eitaa logo
هیأت شهدا
392 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.8هزار ویدیو
86 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ وحشتناک اما واقعی ⚠️ تاجزاده توییت کرده ‼️ آیت‌الله سيستانی خواستار آزادی کسی که بهش اهانت کرده شده و در ادامه گفت آیت الله خامنه ای هم یاد بگیرند. ❌ (تاج‌زاده) یادش رفته ایام کوی دانشگاه که ترک موتور آشوبگران را جهت قتل رهبری هدایت میکرد به سمت بیت (رهبری) اگر الان آزادانه توییت میزنه به خاطر بخشندگی آیت الله خامنه ای است. 👤 حمید رضا عبدالمنافی ✍ به قول استاد علیرضا پناهیان که در همان ایام سخنرانی داشتند که یک جمله طلایی سخنان ایشان این بود که فرمودند(نقل به مضمون) : ✖️ اصلاح طلبان استعداد قتل اباعبدالله الحسین را دارند
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
من هنوز دلم تنگ شماست... زمینی میشوم... اما شما... آسمانی ام کنید... 📎پ ن : رزمندگان ارتش در جریان عملیات شکست حصر آبادان 🌷
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
26.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سوال سید علیرضا آل داود از وزیر ارشاد در خصوص لایو‌ تتلو... ⭕️ آیا وزیر ارشاد اجازه میدهد این لایو‌ جنسی و غیر انسانی را فرزندانش ببینند؟ ⭕️ وزیر ارشاد این لایو را که ۶۰۰ هزار نفر بیننده داشته و میلیون ها بار بازنشر شده را ببیند و نظرش را بگوید...
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
🔹‏هیچ می‌دونستین آمریکا بعد از بقتل رسوندن شهید مهدوی با شکنجه‌های بی‌رحمانه، جسدش رو با میخ‌های فرو رفته در بدنش به ایران تحویل داد؟ 💬 پیمان علیشاهی
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
🔹روزۀ مستحبي هنگام بر عهده داشتن روزۀ قضا ⁉️ آیا کسی که بر عهده دارد مي تواند در ماه شعبان، بگیرد؟ ✅ج: روزۀ مستحب برای کسی که روزۀ قضا بر عهده دارد، صحیح نیست اما اگر در روزهایی که ، مستحب است به نیت روزۀ قضا، روزه بگیرد از اجر و ثواب روزه در آن روز نیز بهره مند خواهد شد.
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
✨🌸✨ 🕗 محزون شده‌ام از غم هجران تو آقا تا کی ز ره دور سلامت برسانم ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ✋ اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️ حدیثی که ما را بشارت به اتفاقی بزرگ در آخرالزمان و در حوادث ظهور می دهد 👌 فتح کاخ سفید آمریکا توسط رزمندگان اسلام 👤 گوشه ای از بیانات آیت الله حسین گنجی اشتهاردی
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وضعیت همدستان داخلی «روح‌الله زم» از زبان سخنگوی قوه قضاییه ♦️اسماعیلی سخنگوی دستگاه قضا در برنامه دستخط:بعد از دستگیری زم، برخی از همکاران وی در داخل، خودشان را معرفی و خود اظهاری کردند. ♦️نام هیچ کدام از مدیران ارشد کشور در پرونده مطرح نیست.
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_چهل_و_هفت وقتی مریم خانوم دختر حاج کاظم
@kheymegahevelayat چیزی نگفتم اومدم سمت اتاق فاطمه.. یه کم با بچه های ۴۴۱۲ کارا رو کنترل کردم و آمار دکترعزتی و نسترن متوسلی رو گرفتم که گزارشات نشون میداد همه چیز عادیه. کم کم خانومم بیدار شد. رفتم بالای سرش... دیدم به زور داره چشماش و باز میکنه! صداش کردم تا هوشیاریش و کنترل کنم. خداروشکر صدای من و شناخت. با صدای خسته و آروم گفت: _محسن! من کجا هستم؟ +هیسسس... اصلا حرف نزن فاطمه..آروم باش.. باید استراحت کنی! یه کمی حالت بد شده اومدیم دکتر. الآن الحمدلله بهتری. رفتم یه لیوان آب براش آوردم تا بخوره سرحالتر بشه. فاطمه بی حال بود و نمی تونست راه بره برای همین رفتم یه ویلچر هم از داخل راهروی اورژانس گرفتم. بعد فاطمه رو نشوندم روش، بردمش برای عکس برداری از سرش. دیگه تقریبا ساعت ۱۰ شب شده بود. خانومم و برای سی تی اسکن از سرش بردن داخل اتاق مخصوص. از فرصت استفاده کردم رفتم وضو گرفتم اومدم نمازخونه بیمارستان نمازم و خوندم. بعدش فورا رفتم سمت همون طبقه ای که خانومم بود. وقتی عکس برداری از مغزش تموم شد و جواب اسکن و... رو بهمون دادند، ساعت حدود 11 و نیم شب شده بود. خیلی نگران بودم. دلهره داشتم که نکنه چیز خطرناکی باشه. دکتری که مسئول امور سی تی اسکن بود، بعنوان همراه بیمار من و خواست. رفتم اتاقش دیدم داره با خانومم صحبت میکنه و ازش سوال میکنه. کمی با خانومم صحبت کرد و براش توضیح داد که نباید فشار به سرش بیاد ، نباید عصبی بشه و... صحبت ها که تموم شد و داشتیم میرفتیم بیرون دکتر بهم اشاره زد برگرد. فاطمه رو بردم بیرون از اتاق دکتر پیش یکی از پرستارها بعد خودم بلافاصله برگشتم داخل اتاق دکتر. همین که نشستم روی صندلی بهم گفت: _شما با این خانوم چه نسبتی دارید؟ +همسرشونم. _میخوام با شما درمورد مطلب مهمی صحبت کنم. +درخدمتم. _امشب از سر همسرتون اسکن انجام شد. اما یه سوال مهم ازتون دارم. همسرتون تصادف کردند یا به سرشون ضربه ای وارد شده تا حالا؟ +تصادف خیر، ضربه هم بعید میدونم. حداقل طی این سال هایی که ما داریم باهم زندگی میکنیم به سرش ضربه وارد نشده. مطمئنم. _لطفا به سوالات من صادقانه جواب بدید. +لزومی نمیبینم دروغ بخوام بگم. شما سوالتون و بپرسید. دکتر نگاهی بهم کرد... بعد از مکثی کوتاه پرسید: _تا به حال با همسرتون مجادله لفظی داشتید که بخواد منجر به ضرب و جرح ایشون بشه که خدایی ناکرده به سرشون ضربه ای بزنید؟ یا اینکه در اتفاق ناخواسته ای به سرش ضربه وارد بشه؟ خندیدم گفتم: +چرا خیال میکنید باید همسرم و بزنم؟ من اهل این مسخره بازی ها نیستم. طبیعتا مثل تموم زوج ها که در زندگیشون مشکل دارن یا بحثی بینشون پیش میاد ، ماهم برامون این اتفاقات می افته ! اما من دست روی همسرم بلند نمیکنم.. چون متنفرم از مردی که دست روی زنش بلند میکنه. _خب خداروشکر!! راستش موضوعی که میخوام بهتون بگم اینه که متاسفانه... تا گفت متاسفانه قلبم ریخت. فقط چشمام و بستم زیر لب گفتم یاصاحب الزمان به دادم برس. _متاسفانه در مغز همسرتون... توی دلم میگفتم تمومش کن حرفت و لامصب. _لخته های خون نسبتا زیادی وجود داره که بسیار خطرناک هست. یه لحظه چشمام سیاهی رفت.. هم بخاطر فاطمه ، هم بخاطر... بگذریم. خم شدم جلوی صورتم و گرفتم. نور اتاق خیلی اذیتم میکرد. نفهمیدم چی دارم میبینم. «فاطمه... بیماری خطرناک ... لخته خون در مغز ... خدای من.. چی میدیدم.. چی میشنیدم.. چه خاکی باید سرم میکردم. این چه تاوانی بود که باید به این روزگار پس میدادم.» خیلی ناراحت بودم. دکتر یه لیوان آب بهم داد... کمی از اون آب و خوردم. بعد به دکتر گفتم: +راهش چیه؟ _ببینید جناب، میخوام با شما رُک صحبت کنم... لخته خونی که در مغز همسر شما هست، جوری فضارو پر کرده که بخشی از فعالیت های مغز رو دچار اختلال کرده. وقتی اینطور گفت دنیا روی سرم خراب شد. توی دلم فقط میگفتم بی انصاف تمومش کن.. ادامه نده.. داری زجر کشم میکنی.. اما اون پزشک بود، وظیفش این بود که همه چیز و صادقانه بگه! پس باید میگفت؛ ادامه داد به صحبتاش گفت: _ متاسفانه لخته خون به حدی زیاد شده که دیگه نمیشه کاریش کرد. ببخشید که به صراحت میگم. چون پزشک هستم و وظیفه من اینه شما رو درجریان بگذارم! برادرمحترم، متاسفانه باید بگم همسر شما نهایتا تا چندماه دیگه بیشتر زنده نمی مونه. وقتی این و گفت بلند شدم رفتم گلدونی که روی میزش بود گرفتم کوبیدم زمین، بعد رفتم پشت میز یقش و گرفتم گفتم: +آشغال میفهمی چی میگی؟! دیدم چشماش داره از حدقه میزنه بیرون. بس که ترسیده بود.. گفتم: _درمورد همسر من درست صحبت کن بی انصاف. منشی دکتر با صدای شکستن گلدون اومد داخل. تا در و باز کرد، فریاد کشیدم سرش گفتم : « بروووو بیرون. بهت گفتم برو بیروووون.»
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
🌱شاید حرمت از بودݧ حسین است ... و چہ معاملہ زیبائے! ❤️ ✨ڪــہ تو ، و خدا پاســدار تو باشد....
۲۹ فروردین ۱۳۹۹