eitaa logo
هیئت قرآنی ابوالفضل العباس علیه السلام(مکتب الاحرار)
69 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
140 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
 ما قرآن را به حق نازل كرده‌‏ايم و به حق نازل شده و باطلى در آن راه نيافته‌است. و تو را- اى پيامبر- تنها نويد دهنده و اخطاركننده فرستاديم، پس تو را نسزد چيزى از آن بكاهى يا چيزى بر آن بيفزايى. (105) آرى، قرآن را به مقتضاى نيازها و رويدادها بخش بخش و به صورتى كه خوانده شود فرو فرستاديم تا آن را با درنگ بر مردم تلاوت كنى، و آن را به تدريج فرو فرستاديم. (106) بگو: به آن ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، در حقانيت آن تأثيرى ندارد. قطعا كسانى كه پيش از نزول قرآن از معارف الهى برخوردار شده‌‏اند، هنگامى كه قرآن بر آنان تلاوت شود، سجده‏‌كنان، بر چانه‏‌هاى خود بر زمين مى‌‏افتند. (107) و مى‌‏گويند: منزّه است پروردگار ما. او قيامت را بر پا خواهد كرد، زيرا وعده پروردگار ما قطعا انجام‌‏شدنى است. (108) آرى، گريه‌‏كنان بر چانه‌‏هاى خود به روى مى‌‏افتند و قرآن آنان را فروتنى مى‌‏افزايد. (109) بگو: خدا را با نام «اللّه» بخوانيد يا با نام «رحمان» تفاوت نمى‏‌كند؛ هركدام را بخوانيد از نيكوترين نام‌‏هاست و نيكوترين نام‌‏ها همه از آن اوست. و نماز خود را با صداى بلند مخوان و آن را بسيار آهسته نيز مخوان، بلكه ميان اين دو راهى بجوى. (110) و بگو: ستايش همه از آن خداوند است؛ همان كسى كه فرزندى براى خود نگرفته و در فرمانروايى شريكى ندارد و در تدبير جهان هستى درمانده نيست تا نياز به ياورى داشته باشد. خدا را سپاس گوى و او را چنان‌‏كه شايسته است به بزرگى ياد كن. (111)  به نام خداوند گسترده‏‌مهر مهربان‏ ستايش همه از آن خداوند است؛ همان كسى كه اين كتاب آسمانى را بر بنده‌‏اش محمّد فروفرستاد و در آن هيچ كژى و انحرافى قرار نداد. (1) كتابى كه مايه برپايى جوامع انسانى است، تا كافران و گنهكاران را به عذابى سخت كه از جانب خداست بيم دهد و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى‌‏كنند نويد دهد كه براى آنان پاداشى نيكو (بهشت) خواهد بود. (2) و براى هميشه در آن ماندگارند. (3) و تا كسانى را كه گفتند: خدا فرزندى برگرفته‌است، هشدار دهد. (4)
 نه آنان بدين سخن علمى دارند و نه پدرانشان كه مقتداى آنانند بدان علمى داشتند. چه بزرگ سخنى است كه از دهانشان بيرون مى‌‏آيد! آنان جز دروغ نمى‌‏گويند. (5) بيم آن مى‏رود كه اگر مشركان به اين قرآن ايمان نياورند تو در پى روي‌گردانى آنان خود را از شدت اندوه به هلاكت بيفكنى. (6) ولى جاى اندوه نيست، ما آن‌چه را كه روى زمين است زينتى براى آن قرار داده‌ايم تا بدين‌‏وسيله مردم را بيازماييم كه كدام‏ يك از آنان كردارش نيكوتر است. (7) و هنگامى كه آزمون به پايان رسد، آن‌چه را كه بر روى زمين است از بين مى‌‏بريم و آن را به صورت خاكى بى‌‏گياه و جايى كه مورد رغبت نباشد در مى‌‏آوريم. (8) آيا پنداشته‌‏اى كه اصحاب كهف و رقيم از نشانه‌‏هاى بسيار شگفت‌‏انگيز [و كم‏‌نظير] ما بوده‏‌اند؟ ولى بدان آن‌چه بر آدميان مى‌‏گذرد نظير واقعه‌‏اى است كه بر اصحاب كهف گذشت. (9) ياد كن زمانى را كه آن جوانان در غار جاى گرفتند و گفتند: پروردگارا، از جانب خود رحمتى به ما ببخش و راه درست را به ما بنماى و در كارى كه در پيش گرفته‌‏ايم راه نجاتى براى ما فراهم كن. (10) پس چند سالى در آن غار به آرامى بر گوش‌‏هايشان نواختيم و آنان را به خواب فرو برديم. (11) سپس از خواب بيدارشان كرديم تا مشخص كنيم كدام يك از آن دو گروه مدت درنگشان را برشمرده‏‌اند. (12) ما داستان آن‌ها را به دور از هر باطلى بر تو حكايت مى‌‏كنيم. آن‌ها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما آنان را هدايت، افزوديم. (13) و دل‏‌هايشان را استوار كرديم آن‏‌گاه كه برخاستند و به سردمداران مشرك خود گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمان‏‌ها و زمين است و ما هرگز به جاى او معبودى را نمى‌‏پرستيم، زيرا اگر چنين كنيم، قطعا سخنى گزاف و ناروا گفته‌‏ايم. (14) اين‌ها قوم ما هستند كه به جاى او معبودانى را برگزيده و به پرستش آن‌ها پرداخته‏‌اند. چرا بر شايستگى آن‌ها براى پرستش دليلى آشكار نمى‌‏آورند؟ اين پرستش بى‌‏دليل، افترا بر خداست، و كيست ستم‌كارتر از كسى كه بر خدا دروغ بسته است. (15)
 سپس از مشركان كناره گرفتند و به يكديگر گفتند: اكنون كه از آنان و از آن‌چه به جاى خدا مى‏‌پرستند كناره گرفتيد و روى به خداى يكتا آورديد، در آن غار جاى گيريد كه پروردگارتان رحمتى از رحمت خود را بر شما مى‏‌گستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم مى ‏آورد. (16) و اگر خود را ميان آنان فرض كنى، مى‌‏بينى كه چون خورشيد بر مى‌‏آيد، از غارشان به سمت راست مى‏‌گرايد و بر آن جانب پرتو مى‌‏افكند. و چون غروب مى‏‌كند، از آنان مى‌‏گذرد در حالى‌كه نورش بر سمت چپ غار مى‌‏تابد؛ اين در حالى است كه آنان در جايى فراخ از آن‌‏كه آفتاب بر آن نمى‌تابد قرار گرفته‌‏اند. اين از آيات خداست. هر كه را خدا هدايت كند او ره‌يافته است، و هر كه را به گمراهى بيفكند، هرگز براى او كارگزارى هدايت‌گر نخواهى يافت. (17) و ديدگانشان را گشوده مى‌‏بينى و آنان را بيدار مى‌‏انگارى، در حالى‏‌كه خفته‏‌اند، و ما آن‌ها را از پهلوى چپ به راست و از پهلوى راست به چپ مى‏‌گردانيم تا لباس و اندامشان در اثر تماس با زمين فرسوده نگردد، و سگشان بر آستانه غار دو ساعدش را گسترده‌است. اگر بر آن‌ها سر مى‌‏كشيدى، با حالت گريز از آنان روى مى‌‏گرداندى و از مشاهده آن‌ها آكنده از ترس مى‌‏شدى. (18) و همان‌‏گونه كه خواب را بر آنان مسلط كرديم، بيدارشان نموديم تا در ميان خود از يكديگر پرسش كنند. گوينده‌‏اى از آنان گفت: چقدر در خواب مانده‌‏ايد؟ چند تن از آنان گفتند: يك روز يا پاره‌‏اى از روز را مانده‌‏ايم، و برخى ديگر گفتند: پروردگارتان به مقدار ماندنتان داناتر است؛ اينك يكى از خودتان را با اين درهم‌‏هايتان به شهر بفرستيد؛ او بايد بنگرد كه غذاى كدامين فروشنده پاكيزه‏‌تر است پس از همان براى شما خوردنى بياورد، و بايد با مردم در داد و ستد و رفت ‏و آمدش نرمى كند، مبادا كشمكشى روى دهد و كسى را از حال شما باخبر سازد. (19) قطعا اگر آنان بر شما دست يابند سنگسارتان مى‌‏كنند يا شما را به آيين خود باز مى‏‌گردانند و در آن صورت هرگز سعادتمند نخواهيد شد. (20)
