eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من که جا مانده ی آن خار و خسم میدانم من که از دود گرفته نفسم میدانم که چه دردیست به صحرا غم بی بابایی غم گهواره ی خالی و غم لالایی (ع)🥀 . •┈┈••✾••✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾••✾••┈┈•
* موقع صحبت کردن با همسرتون به این نکات توجه کنید احترام و صمیمت ❤️به همسرتون ابرازعلاقه کنید و مراقب باشید حتی موقع عصبانیت هم به حریم‌های شخصی هم بی‌احترامی نکنید. گوش دادن ❤️موقع گفتگو بکار دیگه‌ای مشغول نشین،به حرف‌های همسرتون باعلاقه گوش بدید و واکنش‌های مناسبی نشون بدید. اعتماد کردن ❤️صادق باشین،با شک،واکنش‌های اشتباه وسخت‌گیری‌های بی‌مورد همسرتون رومجبور به دروغ گفتن نکنین وحس اعتماد رو در زندگیتون از بین نبرید. پرهیز از بیان نقطه ضعف‌ها ❤️بجای بیان اشتباهات همسرتون، رو نقاط قوت شخصیتش تمرکز کنید واز خوبی‌هاش تقدیر کنید. ذهن‌خوانی نکردن ❤️اجازه بدید همسرتون حرفش تموم شه. حدس زدن حرف‌هاش وقطع کردن صحبت‌هاش،روش درستی نیست. توجه به زبان بدن ❤️موقع گفتگو دست به سینه نشینید. با لبخند به همسرتون نگاه کنید،سرتون روتکون بدید وبه چشم‌هاش نگاه کنید. ربط ندادن موضوعات به هم ❤️درمورد هرمشکلی که حرف می‌زنید،وارد مسائل دیگه نشید و اونا رو بهم ربط ندید. اصلاح لحن بیان ❤️همسرتون رو با اسم قشنگ خطاب کنید و از لحن تهاجمی وتحقیرآمیز پرهیز کنید. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فکر می کنم سیستم دنیا این جوریه که خاطرات تلخ باقی می مونن. حتی بعد از گذشت چند دهه! این همه خوشی ها کاملا در طول تاریخ بی اثر میشن. نمی دونم شاید مصلحت خدا همینه. این همه وعظ درباره عدم ثبت و مرور تلخی ها در هنگام بحران فراموش میشن. مسبب خاطرات تلخ نشدن، حداقل ترین کاری ست که میشه کرد! 27 تیر 1400 سالروز پذیرش @seyyedanjavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜️☀️⚜️☀️⚜️☀️⚜️☀️⚜️☀️ ☀️⚜️☀️ ⚜️☀️ 🌹بــه نــام صــاحــب عــرشــ🌹 🌼‍🌸ســـلــام دوســتــان مــهربــانــ روزتــان بــه گــرمــاے خــورشــیــد دلــتــون مــمــلــوازعــشــقــ 🌸و ســرنــوشــتــتــون خــوش خــطــ الــهے مــســیــر زنــدگــيتــون گــلــبــاران بــاشــه 🌸صــبــح دوشــنــبــه تــون بــے غــمــ لــحــظــه هاتــون ســرشــار از تــازگــے و طــراوت بــارانــ صــبــحــتــون بــخــیــر 🥀 🕯🌺 🌺🕯🌺 🕯🌺🕯🌺🕯🌺🕯🌺🕯🌺🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی دروغ به حقیقت گفت: «میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟» حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد. آن دو باهم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد. دروغ حیله گر لباس های اورا پوشید و رفت. از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود
خطرناک است : ثروت بدون زحمت دانش بدون شخصیت علم بدون انسانیت سیاست بدون شرافت لذت بدون وجدان تجارت بدون اخلاق و عبادت بدون ایثار
دستانش می لرزیدند، کلید انداخت. خانه تاریک بود، فریاد زد. - مهشید... مهشید کجایی؟؟ هیچ صدایی نمی آمد. لامپ ها را روشن کرد، در را پشت سرش فراموش کرده بود تا ببندد، صدای طپش قلبش را می شنید، پله های خانه را بالا رفت و در اتاق خوابشان را باز کرد، لامپ را روشن کرد و با دیدن مهشیدی که پای سجاده دراز افتاده بود، مُرد. پاهایش سست شدند، با پاهایی سست به سمتش دوید. صدایش از اعماق جان بالا می آمد. خم شده بود و اشک هایش روی صورت مهشید می ریختند. - مهشید پاشو، مهشید چشماتو باز کن. دست روی دستانش که سرد شده بودند، گذاشت. صدای ناله اش فضای خانه را پر کرده بود، فقط او را صدا می زد. https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672 ❤️⛓
رمان‌آنلاین‌کاملاواقعی 🍂آرمان با دخترعمویش مونا نامزدبوده وروابط عاشقانه داشته؛ اما بعداز یه مدتی ارمان نامزدیشو باهاش به هم میزنه وموناهم میره خارج.بعداز سه سال آرمان عاشق دختری به نام مهشید می شه.مهشیداز یه خانواده ی مذهبیه، دقیقا برعکس خانواده آرمان، برا همین مادر آرمان به شدت با ازدواجشون مخالفه ،ولی ارمان یک دل نه صد دل عاشقش میشه و ازدواج میکنن😍 تا اینکه بعد از چندسال درست زمانی که مهشید حامله شده مونا برمیگرده و به کمک مادر آرمان قصد داره مهشید رو از زندگی آرمان بیرون کنه و خودش بشه زن آرمان😔 https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672
❬🌹✨❭ 🌱 ♦️همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود.😨 🔹به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود.😇🌱 🔸این قدر ابراهیم خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود». 💠تا حالا چند بار شده برای نماز اول وقت انقدر حساس باشیم؟!😔💔 🌷خاطره ای از همسر شهید @doorham
🌷 هـمـســر شـهیــد آقاڪمیل صفـری‌تبـار: همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبت بود مثل یه مادرے کہ از بچہ‌اش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ مـےڪرد... یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم. خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم و خوابیدم «من به گرما خیلی حساسم» خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه... دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی... شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم... پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می چرخونی!؟خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسے مـےترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد... 💗 🌷 ♡♡ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِڪــاشــانـہ‌ے‌مـہـر💞✿ 🏡 @kashane_mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا امشب برای همه دوستان و عزیزانم قلبی نورانی ضمیری آروم لبی خندان خوابی آرام و رستگاری عنایت بفرما دلتون مالامال از امید شبتون به زیبایی گل🌙