس ببینم می تونم پاسخگو باشم یا نه ؟
می تونم بی رودربایستی بپرسم ؟
من و تو نداریم باهم مریم .... پس بپرس .
اوایل که با ارین اشنا شده بودی دوستش داشتی ؟ .... یعنی عاشقش شده بودی ؟
دیدم که غم توی نگاهش خونه کرد ولی اروم به حرف اومد : اوایل اشنایی منو ارین .... من حتی ازش خوشم نمی اومد .... حتی تو فکر این بودم یه جورایی ردش کنم ولی وقتی پای حرفاش نشستم و صحبت هاش رو گوش کردم فهمیدم چقدر از لحاظ روحی و روانی بهم نزدیکه .
جواب کیانا بدحوری بردتم تو فکر ..... من فقط به داستان عاشق شدن فرهاد گوش کرده بودم ..... تا الان حتی فرصت نشده بود بیشتر از یه سلام و علیک باهم باشیم .... تازه فهمیدم اون شب چه گندی زدم ..... بیچاره اومده بود قرار بذاره حرف بزنیم .... ولی بهش هیچ حقی نمیدم که با یه حرف من اینطور بزنه زیر همه چیز و منو خورد کنه .
تموم اون شب رو فرهاد فکر کردم ..... فکر و خیال نمیذاشت بخوابم .
فردای اون شب حسابی صبح خوابیدیم .... چون تعطیلی بود و قرار نبود بریم دانشگاه یا دفتر .... در عوضش بعد از بیدار شدنم کیانا حسابی منو گرفت به حرف و از ازدواجش با ارین گفت ..... اخ چقدر با عشق و قشنگ از زندگیش با ارین حرف میزد و انگاری الانم ارین براش زنده بود .
عصری دنبال یه لباس شیک و تمیز می گشتم تا برا شام بپوشم .... که کیانا اومد تو اتاق : به نظرم اون مانتو شنلی که رنگ شتری داره رو بپوش با شال طوسی یا مشکی یا سورمه ای ..... ترکیب رنگاش خیلی قشنگ میشه . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
آنچه باعث شد مردم به پزشکیان(دولت سوم روحانی ) در دور اول تقریبا ۴۲ درصد رأی دهند...
۱_فراموش کردن فتنه بنزین و صبح جمعه ای که روحانی از خواب بیدار شد و از تلویزیون خبر گرانی بنزین را شنید...
۲_ فراموش کردن صف طویل مرغ و برنج و شکر...
۳_فراموش کردن نایاب شدن روغن خوراکی طی چند ماه...
۴_ فراموش کردن تبدیل دلار سه هزار تومنی به دلار سی هزار تومنی...
۵_ فراموش کردن تعطیل شدن مدارس و بسته شدن جاده ها و لغو سفرها و فوت روزانه ۶۰۰ تا ۸۰۰ نفر به علت کرونا
۶_ فراموش کردن عدم فروش نفت و رسیدن فروش نفت به ۲۰۰هزار بشکه
۷_ فراموش کردن دختر بدبخت و بیکار نعمت زاده وزیر روحانی
۸_ فراموش کردن افتخار آخوندی وزیر مسکن دولت روحانی به مسکن نساختن
۹_ فراموش کردن بیکار شدن کارگران هپکو و هفت تپه و ارج و...
۱۰_فراموش کردن مدیریت سیل و زلزله توسط روحانی از اتاقش در تهران
۱۱_ فراموش کردن زانو زدن ظریف وزیر امور خارجه روحانی مقابل امیر کویت
۱۱_ فراموش کردن سوخت ندادن به هواپیمای ظریف در مونیخ
۱۲_ فراموش کردن ۸ سال از جوانی جوانان ایران و وصل کردن آب و نان مردم به برجام سیاه
۱۳_ فراموش کردن حادثه قطار تبریز و اظهار بی شرمانه آخوندی وزیر روحانی که گفت نگران نیستیم مسافران همگی بیمه هستند...
۱۴_فراموش کردن بی ثباتی قیمت ها به صورت ساعتی و روزانه
۱۵_ فراموش کردن تعطیلی نانواییها به خاطر کمبود و یا عدم مدیریت توزیع آرد
۱۶_ فراموش کردن قطعی مکرر برق و سوختن وسایل الکترونیکی مردم...
۱۷_ فراموش کردن تضییع ۶۰ تن طلا طی ۲ سال توسط دولت روحانی
۱۸_ فراموش کردن عجز دولت روحانی از آزادسازی پول های بلوکه شده ایران
۱۹_ فراموش کردن قطعی مکرر آب مردم خوزستان
۲۰_ فراموش کردن خشک کردن آب دریاچه ارومیه توسط دولت بی عرضه روحانی
۲۱_ فراموش کردن بی شناسنامه خواندن منتقدان دولت توسط روحانی
۲۲_فراموش کردن اهداء ۷۵۰ سکه بهار آزادی به ظریف و صالحی و عراقچی و... به خاطر برجام نافرجام
۲۳_ فراموش کردن توهین بی سابقه ظریف به سردار سلیمانی
۲۴_ فراموش کردن قیمت ۱۷ میلیونی پراید در سال تحویل گرفتن دولت توسط روحانی و پراید با قیمت بیش از ده برابری در پایان دولت
۲۵_ فراموش کردن دستگیری برادر روحانی و جهانگیری و دختر وزیر دولت روحانی به دلیل فساد و اختلاس
۲۶_ فراموش کردن حضور روحانی در بین کارگران خودروسازی با لندکروزر و پیاده نشدن و نشنیدن صحبت های آنها
۲۷_فراموش کردن تخریب حدود ۱۰۰۰ متر بنای غیر مجاز دختر وزیر دولت روحانی
۲۸_ فراموش کردن صدها بی تدبیری و ناکارآمدی دیگر دولت روحانی و ندیدن عملکرد مثبت و کارآمدی شهید رییسی
چقدر فراموش کار شدیم!!! اکنون همان روحانی بی تدبیر و ظریف و جهانگیری و آخوندی و زنگنه و...که تنها عملکردشان انتظار ۸ ساله از قرار داد نافرجام برجام بود به حمایت از پزشکیان برخاسته اند...
پزشکیان همان روحانی بدون عمامه با تفکر اصلاح طلبی است...
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۹۹ ..... بعد شام کیانا رو فرستادم بره استراحت کنه و خودم ظرفا رو شستم و اشپزخون
فصل دوم .....
پارت ۲۰۰ ........
مرسی که نظر دادی .... مونده بودم چی بپوشم ..... به خودم اگر بود تا دم رفتن هم نمی تونستم انتخاب کنم چی بپوشم .
کیانا چرخی کنار کمد زد : حالا تو نظر بده چی بپوشم ؟
به کناره چوب لباسی ها دستی کشیدم و انگشتم کنار یه مانتو کار شده ی خامه دوزی شده ایستاد : اینو بپوش ... با اون روسری یشمی رنگ که چند روز قبل خریدیم .
دم غروب اماده شدیم ..... داشتم توی اینه شالم رو میزون می کردم که رو کردم سمت کیانا : با خود اقا امیر میریم دیگه ؟
بی خیال و بی توجه به حرفم جواب داد : نه عزیزم ..... ما خومون میریم .
به نظرت اقا امیر واسه چی دعوتمون کرده ؟
دیشبم بهت گفتم عزیزم .... نمی دونم .... خب بنده خدا فکر کرده یه شام دور هم باشیم بد نباشه .
دیگه هیچی نگفتم و بعد از حاضر شدنمون راهی مقصد مورد نظرمون شدیم .... کنار رستوران از تاکسی پیاده شدیم و کیانا پول رو حساب کرد .... رستوران شیک و قشنگی بود ....
ماشین اقا امیر هم یکم جلوتر پارک بود .
وارد رستوران شدیم که گارسون کنار درب ورودی راهنماییون کرد به سمت راست و گفت : میز شماره ۵۳ ..... میزبان منتظر شما هستن .
یه لحظه خنده ام گرفت کنار گوش کیانا اهسته به حرف اومدم : چقدر شیک و باکلاس .
اما هرچی جلوتر می رفتیم .... خنده ام از لبم پر می کشید .... خودش بود .... فرهاد بود .... کنار اقا امیر نشسته بود .... کت تک سورمه ای با شلوار کتان مشکی .... چقدرم به خودش رسیده بود ..... تا به خودم بیام رسیده بودیم کنار میز .
اشک توی چشمم جمع شده بود و زل زده بودم بهش ..... اقا امیر بهمون سلام کرد و بفرمایید گفت ولی انگاری منو به خودم اورد که به حرف اومدم : ببخشید من باید برم .
اما صدای اقا امیر تو گوشم نشست : مریم خانوم عجله نکن ..... خواهش میکنم ...... باور کنید امشب رو فقط به خاطر شما و فرهاد جان تدارک دیدم ..... یکم بهم فرصت بدید بد نیست .
بعد هم روشو کرد سمت فرهاد : تو نمیخوای یه چیزی بگی .... چرا لال شدی ؟
رومو کردم سمت کیانا : پس توام میدونستی امشب قضیه از چه قراره ..... چه دل خجسته ای من دارم ..... ببخشید اقا امیر ولی باید برم .
بهشون پشت کردم و خواستم قدم بردارم که صداش بالاخره در اومد : میشه بمونید ..... بابت اون شب و حرفام ازتون معذرت میخوام ..... نباید اون اتفاق می افتاد .
خواستم دوباره به راهم ادامه بدم که اومد جلوم : مریم خانوم خواهش می کنم ..... اون شب سوءتفاهم شد بینمون .... شما یه حرفی زدی .... منم یه چی گفتم .... صبر کنید باهم صحبت کنیم .
کلافه سرم رو تکون دادم : تو این یه هفته که گذشت یادتون نبود حرف بزنید ..... برید کنار .... میخوام برم .
مریم خانوم لطفا ..... بمونید ..... باهم حرف بزنیم .... حرفام رو بشنوید .... بعد اکر بازم ناراحت بودید بعد برید ..... اصلا خودم میرم که دیگه ناراحت نباشی .🌹
با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۲۰۰ ........ مرسی که نظر دادی .... مونده بودم چی بپوشم ..... به خودم اگر بود تا
فصل دوم .....
پارت ۲۰۱ ......
نگاهی اروم به اقا امیر که سرش پایین بود انداختم .... بعد نیم نگاهی به کیانا انداختم که خیلی ازش دلخور بودم که به حرف اومد : بهتره بهم فرصت بدید ..... باهم حرف بزنید .... این بهترین فرصته مریم جون .
اقا امیر و کیانا با فاصله از کنارمون گذشتن ..... اقا فرهاد هنوز هم جلوم ایستاده بود و سرش به زیر بود .... دیدم که اقا امیر و کیانا رفتن سر یه میز نشستن .
با رفتن اونا با اقا فرهاد تنها شدم .... ناچارا با تعارفش رفتم روی صندلی نشستم .... فقط دستاش رو می دیدم که روی میز قلاب هم کرده بود و عطر واقعا خوش بویی که به خودش زده بود به مشامم می رسید ...... ادم پسر ندیده ای نبودم .... خودمم خیلی خواستگار داشتم ولی اقا فرهاد با بقیه شون فرق داشت .
داشتم با برگه منوی روی میز بازی می کردم که به حرف اومد : بابت اون شب معذرت میخوام ..... می بخشی ؟
بازم چقدر زود خودمونی شد ..... همیشه الفاظش بعد یه مدت خودمونی میشد .... نیم نگاهی بهش انداختم : خدا ببخشه .... اقا فرهاد میشه حرفتون رو بزنید .
کمی رو به جلو خم شد : اول سفارش بدیم بعد حرف می زنم .... چی میل دارین ؟
نکاهی گذرا به منو انداختم : زرشک پلو با مرغ .
خوبه ...... منم همینو سفارش میدم .
بعد از رفتن گارسون شروع کرد به حرف زدن : مریم خانوم .... درسته ادم زودجوشی هستم ... ولی حاضرم به خاطر شما تغییر کنم .... باور کنید چندساله همش پی این بودم ببینمتون .... باهاتون حرف بزنم .
کمی از اب داخل لیوان رو خوردم : بعد اون وقت کی جلوتون رو گرفته بود که نیومدین ؟
خیلی رک جواب داد : دلم ..... دلم بهم می گفت نکنه بری جلو باعث ناراحتی بشی .... یه کاری کنی فرصت هات همه باهم بسوزه .... به خاطر همین پا رو دل وامونده ام گذاشتم ..... ولی حالا که هستید میخوام حرف بزنم و به حرفای شما هم گوش کنم .... می تونم یه چیزی ازتون بپرسم ؟
بفرمایید ..... ولی قبلش می خواستم منم ازتون معذرت بخوام .... چون خانواده ام بهم یاد ندادن که دل کسی رو بشکنم و بعد ساده از کنارش بگذرم .
خنده رو لبهای اقا فرهاد اومد : دل و قلب که جای خودش داره مریم خانوم .... شما بیا سر منو بشکن .... چیزی نمیگم .... فقط دیگه گریه نکن .
شما کجا گریه منو دیدی ؟.... الان من دارم گریه میکنم ؟
الان که نه .... ولی اون روز تو پارک .... یه لحظه دیدمتون داشتید گریه می کردید .... نمیدونم واسه چی .... ولی احساس کردم مربوط به اخرین بحثمون میشد .
از اینکه اونش شب باهاتون بحث مزخرفی داشتم ناراحت بودم ولی گریه ام به خاطر دلتنگی واسه خانواده ام بود .... در ضمن کار خوبی نیست ادما رو زیر نظر میگیرن .
شرمنده .🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️