 و بدين‌سان مردم را از حالشان با خبر ساختيم تا همگان (مؤمنان و كافران) بدانند كه وعده خدا حق است و در رستاخيز هيچ ترديدى نيست. آرى آن‌‏گاه اصحاب كهف را از خوابشان بيدار كرديم و مردم را از حالشان باخبر ساختيم كه آنان درباره حقانيت معاد با يكديگر كشمكش مى‏‌كردند. ولى منكران معاد با اين نشانه بزرگ به حقيقت راه نيافتند، از اين‏‌رو گفتند: بنايى (ديوارى) بر آنان بسازيد و رهايشان كنيد، پروردگارشان به حالشان آگاه‌‏تر است، امّا كسانى كه در آن‌چه بدان باور داشتند (حقانيت معاد) پيروز شدند، گفتند: ما حتما بر آنان مسجدى بنا مى‏‌كنيم تا يادشان زنده بماند. (21) به زودى مردم در شمار اصحاب كهف اختلاف خواهند كرد؛ برخى خواهند گفت: آنان سه تن بودند و چهارمين آن‌ها سگشان بود، و برخى ديگر خواهند گفت: آنان پنج تن بودند و ششمين آن‌ها سگشان بود- آنان تير در تاريكى مى‌‏افكنند و از روى جهل سخن مى‌‏گويند- و برخى نيز خواهند گفت: آنان هفت تن بودند و هشتمين آن‌ها سگشان بود. بگو: پروردگارم به شمار آن‌ها داناتر است؛ جز اندكى از مردم كسى شمار آن‌ها را نمى‌‏داند. پس اى پيامبر، با كسانى كه درباره آن‌ها سخن مى‌‏گويند جز به شيوه‌‏اى آشكار كه آيات قرآن بر آن دلالت دارد جدال مكن و از هيچ‏ يك از آنان درباره اصحاب كهف نظرخواهى مكن. (22) و هرگز در مورد كارى كه آهنگ آن را دارى مگو: قطعا من فردا آن را انجام مى‌‏دهم. (23) مگر اين‏‌كه به همراه آن بگويى: اگر خدا بخواهد. و چنان‌چه آن را فراموش كردى، پروردگارت را با اين وصف كه همه امور به دست اوست و جز به اراده او كارى انجام نمى‏‌گيرد ياد كن و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به چيزى كه از ياد او پس از فراموشى، به هدايت نزديك‏‌تر است (به ذكر هميشگى خود) هدايت كند. (24) و اصحاب كهف سيصد سال در غارشان به خواب ماندند و نه سال نيز بر آن افزودند. (25) بگو: خداست كه به مدت درنگشان در غار از همه داناتر است، زيرا غيب آسمان‌‏ها و زمين تنها از آن اوست. چه بينا و شنواست! براى آنان كارگزارى جز او نيست و هيچ‏ كس را در فرمانروايى خود شريك نمى‌‏گيرد. (26) آن‌چه از لوح محفوظ كه نگارش ‏يافته پروردگار توست بر تو وحى مى‏‌شود تلاوت كن. سخنان او را دگرگون‏ كننده‌‏اى نيست، و جز او هرگز پناهگاهى براى خود نخواهى يافت. (27)
 اى پيامبر، به كافران مرفّه كه در بند ايمان نيستند دل مبند، بلكه خود را پاى‏‌بند و همراه كسانى كه هر صبح و شام پروردگارشان را مى‏‌خوانند و خشنودى او را مى‌‏طلبند قرار ده و ديدگانت از آنان نگردد و به كفر پيشگان مرفّه نگرايد كه آرايش زندگى اين دنيا را بخواهى، و از آن كس كه ما دلش را از ياد خود غافل ساخته‌‏ايم و از پى هواى خويش رفته و كارش ناديده گرفتن حق بوده است پيروى مكن. (28) و به آنان بگو: حق از جانب پروردگار شماست. پس هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد كافر شود، ولى بدانند كه ما براى ستم‌كاران آتشى آماده كرده‌‏ايم كه سرا پرده‌‏اش آنان را احاطه كرده‌است، و اگر يارى بطلبند، با آبى مانند مس ذوب شده كه چهره‏‌ها را مى‌‏گدازد به فريادشان مى‌‏رسند. بد نوشيدنى‌‏اى است آن آب و بد تكيه‌‏گاهى است آن آتش. (29) به يقين، كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌‏اند، پاداششان را به‏طور كامل مى‌‏دهيم، زيرا ما پاداش كسى را كه كار نيكو كند تباه نمى‌‏كنيم. (30) اينانند كه بر ايشان بوستان‏‌هايى دايمى است، از زير قصرهايشان نهرها روان است. در آن‏‌جا با دستواره‏‌هايى زرّين آراسته مى‏‌گردند و جامه‌‏هايى سبز از حرير نازك و ديباى ستبر بر تن مى‌‏كنند، در آن‏‌جا بر تخت‏‌ها تكيه مى‌‏زنند. نيكو