🔴ذوق زدگي رسانه حامي دولت از پالس اميرناظمي، معاون وزير ارتباطات به سرویس های جاسوسی غرب و اشرار مسلح
كانال عصر ايران در اقدامي غيرحرفهاي، توئيت ١٤ روز پيش معاون وزير ارتباطات درباره تلاش اين وزارتخانه براي تهيه لايحه جلوگيري مجدد قطع اينترنت بدون مجوز مجلس را منتشر كرد؛ پيشنهادي كه در حقيقت تصميم گيري در شرايط بحران امنيتي را وارد يك روند كند كرده و بهترين هديه به سرویس های جاسوسی غرب و اشرار و منافقين است.
⏪گفتنی است بیشترین موضع گیری سیاستمداران غربی از جمله رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر اسرائیل و..... در آشوبهای اخیر اعتراض به قطع شبکه های اجتماعی اسرائیلی مانند تلگرام و اینستاگرام و توییتر بود . طبق اعتراف صریح رسانه های غربی ارتش آمریکا و انگلیس و اسرائیل و سعودی ها اتاق جنگ خود را در آشوبهای آبانماه در شبکه های اجتماعی برقرار کرده بودند.
دستگاه های قضائی و امنیتی باید بررسی کنند چه ارتباطی بین رفتارهای مسئولان وزارت ارتباط و اتاق جنگ ارتش های دشمنان وجود دارد که دقیقا در پازل آنها در حال عمل هستند؟
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کشف پیکر مطهر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس در منطقه میمیک عراق (دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸)
هدایت شده از هیأت شهدا
dfc48cb92827c5496287b24d1f3ac4fe.mp3
2.63M
هدایت شده از هیأت شهدا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_چهل_و_هفتم وقتی قرار شد سنسور اتاق دکتر افشی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_چهل_و_هشتم
اگر عزتی من و میدید، میفهمید اون شب که گفتم از نیروی انتظامی هستیم همش الکی بوده... از طرفی اونجا دفتر بود، محل زندگی نبود که بخوایم بگیم اومدیم دزدی! پس میدونست یه اتفاقی افتاده که رفتیم داخل دفترش.
شخصی مثل عزتی که در چنین سطح بالایی فعالیت میکنه خیلیارو میشناسه، پس حضور یک غریبه که قبلا هم یک بار اون و دیده، طبیعتا نمیتونه عادی باشه وَ میفهمید که زیر نظر قرار داره.
برای اینکه تمرکز کنم و کمی اروم باشم مثل همیشه یه دونه سیلی زدم به صورتم تا با شوکی که به خودم وارد میکنم کمی از اون حالت هیجان بیرون بیام! به خودم گفتم «عاکف آروم باش. کنترل کن خودت و هیچچی نیست. فقط فکر کن. آرامش داشته باش.»
مخاطبان عزیز، شما ۲۰ خط میخونید، اما تموم این اتفاقات زیر سی ثانیه بود.
صدای سنسور زدن از بیرون اومد. فقط ۱۵ ثانیه ی دیگه زمان داشتم. صدای دریافت پیامک گوشیم در اومد و یه تک بوق خورد. نگاه کردم به گوشیم... عاصف بود...
متن پیام:
«کجایی لامصب. یارو پشت دربِ دفترشه.. داره میاد داخل. چرا بیرون نمیای. عاکف تورو خدا بیا بیرون! من دارم میام سمت دفترش داخل راهرو با یکی دعوا راه بندازم، تو خودت و بکشون بیرون! »
پنج ثانیه از وقتم درگیر پیامک عاصف شد که اشتباه بود... دیگه زمان نداشتم.
۱۲ ثانیه/ ۱۱ ثانیه /۱۰ ثانیه /۹ ثانیه...
با خودم میگفتم عاکف تصمیم بگیر. یا درب اتاق باز شد به عزتی حمله کن و بزن به صورتش تا تو رو نبینه، و بعدا خیال کنه یه همکار از اتاقش داشته سرقت میکرده با هرعناوینی، یا گم شو بیرون.
هرثانیه ای که میگذشت هزارجور فکر میکردم و با خودم حرف میزدم...
۷ ثانیه/۶ ثانیه /۵ ثانیه
ته دلم هی میگفتم عاکفففففف بجمب. اومد داخل.
دیگه راهی نداشتم... گوشی رو گذاشتم روی سایلنت. فورا باید تصمیم میگرفتم.. جز سرویس بهداشتی درون اتاق دکتر عزتی جای دیگه ای رو برای مخفی شدن نداشتم.. فورا رفتم سمت سرویس بهداشتی. در و باز کردم و عین یه ناجی غریق شیرجه زدم کف سرویس بهداشتی و محکم با پا درو بستم. در که بسته شد، صدای باز شدن درب ورودی اتاق و همچنین چند ثانیه بعدش صدای بسته شدنش اومد.
فورا بلند شدم پشت در ایستادم. تند تند نفس نفس میزدم. چندتا نفس عمیق کشیدم خودم و کنترل کردم. خداروشکر کمی خیالم جمع شد. حواسم بود تا یک وقت صدای نفس زدنم بیرون نره. محکم چسبیدم به درب سرویس بهداشتی. خدا خدا میکردم یک وقت نیاد داخل. طوری آروم در و قفل کردم که توی عمرم اینقدر دقت نکرده بودم که نکنه صدای قفل شدن در به گوشش برسه.
وقتی خیالم از بابت در جمع شد، نفس راحتی کشیدم و خیالم تا حدودی جمع شد، اما هنوز دلهره داشتم نکنه دکتر عزتی بخواد بیاد داخل سرویس بهداشتی. گوشیم و گرفتم به عاصف پیام زدم:
متن پیام:
« جناب احمق الدوله!!! چه خاکی باید به سر تو و خودم کنم؟ گیر کردم داخل دستشویی.. به اون دکتر بگو زنگ بزنه خدمت این مرتیکه و از دفترش به یک بهانه ای بگیره بکشه این و بیرون. »
عاصف پیام داد:
« اوکی. »
زیر لب گفتم اوکی و زهر مار.
نفهمیدم عزتی داره درون اتاقش چیکار میکنه. چند دقیقه گذشت، صدای تلفن دفترش به صدا در اومد. صحبتاش و تا جایی که شنیدم و صدا میرسید براتون مینویسم:
« سلام. بفرمایید.. به به. چطورید آقای دکتر. خوب هستید ان شاءالله. چه میکنید با زحمتای ما؟ از وقتی معاون شدید دیگه مارو تحویل نمیگیرید.. چرا میدونم.. سرتون واقعا شلوغه.. بهتون حق میدم.. بله من وقت دارم. آها. بله بله. بله قربان.. چرا که نه.. شما عزیزید.. چشم چشم. همین الان رسیدم. اتفاقا در بخش ۱۳ بودم. بله وضعیت خوبه. اما بعضی سانتریفیوژها دارن از کار می افتن.. بله عرض کرده بودم در اون جلسه که باید عوضشون کنیم. بعضیا قطعاتش مشکل دارن که اصلا صلاح نیست سانتریفیوژی که مشکل پیدا میکنه بخوایم قطعاتش و تعمیر کنیم و دوباره استفاده کنیم.. به نظرم باید جمع بشن و اقدام به نصب جدیدترها کنیم... بله.. درسته.. آها بله.. بنظرم به درد نمیخورن. حتما.. چرا که نه.. الان میرسم خدمتتون. چشم چشم.. خدانگهدارتون. »
خیالم جمع شد. خدا خدا میکردم شکمش و کلیه هاش بد کار نکنن یا واجب نشه بیاد سرویس. خداروشکر نیومد. نفس راحتی کشیدم. سه چهار دقیقه بعد عاصف پیام داد:
« بیا بیرون. دارم از دوربین میبینمش. مجددا رفته بخش ۱۳. معاون ریاست سازمان هم داره میره اونجا.»
قفل در سرویس بهداشتی رو باز کردم و زدم بیرون. مونده بود همون درب اصلی اتاق افشین عزتی که این همه دردسر کشیدم. همون دری که من و اسیر کرده بود و از درون باز نشده بود. مجددا سنسور و زدم اما باز هم درب اتاق باز نشد. نفهمیدم مشکلش چیه. دو سه بار زدم، بازم موفق نشدم. به عاصف پیام دادم:
« چقدر وقت دارم »
« نمیدونم. اما تلاش کن زوتر بیای.. داری چیکار میکنی پس؟ نیازه بیام؟»
مثل_این_خانم_باشید
📌داستان واقعی پدر آیتالله سیستانی(ره)
🔶حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه اش حاضر شدند
🔆اسمش سید علی بود، سید علی سیستانی، پدر همین آیتالله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بود چهل_بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت و گذشت، هفته ی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه...
☑️آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه_نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام_زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم در چشم شدند با حضرت، آقا با اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است...
💟رفت سمت مولا، ایستاد کنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوال پرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن_ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل_این_خانم_باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اطاق بود)
✔️ هفت سال در دوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها روی سَرش بماند...»
📚روایتی داستان گونه از تشرف آیت الله سید علی سیستانی
#حجاب
#امام_زمان
⭕️ پاسخ جالب علیرام نورایی در پاسخ به کاربری که خواسته بود او هم بیانیه #صدای_آبان۹۸ را امضاء کند.
📌 #اعتراف_به_باخت
🔻 عبدالله ناصری ، فعال اصلاح طلب و مشاور رئیس دولت اصلاحات:
🔹 آقای #قالیباف به احتمال زیاد منتخب اول مردم پایتخت خواهد شد.
🔹باخت سی بر هیچ اصلاح طلبان دور از ذهن نیست.
#تا_انتخابات