#حکایت
پادشاهی به وزیرش گفت:
#دقت کردی، همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچ چیز ندارد!!
و منِ #پادشاه که همه چیز دارم، حال و روزِ خوبی ندارم!!؟
وزیر گفت:
سرورم شما باید قاعده ۹۹ را #امتحان کنید!!
پادشاه گفت:
قاعده ۹۹ چیست؟!!
وزیر گفت:
۹۹ #سکه_طلا در کیسهای بگذارید
و شب، هنگام رفتن خدمتکار به اوبدهید
و بگویید این ۱۰۰ سکه طلا هدیهای است برای تو
و ببینید #فردا چه اتفاقی رخ میدهد!!
پادشاه #نقشه را آنطور که #وزیر به او گفته بود، انجام داد....
#خدمتکار پادشاه، آن #کیسه را برداشت و از پادشاه بخاطر این #انعام گرانبها #تشکر فراوان کرد،
موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!!
پیش خود #فکر کرد که شایدآن را در مسیر راه گم کرده است!!
همراه با #خانواده_اش کل شب را دنبال آن یک #سکه_طلا گشتند و هیچی پیدا نکردند!!
خدمتکار #ناراحت و ناامید به خانه برگشت!!
هزار فکر و پریشانی به سراغش آمد که این یک سکه را کجا گم کرده،
با آنکه آن همه سکههای دیگر را در #اختیار داشت!!
تمام فکرش #معطوف به آن یک سکه بود...
روز بعد خدمتکار پریشان حال بود چرا؟!
چون شب نخوابیده بود،
وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت داشت، مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود!!
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست!!
آری،
قاعده ۹۹ آن است که :
#داشته های خود را نمیبینیم
و #تمرکز ما بر روی نداشته هاست...
و در تمام #ادوار زندگیمان دنبال آن یک گمشده میگردیم
و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم
و فراموش کردهایم که شاید داشته های ما بسیار بیشتر از نداشته هایمان است.
قاعده ۹۹ همان #تمامیت_خواهی و #کمال_گرایی افراطیست.
قاعده ۹۹، #زیستن در فضای ناهوشیاریست.
پس به #داشته_هایمان بیاندیشیم و قدر آنها را بدانیم.
#آسایش و آرامش و #رشد در فضای #شکر_گذاری و #افکار_مثبت حاصل میشود.
الحمدللهربالعالمین.
@masjedjamehkadkan🕌
📘
#حکایت
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
( هیئت ابوالفضلی پایین شهر کدکن و تکیه ابوالفضلی عادلیها تأسیس سال۱۲۸۰).
https://eitaa.com/heyatabolfazlipayinshahrkadkan