پاداشى است آن بوستان‏‌ها و نيكو تكيه‏‌گاهى است آن تخت‌‏ها، (31) براى آنان كه به دنيا دل بسته و از ياد خدا غافلند حكايتى را بيان كن؛ حكايت دو مردى كه به يكى از آن‌ها دو باغ انگور داديم و گرداگرد آن دو باغ را با درختان خرما پوشانديم و ميان آن دو كشتزارى قرار داديم. (32) درختان هر دو باغ ميوه خود را مى‌‏دادند و چيزى از آن نمى‌‏كاستند، و ميان آن دو باغ نهرى جوشان روان ساخته بوديم. (33) علاوه بر اين‌ها او ثروتى فراوان داشت؛ پس به رفيقش در حالى‌‏كه با او گفت ‏و گو مى‌‏كرد، گفت: دارايى من از تو بيش‌تر است و نفراتم (فرزندان و خدمت‌كارانم) از تو نيرومندترند. (34)
 آن مرد در حالى‌‏كه بر اثر فراموشى خدا و غرور و تكبر بر خود ستم كرده بود وارد باغ خود شد و به رفيقش گفت: گمان نمى‌‏كنم اين باغ هرگز تباه شود، زيرا اسباب خرمى آن هم‌چنان فراهم است. (35) و گمان نمى‏‌كنم كه رستاخيز بر پا شود، و اگر هم رستاخيزى در كار باشد و من به سوى پروردگارم بازگردانده شوم قطعا بازگشتى بهتر از اين خواهم يافت، چرا كه شايستگى من در دنيا نشان‌گر لياقت من در آخرت است. (36) رفيقش- در حالى‏‌كه با او گفت ‏و گو مى‌‏كرد- در پاسخ وى گفت: آيا به آن كسى كه تو را از خاكى و سپس از نطفه‌‏اى آفريد و آن‏‌گاه تو را به صورت مردى اعتدال بخشيد، كافر شده‌اى كه اراده او را در آفرينش بى‌‏اثر مى‌‏دانى؟ (37) امّا من، حقيقت اين است كه خدا پروردگار من است و هيچ‏ كس را با پروردگارم در تدبير امور هستى شريك نمى‌‏سازم. (38) و چرا وقتى وارد باغ خود شدى نگفتى: امر آن است كه خدا خواسته است و هيچ قدرتى جز در پرتو قدرت خدا نيست؟ و چون فرجام كارها در اختيار اوست، اگر مى‌بينى مال و فرزندان من از تو كم‌تر است، (39) ممكن است پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا كند، و بر باغ تو شراره‌‏هايى از آسمان فرو فرستد، در نتيجه آن به صورت زمينى صاف و بى‌‏گياه درآيد. (40) يا آب آن به زمين فرورود و هرگز نتوانى آن را به دست آورى. (41) و سرانجام، محصولش را تباهى فرا گرفت و او در حالى‏‌كه باغش بر داربست‏‌هاى آن فروريخته بود براى آن‌چه در آن هزينه كرده بود، دست‌‏هايش را از پشيمانى به هم مى‏‌ماليد و مى‌‏گفت: اى كاش كسى را با پروردگارم شريك نساخته و به غير او اعتماد نكرده بودم. (42) او كه به خدمت‌كاران و فرزندان خود مى‌‏باليد، در آن هنگام هيچ گروهى را جز خدا نداشت كه به او يارى رسانند و خود نيز توان آن را نداشت كه عذاب را از خويشتن بگرداند. (43) آرى، آن‏‌گاه كه علل و اسباب بى‌‏اثر شود، آشكار مى‏‌گردد كه فرمان‌روايى فقط در اختيار خداست، زيرا او حق است و بى‌‏عنايت او هيچ چيزى كارساز نيست. پاداش او از همه بهتر و به فرجام نيز از همه نيكوتر است. (44) براى آن رفاه‏‌طلبانى كه به تجمّلات دنيا روى آورده و خدا را از ياد برده‌‏اند زندگى دنيا را مثل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم، پس گياه زمين با آن درآميخت و سبز و خرّم شد؛ آن‌‏گاه پس از چندى خشك و خرد گشت به گونه‌‏اى كه بادها آن را از سويى به سوى ديگر پراكنده مى‌‏سازند، و خدا بر هرچيزى تواناست. (45)
