👇👇👇
💥تأثیر دانشمندان مسلمان بر علم پزشکی
✍ آموزههای اسلام، مسلمانان را تشویق به علم آموزی کرد، به گونهای که مسلمانان در برههای از تاریخ مرزهای علوم را شکستند.
👈 در این زمینه روزنامه نشنال جئوگرافیک در آمریکا مینویسد:
«رشد و گسترش اسلام در قرن هفتم[و توجه شدید اسلام به علم] سبب برانگیخته شدن عصرطلایی علمی شد! پزشکان مسلمان با تکیه بر خرد و آثار تمدنهای باستانی[چون یونان و مصر و کامل کردن یافتههای آنان] مرزهای علوم پزشکی را به جایگاه جدیدی رساندند».
#اعتقادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دوستانی دارم که اگر بخواهم کل لواسان را به نام من می کنند!
اظهارات طبری در دادگاه:
🔹 من با مشایخ و نجفی مانند سه برادر بودیم
🔹اگر شما از این دوستان ندارید به من ارتباطی ندارد!
هدایت شده از هیأت شهدا
dfc48cb92827c5496287b24d1f3ac4fe.mp3
2.63M
هدایت شده از هیأت شهدا
﷽
#لحظه_استجابت
🍃اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🍃
🔴این پسره و خانوادهش کلا عجیب غریب هستن!
کلا اعتقاد به شرع و عرف و عروسی و اینا ندارن، خواهرش فرار کرده
داداشش زنشو فراری داده
باباش با مامانش فرار کرده
خودش قبلا یکی دیگه فراری داده
🏃🏻♂️🏃🏻♂️🏃🏻♂️🏃🏻♀️ مسابقه دو چهار در صد متر امدادیه انگار
البته این عاقبت فضای مجازی رها شده با مسئولان بی خیال این حوزه است
✍سید علیرضا آل داود
1_73478332.mp3
10.61M
#پایی_که_جا_ماند...
📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#قسمت_یازدهم
#جلد_دوم
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
#دفاع_مقدس
@hyate_shohada
سردار فدوی: طرح ولایت از آغاز راه اندازی مورد توجه رهبر انقلاب بوده است
جانشین فرماندهی کل سپاه:
🔹طرح ولایت، طرح اصلاح باورها است. وقتی باور درست شود همه کارها درست میشود.
🔹یکی از کارهای پر خیر و برکت که از آغاز مورد توجه رهبر فرزانه انقلاب بوده، این دوره است.
🔹این طرح دستور صریح حضرت آقاست، حضرت سلمان وقتی پشت سر امیرمومنان راه می رفتند یک جای پا باقی می ماند. یعنی دقیقا پا جای پای امام خود می گذاشتند. این ولایتمداری است.
🔹وقتی امام نظر می دهد فرد نباید نظر علی حده داشته باشد، خاصه در مورد کاری مثل طرح ولایت که نظر صریح و مستقیم امام جامعه است.
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_هشتاد_و_شش یک روز ساعت ۱۰ صبح بود
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفت
وقتی از هتل اومدم بیرون نمیدونستم باید به کدوم سمتی برم... ۱۰۰ درصد اونی که نفوذی بود و اون آدم و فرستاده بود کار من و تموم کنه تا نسترن توسلی و دکتر افشین عزتی به راحتی به مقصودشون برسن، دیگه الان فکر میکرد کار من تموم شده هست... گوشی اون آدمی که اومده بود تا من و بکشه رو از جیبم درآوردم و به اون شماره ای که بهم نشون داده بود یه پیام فرستادم تا خیال کنه اونی که فرستاد سراغ من، کارم و تموم کرده.. به زبان عربی نوشتم:
«انتهيت من ذلك...کارش و تموم کردم.»
گوشی رو خاموش کردم گذاشتم توی جیبم. گوشی که باید به نیروی کمکی وصل میشدم و روشن کردم، چون چاره ای نداشتم.. چندثانیه ای از کامل بالا اومدن گوشی گذشته بود که پیامکی رو از نیروی کمکی «یاسر» دریافت کردم.
«تعال مباشرة إلى الشارع خلف الفندق... فوری بیا به سمت خیابون پشت هتل.»
فورا رفتم خیابون پشت هتل... تا رسیدم دیدم دکتر عزتی و نسترن توسلی دارن سوار یه ماشین شاسی بلند میشن. شاید باورتون نشه، اما به صراحت میگم.. اونقدری که نسترن توسلی برای سیستم اطلاعاتی ما با ارزش بود، افشین عزتی دانشمند اتمی دیگه از این لحظه ارزش نداشت. افشین از لحاظ علمی یه روزی به دردمون میخورد، اما حالا دیگه نه چون خیانت کرده بود. ولی نسترن برای ما حُسن شاه ماهی داشت. نباید گمش میکردم.
