eitaa logo
هیات کودک یامهدی(عج)
387 دنبال‌کننده
521 عکس
274 ویدیو
2 فایل
ادمین: @Heyat_kodak110 این کانال درگاهی برای انتشار برنامه ها، اقدامات، گزارشات، نکات تربیتی و... هیات کودک یامهدی عج است.
مشاهده در ایتا
دانلود
از هول حلیم... روزی روزگاری در محله ای مرد شکمو و فربه ای زندگی می کرد که علاقه زیادی به خوردن داشت و بیشتر روز خود را صرف غذا خوردن می کرد. یک روز مرد کمی پس از آنکه از خانه بیرون رفته بود، دوباره به خانه بازگشت و وقتی همسرش علت برگشت او را به خانه جویا شد به او گفت همسایه امروز حلیم می پزد من هم زود برگشتم تا حلیم بخورم. از آنجایی که او با عجله از خانه خارج شد، فراموش کرد که ظرفی برای بردن حلیم با خود ببرد؛ پس ابتدا با قاشق شروع به خوردن حلیم کرد اما کمی بعد احساس کرد که اینگونه حلیم خوردن فایده ندارد، او از هول اینکه مبادا نتواند به اندازه کافی حلیم بخورد داخل دیگ خم شد و با دو دست مشغول خوردن حلیم شد و ناگهان با سر در دیگ حلیم افتاد. مردم با صدای بلند و خنده گفتند: بیچاره مرد! از هول حلیم افتاد تو دیگ! از این ضرب المثل هنگامی که فرد برای کسب سود زیاد تلاش می کند اما در نهایت دچار خسران و ضرر می شود، استفاده می کنند. هرگز نباید برای به دست آوردن چیزی طمع یا عجله زیاد داشت. 🌱کانال مون رو به دوستانتون معرفی کنید👇👇 👉@heyat_kodak_yamahdi
بهترین عموی دنیا( ع) عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم. گفتم خوب او کیست؟ عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است. گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟ عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است. خواهش کردم برایم تعریف کند. عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل  ،نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند.  اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت:  روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم  @heyat_kodak_yamahdi