eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح بردن نام حسین بن علی(ع) میچسبد اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْن وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
نماهنگ حرم رقیه.mp3
3.84M
🎤هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه است💔
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۵۳ ....... صبح جمعه واسه همه تعطیل بود ولی برا من انگاری مثل روزای دیگه بود ...
فصل دوم ‌...... پارت ۲۵۴ ....... با کمی تعلل دکمه اتصال رو زدم : سلام ..... نیلوفر خانوم .... حالتون خوبه ؟ از پشت گوشی هم میشد فهمید که از استرس چقدر صداش ارتعاش داره و چقدر داره خودش رو کنترل میکنه : سلام اقای کیایی .... مممنون ...... خواستم یه چیزی بگم که مزاحمتون شدم . این چه حرفیه ..... نه اتفاقا خودم دو دل بودم می خواستم باهاتون دوباره تماس بگیرم ..... باید مجدد باهم حرف بزنیم . راستش ..... راستش .... من .... من می خواستم یه قرار باهاتون بذارم ..... یه سری حرفا بود که چند شب پیش نمیشد گفت و وقت زیادی می گرفت ..... ولی الان نیاز می بینم بگم بهتون .... ولی نمی دونم گفتنش درسته یا نه . برای لحظه ای ته دلم از اینکه خودش خواسته باهاش قرار بذارم خوشحال شدم ولی از کدوم مطلب وقت گیری می خواست حرف بزنه که نشد چند شب پیش بگه ..... با عجله جوابش رو دادم : باشه .... باشه هر جور شما راحتی نیلوفر خانوم ..... منم مشکلی ندارم ..... با توجه به اینکه الان غروب شده ...... خودم میام دنبالتون تا بریم یه جایی تا صحبت کنیم . بعد با کمی مکث ادامه دادم : اصلا می خواین زنگ بزنم از پدرتون اجازه بگیرم تا خیال همه راحت باشه ؟ با عجله پرید وسط حرفم : نه ..... با پدرم صحبت کردم و ایشون اجازه دادن که امشب باهاتون یه قرار ملاقات داشته باشم تا حرفام رو بزنم . خب .... اینکه خیلی خوبه .... پس من تا یه ساعت دیگه میام منزلتون .... تا بریم یه جای خوب برای صحبت کردن . بعد از قطع کردن گوشی .... صدای لرزونش داخل گوشم اکو میشد .... علت این همه ترس نمی دونم چی بود ... ولی هر علتی هم که داشت منو از تصمیمی که برای ازدواج باهاش گرفته بودم عقب نمی کشوند .... اونقدر دنبالش می رفتم تا یه جواب قانع کننده بگیرم .... نباید اشتباه چند سال پیشم رو تکرار می کردم . با عجله حسابی به خودم رسیدم و به خاطر الرژی نیلوفر اصلا عطر نزدم ... گرچه خود لباسام به خاطر عطرهایی که قبلا روشون اسپری کرده بودم معطر بودن .... ولی نه در حد زیاد . درب واحد رو قفل کردم و با پوشیدن کفشم راهی حیاط شدم ... وقتی نشستم داخل ماشین ..... ریموت درب بزرگ حیاط رو زدم تا باز بشه ..... فکرم مشغول این بود که کجا ببرمش که هم شیک و باکلاس باشه و هم خلوت و دنج . توی راه همش فکرم درگیر این بود که چه چیزی اینقدر برایش سخت بوده که حاضر شده خجالتش رو مقابل من کنار بذاره و باهام یه قرار ملاقات بذاره . وقتی رسیدم جلوی درب خونشون ... جلوی دربشون پارک کردم و دکمه ایفون خونشون رو فشار دادم ‌...... همونجا منتظر ایستادم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ‌...... پارت ۲۵۴ ....... با کمی تعلل دکمه اتصال رو زدم : سلام ..... نیلوفر خانوم .... حالتو