 مال و پسران زيور زندگى دنيا و زودگذرند، ولى كارهاى شايسته كه ماندگار است نزد پروردگارت پاداشى بهتر دارد و براى دستيابى به رحمت او اميد بخش‏تر است. (46) ياد كن روزى را كه كوه‏‌ها را از جاى بركنده و روان مى‌‏سازيم در نتيجه زمين را صاف و آشكار مى‌‏بينى، و مشركان را محشور كرده و هيچ‏ يك از آنان را فرو نگذاشته‌‏ايم. (47) و در يك صف بر پروردگارت عرضه شده‌‏اند و به آنان گفته‌‏ايم: همان‏ گونه كه نخستين بار شما را آفريديم و چيزى از زيورهاى دنيا را با خود نداشتيد اينك نزد ما آمده‌‏ايد. تنها زيورهاى دنيا بازدارنده شما از كارهاى نيك نبود، بلكه مى‌‏پنداشتيد كه هرگز براى شما وعده‏‌گاهى مقرّر نخواهيم كرد و قيامتى در كار نخواهد بود. (48) و نامه اعمال براى داورى در ميان نهاده شده‌است، آن‏‌گاه مشركان و گنهكاران را مى‌‏بينى كه از آن‌چه در آن است بيمناكند و مى‏‌گويند: اى واى بر ما، اين چه نامه عملى است كه هيچ خرد و كلانى را فروگذار نكرده مگر اين‌‏كه آن را به شمار آورده‌است! و آن‌چه انجام داده‌‏اند حاضر يافته‌‏اند، و پروردگارت به هيچ‏ كس ستم نمى‌‏كند. (49) و ياد كن زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، جز ابليس كه از جنّيان بود و از فرمان پروردگارش سرپيچى كرد. با اين وصف آيا او و نسلش را به جاى من كارساز خود گرفته‌‏ايد، در صورتى كه آن‌ها دشمن شمايند؟ بد جايگزينى است كه ستم‌كاران به جاى خدا دارند. (50) من ابليس و نسل او را نه گواه بر آفرينش آسمان‏‌ها و زمين گرفتم و نه گواه بر آفرينش خودشان؛ پس چگونه مى‏‌توانند كار جهان هستى را تدبير كنند يا امور خود را سامان دهند؟ علاوه ‏بر اين، آن‌ها عناصرى گمراه‏‌گرند و من هرگز گمراه‌ كنندگان را مددكار خود نگرفته‌‏ام. (51) و ياد كن روزى را كه خدا به مشركان مى‌‏گويد: كسانى را كه شريكان من مى‌‏پنداشتيد ندا دهيد. پس آن‌ها را مى‌‏خوانند ولى آنان اجابتشان نمى‌‏كنند، و ما ميان آن‌ها فاصله‌‏اى قرار داده‌‏ايم كه روابط آن‌ها را با يكديگر قطع كند. (52) و گنهكاران آتش دوزخ را ديده و دريافته‌‏اند كه در آن فرو مى‌‏افتند و آتش آنان را فرا مى‌‏گيرد و گريزگاهى از آن براى خود نخواهند يافت. (53)
 و به راستى در اين قرآن هر گونه مثلى كه حق را براى مردم آشكار كند و آنان را به ايمان سوق دهد با بيان‏‌هاى گوناگون آورده‌‏ايم، ولى انسان از هرچيزى جدال پيشه‌‏تر است. (54) اين مردم، گويى با كفر ورزيدن خود عذاب الهى را مى‌‏طلبند، زيرا هنگامى كه هدايت برايشان آمد، چيزى آنان را از ايمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان بازنداشت جز اين‏‌كه درخور آن گردند كه سنّتى كه درباره گذشتگان اجرا شد و آنان را نابود ساخت درباره اينان نيز اجرا شود، يا عذاب رويارويشان بيايد و با مشاهده آن به ايمان ناگزير شوند. (55) اى پيامبر، مبادا كفر كافران تو را اندوهگين كند، زيرا ما پيامبران را جز بشارت‏‌دهنده و اخطاركننده نفرستاده‏‌ايم، و كسانى كه كافر شده‏‌اند به وسيله باطل به جدال مى‌‏پردازند تا حق را بدان پايمال كنند، و آنان آيات من و آن‌چه را كه بدان بيم داده شده‌‏اند به مسخره گرفته‌‏اند. (56) و كيست ستم‌كارتر از آن كس كه آيات پروردگارش به او يادآورى شده و از آن‌ها روى برتافته و اين دستاورد را كه پيش فرستاده فراموش كرده‌است؟ ما بر دل‏‌هاى آنان چندين پوشش گذاشته‏‌ايم تا حقيقت را به انديشه خود درنيابند، و در گوش‌‏هايشان سنگينى نهاده‏‌ايم تا سخن حق را چنان‏‌كه بايد نشنوند. از اين‏‌رو، اگر آنان را به هدايت فراخوانى، هرگز هدايت نخواهند شد. (57) و پروردگار تو بسيار آمرزنده و صاحب رحمت است، لذا در عذابشان شتاب نمى‏‌كند. اگر به سزاى آن‌چه فراهم آورده‌‏اند، آنان را مؤاخذه مى‏‌كرد، قطعا عذاب را هرچه زودتر بر سرشان فرود مى‏‌آورد. آنان تصور نكنند كه براى هميشه رهايى يافته‌‏اند، بلكه براى عذابشان موعدى است كه در برابر آن هرگز پناهگاهى نخواهند يافت. (58) و اين شهرهاست كه چون مردمش ستم كردند، آن‌ها را هلاك كرديم، ولى در هلاكتشان شتاب نكرديم بلكه براى آن موعدى مقرّر داشتيم. (59) و ياد كن زمانى را كه موسى به جوانى كه پيوسته همراهش بود گفت: همچنان خواهم رفت تا به محل برخورد آن دو دريا برسم يا زمانى دراز راه پويم. (60) پس به راه خود ادامه دادند تا وقتى كه به محل برخورد آن دو دريا رسيدند و بر صخره‌‏اى آرميدند، از ماهى خود كه آن را در كنارى نهاده بودند غافل شدند و ماهى راه خود را در دريا كه همچون جاده‏‌اى بود در پيش گرفت و رفت. (61)
 و هنگامى كه از آن‏‌جا گذشتند، موسى به جوان همراهش گفت: غذايمان را به ما بده كه ما از اين سفرمان رنج و خستگى ديديم. (62) جوان گفت: ديدى [چه شد]؟ وقتى كنار آن صخره جاى گرفتيم، من فراموش كردم جريان ماهى را براى تو بازگويم، و كسى جز شيطان ياد آن را از خاطرم نبرد، و ماهى به گونه‌‏اى شگفت‌‏انگيز راه خود را در دريا پيش گرفت و رفت. (63) موسى گفت: اين رويداد همان چيزى است كه ما در پى آن بوديم و اين نشانه ميعاد ماست؛ پس بى‌‏درنگ ردّ پاى خود را دنبال كردند و بازگشتند. (64) چون بدان‏‌جا رسيدند، بنده‌‏اى از بندگان ما (خضر) را يافتند كه از جانب خود رحمتى به او عطا كرده و از نزد خود دانشى به او آموخته بوديم. (65) موسى به او گفت: آيا اجازه مى‌‏دهى به دنبال تو بيايم، با اين قرار كه بخشى از آن‌چه را كه به تو آموخته‌‏اند به من بياموزى تا به وسيله آن به راه درست رهنمون شوم؟ (66) آن عالم (خضر) گفت: تو هرگز نمى‏توانى همراه من باشى و بر روش آموزش من شكيبايى كنى. (67) و چگونه بر چيزى كه دانشت بدان احاطه ندارد شكيبايى مى‌‏كنى؟ (68) موسى گفت: اگر خدا بخواهد مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد. (69) خضر گفت: اگر دنبال من آمدى، از من درباره كارى كه انجام مى‌‏دهم چيزى مپرس تا خود از آن براى تو سخنى آغاز كنم. (70) پس هردو به راه افتادند، تا وقتى كه سوار كشتى شدند، خضر آن را سوراخ كرد. موسى گفت: آيا آن را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ به راستى كارى بس ناگوار كردى. (71) خضر گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‌‏توانى همراه من باشى و بر روش آموزش من شكيبايى ورزى؟ (72) موسى گفت: مرا به فراموشى و غفلتم بازخواست مكن و به سبب كارم مرا در تنگنا قرار مده. (73) سپس از كشتى پياده شدند و به راه افتادند، تا وقتى كه به پسرى نوجوان رسيدند و خضر او را كشت، موسى گفت: آيا شخص بى‏‌گناهى را بدون آن‏‌كه كسى را كشته باشد كشتى؟ به راستى كارى ناپسند مرتكب شدى. (74)
 خضر گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‌‏توانى همراه من باشى و بر روش آموزش من شكيبايى كنى؟ (75) موسى گفت: اگر پس از اين درباره چيزى از تو پرسيدم با من همراهى مكن كه قطعا از جانب من به عذرى رسيده‌‏اى. (76) پس به راه افتادند تا وقتى كه به مردم ديارى رسيدند و از اهل آن‏‌جا غذا خواستند و آنان از مهمان نمودن و غذا دادن به آن دو خوددارى كردند و در آن‌‏جا ديوارى را يافتند كه مى‌‏خواست فروريزد و خضر آن را استوار ساخت، موسى گفت: اگر مى‏‌خواستى بر آن دستمزدى مى‏‌گرفتى تا به وسيله آن غذايى تهيه كنيم. (77) خضر گفت: اين سخن تو باعث جدايى ميان من و توست. به زودى دليل آن‌چه را كه نتوانستى بر آن شكيبايى كنى به تو خبر مى‌‏دهم. (78) امّا آن كشتى، از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مى‌‏كردند و معاش خود را از اين طريق تأمين مى‌‏نمودند. من خواستم آن را معيوب كنم، زيرا در كمين آنان پادشاهى بود كه هركشتى سالمى را به زور مى‌‏گرفت. (79) امّا آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما ترسيديم او با كفر و سركشى خود، آن دو را در تنگنا قرار دهد و بيازارد. (80) پس خواستيم كه پروردگارشان براى آنان فرزندى را كه در ايمان و نيكوكارى از او بهتر و به رعايت حق خويشاوندى نزديك‌‏تر باشد، جايگزين او كند. (81) و امّا آن ديوار، از آن دو پسر يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى وجود داشت كه مال آن دو بود، و پدرشان مردى نيكوكار بود؛ پس پروردگارت خواست كه آن دو به توانايى خويش رسند و گنج خود را از آن‌‏جا بيرون آورند. اين به سبب رحمتى بود كه از جانب پروردگارت شامل حالشان شده بود. من آن‌چه انجام دادم از پيش خود نكردم، بلكه فرمان خدا را به جاى آوردم. اين بود دليل و خاستگاه آن‌چه كه نتوانستى بر آن شكيبايى كنى. (82) و از تو اى پيامبر درباره ذو القرنين مى‌‏پرسند. بگو: به زودى درباره او از قرآن براى شما خواهم خواند. (83)
 ما به او براى حكومت در زمين توانايى بخشيديم و از هرچيزى كه او را به اهدافش برساند وسيله‌‏اى به او عطا كرديم. (84) پس او وسيله‌‏اى فراهم كرد. (85) و سپس به راه افتاد، تا وقتى كه به غروبگاه خورشيد، آخرين معموره‏‌هاى مغرب‏زمين رسيد، از ساحل دريا چنين يافت كه گويى خورشيد در دريايى سياه و گل‌‏آلود فرو مى‌‏رود، و در كنار دريا قومى را يافت و آنان را تحت سلطه خود درآورد. گفتيم: اى ذو القرنين، با آنان چه خواهى كرد؟ آيا آنان را كيفر مى‏‌دهى يا در ميانشان به نيكى رفتار مى‏‌كنى؟ (86) گفت: امّا آن كس كه ستم كرده‌است، به زودى او را كيفر مى‏‌كنيم، سپس به سوى پروردگارش بازگردانده مى‏‌شود و خداوند او را به عذابى كه تصوّر آن را نمى‏‌كرده‌است معذّب مى‏‌دارد. (87) و امّا آن كس كه ايمان آورده و كارى شايسته كرده‌است نيكوترين پاداش را خواهد داشت و به زودى او را به تكاليف سهل و ساده‌‏اى مكلّف خواهيم ساخت. (88) سپس وسيله ديگرى براى حركت به سوى مشرق فراهم نمود. (89) و به راه افتاد، تا وقتى كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد، خورشيد را يافت كه بر مردمى طلوع مى‏‌كند كه براى آنان در برابر تابش آن پوششى قرار نداده بوديم. (90) ذو القرنين اين‌‏گونه عمل مى‌‏كرد، در حالى‌كه ما به آن‌چه در اختيار داشت و به آن‌چه بر او مى‏‌گذشت به خوبى آگاه بوديم و با هدايت ما اهداف خود را پيش مى‏‌برد. (91) آن‏‌گاه وسيله ديگرى براى حركت به سوى شمال فراهم ساخت. (92) و به راه افتاد، تا وقتى كه به درّه‌‏اى ميان آن دو كوه (از كوه‏‌هاى قفقاز) رسيد، در مجاورت آن دو كوه، قومى عقب‌‏مانده را يافت كه به آسانى مفهوم هيچ سخنى را درك نمى‌‏كردند. (93) گفتند: اى ذو القرنين، قبيله «يأجوج» و «مأجوج» فسادگرند. آنان به اين سرزمين هجوم مى‌‏آورند و به قتل و غارت ما مى‌‏پردازند. آيا براى تو از اموال خود مزدى مقرّر كنيم كه ميان ما و آنان سدّى بنا كنى؟ (94) ذو القرنين گفت: من به اموال شما نيازى ندارم. آن‌چه پروردگارم به من در آن توانايى بخشيده بهتر از دستمزدى است كه شما به من مى‌‏پردازيد. اگر خواهان بناى سدّ هستيد، مرا با نيروى انسانى و تهيه مصالح يارى دهيد، من ميان شما و آنان سدّى استوار بنا خواهم كرد. (95) سپس گفت: پاره‌‏هاى آهن به من بدهيد. پس از آن‏كه پاره‏‌هاى آهن را آوردند، آن‌ها را روى هم چيد، و وقتى ميان آن دو كوه را با پاره‏‌هاى آهن و مواد لازم پر كرد و آن دو را برابر ساخت، گفت: در دم‏‌هاى آهنگرى بدميد. هنگامى كه آن‌ها را بسان آتش گداخته كرد گفت: مس ذوب‌‏شده به من دهيد تا بر شكاف‏‌هاى آن فروريزم. (96) بدين‏ ترتيب سدّى بلند و استوار ساخت. از آن پس قبيله يأجوج و مأجوج نه توانستند از آن بالا روند و نه توانستند در آن رخنه‌‏اى پديد آورند. (97)
 ذو القرنين گفت: اين سد رحمتى از جانب پروردگار من است كه بدين وسيله امّت‌‏هايى از گزند فسادگران مصون مى‌‏مانند، و اين سدّ تا فرا رسيدن وعده الهى پايدار است، و هنگامى كه وعده پروردگارم فرارسد آن را با خاك يكسان مى‌‏كند، و وعده پروردگارم راست و درست است. (98) آن روز كه چنين شود، مردم را به حال خود وا مى‌‏نهيم تا چون دريايى طوفان‏‌زده آشفته گردند و مانند امواج به هم درآميزند؛ و در صور دميده مى‏‌شود تا مردگان زنده شوند، آن‌‏گاه همه آنان را گرد مى‌‏آوريم. (99) و آن روز دوزخ را براى كافران چنان‌‏كه بايد آشكار مى‌‏سازيم. (100) همانان كه چشمانشان از ديدن نشانه‌‏هاى من كه باعث ياد كرد من است در پرده بود و توانايى شنيدن حكمت‌‏ها و اندرزها را نداشتند. (101) آيا كسانى كه يكتايى خدا را منكر شده‏‌اند پنداشته‏‌اند كه بندگان مرا به جاى من كارسازانى مى‏‌گيرند كه آنان را يارى دهند و كيفر مرا از آنان بازدارند؟ چنين نيست، قطعا ما دوزخ را براى پيش پذيرايى از كافران آماده كرده‌‏ايم. (102) اى پيامبر، به مشركان بگو: آيا شما را از كسانى كه در همه كارهايشان زيان‌كارترين مردمند آگاه كنيم؟ (103) آنان كسانى‏اند كه تلاششان در زندگى دنيا به بيراهه مى‌‏رود و خود مى‌‏پندارند كه كار نيك انجام مى‏‌دهند. (104) آنان كسانى‌‏اند كه نشانه‌‏هاى پروردگارشان و لقاى او را انكار كرده‌‏اند، در نتيجه اعمالشان تباه شده است، از اين‌‏رو ما در روز قيامت ميزانى براى آنان بر پا نمى‏‌كنيم و بى‏‌درنگ راهى دوزخ خواهند شد. (105) اين است حقيقت امرشان. سزايشان از آن روى كه كافر شدند و نشانه‌‏ها و پيامبران مرا به مسخره گرفتند، دوزخ است. (106) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌‏اند، باغ‌‏هاى فردوس پيش‌‏پذيرايى آنان است. (107) در آن جاودانه‏‌اند و انتقال از آن‌‏جا را نمى‏‌خواهند. (108) بگو: اگر دريا براى نگارش كلمات (نشانه‌‏هاى روشن) پروردگارم مركّب شود، پيش از آن‏‌كه نگارش كلمات پروردگارم پايان پذيرد دريا پايان خواهد يافت، هرچند مانند آن دريا را نيز به مدد آوريم. (109) بگو: جز اين نيست كه من هم بشرى مانند شما هستم، با اين تفاوت كه به من وحى مى‌‏شود كه معبود شما معبودى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد كارى شايسته كند و هيچ‌‏كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد. (110)