#داستان_واقعی
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا طفل رباب علی اصغر امام حسین
فرزندم به دنیا آمده بود روزهای اول تولدش به خوبی گذشت بعد از گذشت یک ماه کودکم شروع به گریه کردنهای مکرر کرد او به شدت بی قرار بود اسم از گریه که میآید یک گریه کردن معمولی در ذهن شما تصدی پیدا میکند گریه این بچه عادی نبود توام با زجه زدن بود او دیگر توان گریه نداشت چند قطره شیر میخورد و میخوابید تا اینکه از خواب بیدار میشد دوباره همون گریهها و ناله زدنها من و مادربزرگش و عمه کودکم واقعاً خسته شده بودیم روزی شاید دو بار او را به پزشک میبردیم ولی هیچ فایدهای نداشت به پزشک متخصص اطفال رفتیم شاید گوشهای این بچه مشکل دارد پزشک اطفال پس از معاینه با یک دستگاه به من نشان داد که گوشهای این بچه تمیز و هیچ گونه مشکلی ندارد ایام محرم بود از آنجا که علاقه زیادی به مراسم روضه امام حسین علیه السلام داشتم اما نمیتوانستم با این بچه در مراسمات شرکت کنم یکی از اقوام خانم مسن سالخوردهای بود علاقه و اراده خاصی به امام حسین داشت گریه میکرد
و گفت بیایید دلهایمان را پاک وصاف کنیم و این بچه را به نیت شفا درمراسم تعزیه خوانی علی اصغر کنید که انشالله شفا پیدا کند
روز عاشورا شد من هم واقعاً دلم شکسته بود با تمام وجودم دعا و گریه میکردم
لباس علی اصغری بر تنش کردم و با همان دل شکسته و چشمان گریان نعوذبالله علی اصغرشد.
غروب آفتاب بود به خانه برگشتم فرزندم به خواب عمیقی فرو رفت خدا را شاهد میگیرم الان که بعد از ۲۰ و چند سالی میگذرد به یاد که میآورم قلبم به درد میآید تا اینکه از خواب بیدار شد من هم ترس از اینکه خدایا باز با این همه گریه و با این بچه بیقرار چه کنم؟
به گهواره نگاه کردم دیدم فرزندم چشمهایش را باز کرده و میخندد منه مادر که تا آن روز خنده فرزندم را ندیده بودم تعجب کردم! فرزند من و خنده؟؟محال است!
زمستان بود و من شبها روسری کوچکی به سرش میبستم تا سرما نخورد همین که روسری را باز کردم عفونتهای زیادی از گوشهایش بیرون آمده بود.
تمام پزشکهایی که میگفتند گوشهای این بچه تمیز و مشکلی ندارد این همه عفونت داشت که اگر خدای نکرده عفونتها به مغزش میرسید چه اتفاقی برای فرزندخردسالم رخ میداد؟
در خانه با خودم فکر میکردم که این بچه چقدر اذیت میکرد چقدر گریه میکرد و چقدر من با گریه این طفل گریه میکردم تا اینکه به خواب رفتم در عالم خواب هر دو هیئت ابوالفضلی و جوانان بهاباد مثل همیشه مرتب زنجیر میزدند که ناگهان متوجه شدم هیئت ها به سر میزنند و حسین حسین میگفتند گفتم خدایا چه اتفاقی افتاده است؟
جلوتر رفتم دیدم تمام بیماران بیمارستان ۲۲ بهمن را با برانکارد آورده بودند و همه دور و بر این بیماران به سر زنان حسین حسین میگفتند تا آنها شفا پیدا کنند
از همان روز تصمیم گرفتم که هر سال روضه حضرت علی اصغر علیه السلام را برپا کنم که امیدوارم خدا و امام حسین از من قبول کند.
#دلنوشته
از زبان مادری که فرزندش شفا یافته دستگاه اهل بیت(ع)هست.
به شماتوصیه ایی دارم:
عزیزان هرگز دست از امام حسین و خاندانش برندارید و همیشه او را یاد کنید تا ایشان هم شما را یاری کنند.
انشاءالله
هیئت فرهنگی مذهبی روضة العباس(ع)
پایگاه مقاومت بسیج شهیدعبودی بهاباد
[@Heyat_RozatolABAS]