فصل دوم ...... پارت ۲۵۵ ....... یه چند دقیقه گذشته بود که اقای سرمد درب رو باز کرد و اومد بیرون : سلام اقای کیایی ..... حالتون خوبه ؟ .... خانواده خوب هستن ؟ مرسی ..... به لطف شما ..... ببخشید دیر وقت اومدم دنبال نیلوفر خانوم .... یه مقداری کار سرم ریخته بود . اقای سرمد با کمی تعلل جواب داد : نیلوفر جان می خواستن در مورد یه مساله ای با شما صحبت کنند .... من دخترم رو خیلی درک میکنم و خوب میشناسمش .... چون سختی زیادی کشیده .... مخصوصا تو چند سال اخیر .... خیلی هم بهش اعتماد دارم .... خواهشی که ازتون دارم خوب به صحبت هاش گوش کنید ..... اون وقت من تابع تصمیمات هر دو نفر شما هستم . کمی از حرفای پدر نیلوفر در شوک فرو رفته بودم .... از کدوم سختی حرف میزد .... هر چه بود امشب نیلوفر با من حرف میزد و از همه چیز با خبر میشدم . همون لحظه نیلوفر از کنار درب اومد بیرون و سرش کلا به زیر بود .... فقط یه سلام کرد که جوابش رو به گرمی دادم ..... مانتو و شلوار مشکی با یه شال ارغوانی سرش بود .... درب جلو رو براش باز کردم که بشینه .... با خجالت نشست و درب رو بستم و رو کردم سمت اقای سرمد : اگر اجازه بدین امشب نیلوفر خانوم شام رو با بنده بیرون باشن .... خودم هم اخر شب می رسونمشون خونه ..... خیالتونم راحت اقای سرمد . اقای سرمد که مردی کاملا جا افتاده بود .... لبخندی مردانه نثارم کرد : برو جوون ..... ببین می تونی امشب دل شکسته دخترم رو بدست بیاری یا نه ..... خیلی دوست دارم قبل از اینکه چشم از دنیا ببندم عروسی این تک دخترم رو ببینم ..... دیشب باهاش کلی حرف زدم تا قانع شد باهات حرف بزنه ‌. از حرفای گیج کننده اقای سرمد واقعا سر در گم شده بودم .... نمی دونستم چه اتفاقاتی قراره امشب بیافته .... نیلوفر می خواست در مورد چی باهام حرف بزنه .... چرا همش می ترسید .... همه چیز امشب برام روشن میشد . با عجله نشستم پشت فرمون .... نیلوفر کمی به سمت درب رفت ..... علت این ترس برام نا معلوم بود ..... اندازه یه ادم نسبتا چاق بین صندلی من و صندلی اون در ماشین فاصله بود ولی باز ترسیده بود ..... حتی اونقدری سرش پایین بود که نمی تونستم صورتش رو ببینم تا بفهمم توی ذهنش چی می گذره . چند دوری که داخل خیابون دور زدم .... تصمیم گرفتم ببرمش به یه رستوران شیک و خلوت .... جلوی رستوران ارکیده ایستادم .... رو بهش کردم : نیلوفر خانوم ..... امشب افتخار میدین به بنده که شام در خدمتتون باشم و شما هم حرفاتون رو بزنید ؟ .... حقیقتش خیلی مشتاقم حرف بزنی .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۵۵ ....... یه چند دقیقه گذشته بود که اقای سرمد درب رو باز کرد و اومد بیرون : س
فصل دوم ...... پارت ۲۵۶ ....... به ارومی کمی سرش رو اورد بالا و لب زد : شما به من خیلی لطف دارید جناب کیایی ..... یه جای ساده هم باشه که بتونم حرفام رو بزنم ممنون میشم ..... شاید بعد از شنیدن حرفام برید پی زندگی خودتون . از ماشین پیاده شدم و قبل از اینکه برم درب رو باز کنم از ماشین پیاده شد و اومد کنارم که باهم به سمت رستوران رفتیم ..... جای رستوران مثل همیشه خیلی تمیز و شیک بود ..... یکی از بهترین میز های دو نفره که کنار شیشه های رو به پیاده رو خیابون بود رو انتخاب کردم و بهش تعارف کردم تا بشینه .... خودم هم خیلی محترمانه ایستادم تا اول اون بشینه بعد خودم نشستم ..... این طرز برخورد اقایون با خانوم ها رو از بابام یاد گرفته بودم که همیشه احترام خاصی مخصوصا برا مامان مهوش قائل میشد . نیلوفر همچنان سرش پایین بود و انگشتای دستش رو پیچ می داد .... گارسون اومد سمتون و خواست شمع های روی میز رو روشن کنه که مانعش شدم .... چون می دونستم عطریه ... ممکن بود نیلوفر اذیت بشه . گارسون که اینطوری دید منوی قبل از شام رو نشونمون داد که نیلوفر همچنان مسکوت بود و در عالم خودش غرق .... رو کردم سمتش : نیلوفر خانوم .... اگر اجازه بدی من برای شما هم یه انتخاب داشته باشم . بعد رو کردم سمت گارسون : دو تا فنجون قهوه .... با کیک خیس شکلاتی برای دو نفر ..... لطفا . گارسون بعد از بستن منو ..... رفت سراغ کار خودش و باز این من بودم که باید مسکوت بودن نیلوفر