پیام دادم به گوشی دختر شهید حاج احمد العبیدی نوشتم:
يرجى الذهاب إلى الطابق العلوي في غرفتهم وأخذ القلم من الخلف. وإعطائه لأخيك لمنحي وظيفة لا تدعني أعرف ما تقوله
لطفا برو بالا داخل اتاق اونا (افشین و نسترن) خودکارو از پشت تابلو بگیر و به دست برادرت برسون تا سرفرصت به من بده. از احوالت من و بی خبر نزار
یک نفر و دیدم که با موتور مسافر جا به جا میکنه. بهش یه مبلغی دادم و گفتم پشت اون ماشین بره
چندروز بیشتر به اربعین باقی نمونده بود حرکت کردیم رفتیم سمت کربلا. همینطور دنبال سوژه ها بودم که ساعت ۳ بعد از ظهر به وقت عراق یه جا توقف کردن. اونم بعد از حدود ۵ ساعت چون خیییلی ترافیک بود. راننده موتور گفت دیگه بیشتر از این نمیتونم ببرمت و یه فکری به حال خودت کن.. منم موندم چه خاکی به سرم کنم
خلاصه، از فرصت استفاده کردم فورا چفیه مُ از دور کمرم باز کردم انداختم روی زمین نمازم و کنار یه موکب خوندم خدا منو ببخشه، معلوم نبود نمازم و چطور خوندم اون روز حواسم به سوژه ها بود تا گمشون نکنم مستحبات نماز مثل قنوت و... رو رها کردم
همینطور که از دور نگاشون میکردم وَ زیر نظر داشتمشون، دیدم یه ماشین دیگه اومد دنبال دکترافشین عزتی و نسترن توسلی. موندم با دست خالی چیکار کنم اونا سوار ماشین شدن و داشتن بین شلوغی و جمعیت میرفتند. قشنگ معلوم بود که حضور اون ماشین در اون تایم خاص، کاملا از قبل برنامه ریزی شده هست
در همین حین، چشمم خورد به یه دوچرخه رفتم به یک نوجوون کنار یکی از موکب ها گفتم دوچرخه برای کیه؟ گفت برای منه بهش گفتم میشه اجاره بدی گفت نه!! این پسره هم داشت لج میکرد. گفتم بهت پول زیادی میدم بازم قبول نکرد. هرچی اصرار کردم که هرقدری پول بخوای بهت میدم برو دوچرخه بهتر بخر اما پاش و کرده بود توی یه کفش هر چی دوروبرم و نگاه کردم دیدم کسی نیست بخوام بگم بیا این پول و بگیر من و ببر به هرجایی که این ماشین داره میره
مجبور شدم بین اون بیابون که دستم به جایی بند نبود، پسره رو ببرمش پشت موکب که خلوت بود بترسونمش اما بازم لج میکرد وَ میگفت دوچرخم و نمیدم. اعصابم داشت میریخت به هم از طرفی دلمم به حال این خادم امام حسین می سوخت، اما من کارم جوری بود که نباید اون دوتا رو گم میکردم
نمیتونستم برای اون پسره توضیح بدم که موضوع چیه. دیدم همچنان داره مقاومت میکنه، از توی کیفم چسب پنج سانتی رو آوردم بیرون، پیچیدم دور دهن اون نوجوون عراقی، دستاشم به تن میله های پشت موکب بستم، فورا اومدم کنار موکب چفیه رو بستم به صورتم بعدشم اسم موکب و به ذهنم سپردم، دوچرخه رو گرفتم فرار کردم
بین جمعیت همینطور رکاب میزدم. از کنار جاده و قسمت خاکی میرفتم تا به ماشین برسم خلاصه رسیدم به ماشین. پاهام دیگه جون نداشت، ولی مجبور بودم رکاب بزنم از طرفی هوا هم به شدت آلوده بود، دیگه نفسم بالا نمیومد، اما من باید تلاش میکردم
شاید باورتون نشه، حدود ۳ ساعت بخاطر ترافیک و حضور زائر و... من رکاب زدم تا اینکه رسیدیم به یک روستایی و ماشین حامل دکتر عزتی و نسترن پیچید داخل یه کوچه عزتی و نسترن از ماشین پیاده شدند و با وسیله هاشون رفتند داخل خونه ای ناشناس
دوچرخه رو گذاشتم یه کنار، نشستم روی خاک ها. دیگه از درد پا داشتم میمُردم آنقدر رکاب زده بودم که وقتی نشستم روی زمین حس میکردم هنوز پاهام داره به طور خودکار رکاب میزنه دیدم رفت و آمدهای داخل کوچه بسیار زیاد هست همزمان یه نفر اومد سمتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آغازی برای پایان ۲۵۰ سال بردگی
آشفتهام چو #پیرغلامی ڪه از غمت، 😞🍃
یڪ عمر گریهڪرد ولے #ڪربلا نرفت😭🍃
🌷 #اللهم_ارزقنا_زیارت_الکربلا
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
1_265068497.mp3
5.43M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃دل می زنم به دریا
🍃پا میزارم تو جاده
🎤 #مهدی_سلحشور
⏯ #نوآهنگ #شهدا
🌷 #پنجشنبه_های_شهدایی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
@hyate_shohada
خدایا!!
مرا به قافله ای که به سویت آمدند
متصل کن💔
#سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
#شبتون_شهدایی ✨🌙
هدایت شده از هیأت شهدا
Dua-Nodbeh-Farahmand(1).mp3
25.23M
🍃 #دعای_ندبه
🎵نوای استاد محسن فرهمند
التماس دعا💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تحلیل_تصویری
🔴 اگر میتوانید همین امروز فرار کنید؟!
💬 #خاخام_یهودی
🔹 به سوی بیابان هم شده فقط فرار کنید؟!
✅ چه شده است که این چنین توصیه به فرار میکنند؟
#بین_الملل
هدایت شده از هیأت شهدا
dfc48cb92827c5496287b24d1f3ac4fe.mp3
2.63M
هدایت شده از هیأت شهدا
﷽
#لحظه_استجابت
🍃اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان_سی_ام ؛ احترام به روحانیت
♨️ برخورد #حاج_قاسم با علما و روحانیون چگونه بود؟
🔰 مجموعه کلیپ #میراث_سلیمانی ، برشهایی #پرجاذبه و زیبا از زندگانی سردار حاج قاسم سلیمانی
📚منبع: "کتاب سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران"