#نکات_تربیتی
🍭 برای بچه های زیر 3 سال اگر کسی از اطرافیان فوت کرد به بچه نگویید رفته پیش خدا(چون بچه های در این سن تفکر انتزاعی ندارد و کاملا حسی هستند. بنابراین ممکنه بخواهند مرگ را تجربه کنند. (کما اینکه یک بچه ای بعد از فوت پدر بزرگ اش به او گفتند: او رفته پیش خدا. بچه هم خودش را از بلندی به پایین انداخت چون میخواست او هم برود پیش خدا و فوت کرد.)
💡راهکار این است که به بچه بگویید که فرد فوت شده رفته مسافرت!
✨ به طور کل بچه های تا 7 سال را به مراسم تشییع جنازه نبرید، چون اینها ترسو می شوند
🌱.
#دکتر_طاهره_همیز
@heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ی لجباز 😶😁
خب خداروشکر مشکل یه سری از پدر مادرا حل شد🤪
#فرزند_پروری
#دکتر_سعید_عزیزی
@heyat_kodak_yamahdi🌱
#قصه_شب
🏡 خانه برای اسباب بازی ها
مادر علی با صدای جیغ از خواب پرید. سریع به سمت اتاق علی دوید. علی روی زمین نشسته بود. دستش را روی پایش گذاشته بود و گریه می کرد. مادر به سمتش دوید و پرسید:« چی شده؟ بزار پاتو ببینم».
علی همین طور که گریه می کرد گفت: «پام رفت روی یکی از این خونه سازی ها، دیگه دوستشان ندارم همش پاهایم را زخم می کنن!»
مادر علی را بوسید و گفت: «عزیزم چیزی نشده، یه خراش کوچیکه. زود خوب میشه». مادر چسب زخمی به پای علی زد. چون کف پایش زخم شده بود.
علی دیگر نمی توانست در اتاق بدود، برای همین جلوی تلویزیون نشست تا کارتون ببیند.
مدتی گذشت، علی مادرش را صدا زد و گفت: «مامان گرسنمه، یه چیزی بیار بخورم». مادر لبخند زنان برایش یک بشقاب میوه آورد. ناگهان فریادی کشید و بشقاب میوه از دستش رها شد. مادر پایش را روی یک خانه سازی گذاشته بود.
علی گفت: «چی شد مامان؟ چرا افتادی؟»
مادر گفت:« از دست خونه سازی های تو» علی زد زیر گریه و گفت: «من که بهتون گفتم خیلی بد هستن کاش بریزمشون دور!»
مادر گفت: « تقصیر اینا نیست، اگر براشون خونه درست کنیم زیر پا نمی مونن!» علی با تعجب گفت: «خونه شون؟»
مادر گفت: «امروز هم پای من زخم شد، هم پای خودت». علی سرش را پایین انداخت و اشکهایش را پاک کرد.
مادر از جایش بلند شد و گفت: «پسر قشنگم اسباب بازی هاتو یه جا روی زمین نریز، هر کدام رو لازم داری بردار بقیه را از خونه شون بیرون نیار».
علی گفت: «امروز دایناسورم رو می خواستم که ته سبد بود مجبور شدم همه رو روی زمین بریزم».
مادر کمی فکر کرد و گفت: « پس باید یه کاری کنیم تا زودتر اسباب بازیهات رو پیدا کنی». علی گفت:ذ«بله مامان جون. همه ی اسباب بازی های من توی یک سبده. وقتی یه چیزی میخوام مجبورم همه رو روی زمین بریزم»
مامان علی به سمت آشپزخانه رفت و با چند تا سطل بزرگ برگشت. یکی از آنها را برداشت و به علی گفت: «این سطل برای حیوونات باشه، یعنی توی این سطل فقط حیوونات رو بریز». علی سطل بعدی را برداشت و گفت:« این سطل هم برای خونه سازیها»
مامانش گفت:« آفرین. توی هر سطل یه چیزی بریز و روش هم یه نقاشی بچسبون که معلوم بشه توش چیه».
علی خیلی خوشحال شده بود به اتاقش رفت. چند تا ورق آورد و چند تا نقاشی کشید و روی سطل ها چسباند.
بعد با کمک مامانش اسباب بازی هاش را جمع کرد. اتاقش تمیز و مرتب شد. به مادرش گفت:«مامان چقدر خوب شد، حالا هر چی می خوام میتونم زود پیدا کنم». بعد مادرش را بغل کرد و صورتش را بوسید و از او تشکر کرد.
@heyat_kodak_yamahdi
#تربیت_کودک
يكی از بزرگترين اشتباهات پدر و مادر اين است به فرزندشان اجازه دهند طرف يكی از والدين خود را بگيرد، ميان والدين خود پادر ميانی كند، يا نقش دوست، مشاور، يا مادری را به عهده بگيرد.
پدر و مادر بايد به فرزندشان اين پيام را بدهند كه «من ميتوانم از خودم مراقبت كنم.» تو نبايد طرف من يا پدرت را بگيری و در اختلافات ما دخالت كنی.
هرگز نباید بدی همسر خود را به فرزندتان بگویید چون که فرزند شما از نظر امنیت روانی آسیب میبیند🌱🦋.
@heyat_kodak_yamhdi
سلام سلام
🚩 اجتماع ۱۰۰۰نفری بانوان و دختران فاطمی واوان
🔺با حضور حجت الاسلام سید حسین موسوی
🔹پنجشنبه ۲۳ آذر ساعت ۱۵:۳۰
حسینیه کودک| چایخانه| فروشگاه مشاغل خانگی| فروشگاه کالای ایرانی| نمایشگاه کتاب| عصرانه
مکان: واوان| خیابان ۸بهشت| انتهای خیابان فردوس| مسجد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
منتظر قدم های سبزتان هستیم🥰
واحد خواهران هیات یامهدی عج
@heyat_yamahdi
@heyat_kodak_yamahdi
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیه
🚩 در آستانه شب #یلدا، اولین مسجدبازار کشور (بازار روز) در واوان جهت عرضه تولیدات خانگی با حضور بیش از ۵۰نفر از بانوان تولیدگر برپا می شود.🥰
محصولات یلدا| خشکبار| ترشیجات| انواع شیرینی ها| پوشاک| بدلیجات| ادویه جات| انواع عروسک| محصولات ارگانیک| محصولات چرمی| انواع شمع و دکوری و...😍🌱
زمان: پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۵:۳۰
مکان: واوان| بلوار ۸بهشت| انتهای خیابان فردوس| جنب مسجد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
منتظرتون در این دورهمی خانومانه هستیم🥰🌻
#مسجد_بازار
#ویژه_بانوان
#دورهمی_زنانه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@heyat_yamahdi
@heyat_kodak_yamahdi
هیات کودک یامهدی(عج)
سلام سلام 🚩 اجتماع ۱۰۰۰نفری بانوان و دختران فاطمی واوان 🔺با حضور حجت الاسلام سید حسین موسوی 🔹پنجش
بچه های عزیز!
هیات کودک از ساعت ۱۵:۳۰ پذیرش داره، خودتون رو برای یه برنامه خوب و به یادماندنی آماده کنید.
چشم انتظارتونیم
🤢 پسرم دست تو دماغش میکنه
👨🏻🏫 اگر رفتار کودک به عادت تبدیلشده با جایزه دادن میتوانید تا حدودی این قضیه را کنترل کنید. مثلاً اگر کودک شما توانست ظرف دو هفته رضایتتان را جلب کند، به وی جایزه بدهید؛ و بعد مدت زمان تخصیص جایزه را طولانیتر نمایید.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/265522
📎 #مشاوره
📎 #تربیت_فرزند
📎 #نظافت
📎 #سبک_زندگی
@heyat_kodak_yamahdi
* قهر كردن يكى از مواردى است كه در مكتب اسلام به عنوان ابزار تنبيهى براي تربيت فرزند معرفى شده است.
اما چنين تنبيهى در صورتى كارايى دارد كه پدر و مادر در مسير تربيتى خود به قدرى به فرزند محبت كرده باشند كه قهر آنها براى فرزند قابل تحمل نباشد.
کتاب من دیگرِ ما
#استاد_عباسی_ولدی
@heyat_kodak_yamahdi
#قصه 📖✨ كفشهاي سوت سوتي رامين كوچولو
رامين خيلي كوچولو بود. تازه مي توانست دستش را به ديوار بگيرد و چند قدم بردارد. كمي كه مي ايستاد، تعادلش را از دست مي داد و به زمين مي خورد. مامان و باباش خوشحال بودند كه بچه شان بزرگ شده و مي تواند روي پاهاي خودش بايستد. يك روز باباي رامين يك جفت كفش سفيد كوچولو كه عكس خرگوش روي آنها بود و طوري ساخته شده بودند كه موقع حركت صدايي شبيه صداي سوت از آنها بلند مي شد، براي رامين خريد. كفشهارا پاي رامين كردند و رامين هم شروع كرد به راه رفتن و زمين خوردن. از پاهايش مرتب صداي سوت به گوش مي رسيد و بابا و مامان خوشحال مي شدند و مي خنديدند. يك روز عصر، اواخر ماه فروردين كه هوا خيلي خوب بود، مامان و بابا ، كفشها را پاي رامين كردند و لباس و كلاه سبزرنگي هم تنش كردند و او را به پارك بردند. رامين كوچولوبا خوشحالي دست در دست مامان و باباش در پارك قدم مي زد و صداي كفشهايش توجه مردم را به خود جلب مي كرد. هركس صداي كفشها را مي شنيد ، مي ايستاد و رامين را نگاه مي كرد و لبخند مي زد. بعضيها هم جلو مي آمدند و با محبت نگاه و نازش مي كردند. چند دقيقه اي كه راه رفتند، مامان رامين گفت:« بچه ام خسته ميشه ، بيا كمي بنشينيم…» باباي رامين هم قبول كرد و رفتند روي نيمكتي نشستند. اما رامين دلش نمي خواست بنشيند، بلند شد و جلوي آنها ايستاد و شروع كرد به دَدَ دَدَ كردن و دست زدن ، يعني پاشيد راه برويم . مامان و بابا هم اطاعت كردند و دنبالش راه افتادند. يك ساعت گذشت. مامان و بابا خسته شدند ،اما رامين خسته نمي شد. سروصدا مي كرد و راه مي رفت و زمين مي خورد و كفشهايش سوت مي زدند. بابا رفت تا از گيشه ي روبروي پارك خوراكي بخرد. مامان و رامين در پارك ماندند. در همان وقت چندتا از دوستان مامان، اورا ديدند و به سويش آمدند و شروع كردند به احوالپرسي و دست و روبوسي . آنقدر سرگرم خوش وبش و احوالپرسي بودند كه نديدند رامين كوچولو از كنار مادرش دور شده است. مامان هم كه فكر مي كرد رامين همانجا در كنارش ايستاده ، توجهي نكرد و به گفتگو با دوستانش ادامه داد. ناگهان يكي از دوستانش پرسيد: راستي رامين كجاست؟ نمي بينمش. مامان سرش را برگرداند ، اما رامين را نديد. دوستان او عجله داشتند، خداحافظي كردند و رفتند و مامان با دلواپسي دنبال رامين گشت. همان موقع بابا كه خوراكي خريده بود برگشت و وقتي ماجرا را فهميد ، او هم شروع به گشتن كرد. آنها چندبار دور و برشان را نگاه كردند و از رهگذران پرسيدند: شما يك پسر كوچولو با لباس و كلاه سبز نديديد؟ كسي نديده بود. نگران شدند چون خيال مي كردند بچه را دزديده اند. ناگهان صداي جيك جيكي به گوش مامان رسيد. خوب گوش داد، صدا از پشت شمشادها مي آمد. مامان به سوي شمشادها رفت . رامين كوچولو دستش را به برگهاي شمشاد گرفته بود و داشت راه مي رفت. مامان باخوشحالي به طرفش دويد و او را بغل كرد. لباس رامين خاكي و كثيف شده بود. معلوم بود كه روي زمين نشسته و بازي كرده است. بابا كه از دور رامين را در آغوش مامان ديد، به طرفشان آمد و پرسيد: كجا رفته بودي؟ و مامان با لحن كودكانه به جاي رامين جواب داد: دَ دََََ دَدَ بودم.بله… رامين كوچولو پشت شمشادهاي بلند نشسته بود و با برگهاي آن بازي مي كرد و چون لباسش درست همرنگ برگهاي شمشاد بود، بابا و مامان او را نمي ديدند. اما وقتي صداي كفشهاي اوبه گوش مادرش رسيد، خيلي زود پيدايش كرد. بابا و مامان دست و صورت كثيف رامين را شستند و بعد از خوردن خوراكي هايشان به خانه برگشتند. از آن روز به بعد وقتي رامين راه مي رفت و صداي سوت كفشهايش در خانه مي پيچيد، مامان برايش مي خواند:رامين كوچولو صداش مياد ، صداي كفش پاش مياد ، صداي خنده هاش مياد … امين هم با دَدَ گفتن به مادرش مي فهماند كه دلش مي خواهد به گردش برود.
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
#داستان
#قصه_متن
🍃🌸
#شعر ستاره چهاردهم ✨
🌸سال تولدش هست
🍃دویست و پنجاه و پنج
🌸تا که بیاید آقا
🍃پر بزند درد و رنج
🌸سال ظهورش اما
🍃همیشه مثل راز است
🌸وجود نور خورشید
🍃برای ما نیاز است
الهم عجل ولیک الفرج
@heyat_kodak_yamahdi
گزارش تصویری
سلام🌷
ششمین همایش ماهانه دختران و بانوان واوانی با سخنرانی ومداحی حجت الاسلام سید حسین موسوی در شبستان فوقانی مسجد حضرت موسی بن جعفر برگزار شد
🦋
از مهم ترین بخش این همایش:
مسجد _بازار که بیش از ۵۰نفر. از بانوان واوانی در حاشیه این مراسم اقدام به عرضه تولیدات خانگی خود نمودند.
🦋
همچنین در این همایش هیات کودک یا مهدی (عج) پذیرای کودکان ۳-۷ سال بود .
🦋سپاس از این همراهی 🌷
@heyat_kodak_yamahdi