رو تماشا می کردم .... هرچه تحمل کردم نتونستم طاغت بیارم و حرفی نزنم .... دهان باز کردم و به حرف اومدم : نیلوفر خانوم بهتر نیست الان که اینجا هستیم حرفامون رو بزنیم و صحبت هامون رو انجام بدیم .... خیلی دوست دارم شما حرف بزنی و من گوش کنم .... یه جورایی از اولین دیدارمون داخل دانشکده تا به امروز خیلی چیزا بین منو شما تغییر کرده ..... یه جورایی این تغییرات برام خیلی خوشاینده . هر چه من بیشتر حرف میزدم ..... نیلوفر بیشتر بند کیف چرمیش رو پیچ می داد دور انگشت ظریفش ..... یه جورایی اصلا دلم نمی خواست یه جوری وانمود کنم که ادم بد اخلاقی هستم ولی از ادامه این حرکاتش یکم بهم ریخته بودم .... همین که گارسون قهوه و کیک رو اورد گذاشت روی میز و رفت ..... خم شدم سمتش و کیفش رو به زور ازش گرفتم .... که باعث شد زل بزنه بهم که خیلی محکم به حرف اومدم: چی داره اینقدر اذیتتون میکنه اینجور استرس رو تحمل میکنی ؟ ..... خب حرف بزن ... تمومش کن و خودت رو خلاص .... بگو ..... امشب اومدیم اینجا تا حرف بزنیم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
از اعمال و رفتار مرد زندگیتان، درست مانند داروی سحرآمیز و پنهانی عمل می‌کند و این کار او را در ادامه دادن صلح با شما پایدار نگه می‌دارد. ❣هر حرفی با شوهرتون دارید اول به خودش بگید نه به دیگران! چون ممکنه دیگران حرف شما رو وارونه بهش بگن و او دچار کج فهمی یا بشه و سوء‌تفاهم ایجاد کنه! ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💔دشمن زندگی زناشویی ازدیدگاه روانشناسان 👈🏻تلویزیون وفضای مجازی 👈🏻خانه نشینی مرد 👈🏻عدم رسیدگی به وضع ظاهری 👈🏻بی توجهی 👈🏻نگاه منفی به خانواده همسر 👈🏻سکوت وعدم گفتگودرباره مشکلات ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
7 جمله دردسر ساز در دعواهای زناشویی ⚠️برای آنکه یک بحث لفظی بین زوجین، تبدیل یک مبارزه بوکس نشود، برخی جملات و رفتارها را هرگز نباید به کار برد. ❶ تو شغلت را به خانواده ترجیح می‌دهی! ❷ در خانه هیج کاری نمی‌کنی! ❸ مادرت غیرقابل تحمله! ❹ تو به من گوش نمی‌کنی! ❺ دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم! ❻ تو یک احمق هستی! 7️⃣در پیغام متنی: "تو هیچ وقت هیچی نمی‌فهمی!" ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
راهکارهای کلیدی برای رابطه بهتر با خانواده همسر👇 🔸اصل اول بی برو برگرد، «احترام» است 🔸از تنش، بگو مگو و ثابت کردن خود دوری کنید 🔸در حضور آن ها به همسرتان خیلی احترام بگذارید که خیالشان از بابت رابطه شما دو نفر راحت باشد 🔹از بازی های بیهوده عروس و مادرشوهر و داماد و مادرزن دست بردارید 🔹حدومرز‌ها را مشخص کنید 🔹حس شوخ‌طبعی‌تان را حفظ کنید ♦️اگر حرفی دارید خودتان مستقیما گفتگو کنید؛ بی‌واسطه! ♦️یاد بگیرید که همیشه خونسردی و آرامش‌تان را حفظ کنید ♦️عاقل و بالغ باشید ❣️سخت نگیرید و مهربان باشید ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
✔️برخی ازمردان بعداز ازدواج یاددوران مجردی می افتند وبرخی اززنان هم از حق وحقوق زن صحبت میکنند. ✅چون مقام همسری رانمیدانند 🖊استادسلطانی ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
این جملات را به پسرتان نگویید: وقتی پدرت نیست؛تو مرد خونه‌ای! مردونه رفتار کن. با دخترها بازی نکن! مطمئن باشید روزی به مردی ومردانگی می‌رسد، اجازه دهید در زمان کودکی،کودکی کند. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💞 آقايان سرگرمی های خاص خودشان را دوست دارند ❌ شايد خانم هااز آن بيزار باشند. ✅ ولي همسر موفق كسي است كه خود را با سرگرميهاي همسرش همراه سازد. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi