اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم بعدد ما احاط به علمک
https://eitaa.com/heyatey
اللهم عرفنی نفسک فا نک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک
اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینیhttps://eitaa.com/heyatey
در کربوبلا بی طرفان بی شرفانند
تاریخ همان است حسینی ویزیدی
https://eitaa.com/heyatey
🔴 خبر فوری 🔴
شبکه منوتو با حملات رسانه ای علیه #سرنا_امینی و حکومتی خواندن او ، سعی بر این دارد که سرنا امینی را تحریک کند تا علیه کشور صحبت کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زمان دعای مستجاب از زبان آیت الله بهجت!
حضرت امیرالمومنین امام علی(علیه السلام):
هر کس بعد از نماز صبح ۱۱ مرتبه سوره توحید را قبل از طلوع آفتاب بخواند آن روز مرتکب گناه نمیشود حتی اگر شیطان به سوی او طمع کند.
ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص 277
#پندانه
✍ زندگی همچون کوهستان است
🔹جوانی با دوچرخهاش به پیرزنی برخورد کرد.
🔸بهجای عذرخواهی و کمککردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخرهکردن. سپس راهش را ادامه داد و رفت.
🔹پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است.
🔸جوان به سرعت برگشت و شروع به جستوجو کرد.
🔹پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگیات به زمین افتاد. هرگز آن را نخواهی یافت!
🔸زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد.
🔹زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا میکنی و میشنوی. پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد.
🔆 #پندانه
✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاهعباس در اصفهان درس میخواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت:
من دیگر از درسخواندن خسته شدهام و میخواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درسخواندن برای آدم، آب و نان نمیشود و کسی از طلبگی به جایی نمیرسد و بهجز بیپولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت:
بسیار خب! حالا که میروی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا میخواهی برو، من مانع کسبوکار و تجارتت نمیشوم.
جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت:
اشکالی ندارد. پس به بازار علوفهفروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسبهایمان بخری.
او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آنها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد.
شیخ بهایی گفت:
خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم.
طلبه جوان گفت:
با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول میدهند؟
شیخ گفت:
امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بیمیلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت:
این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو میسپارم.
مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت:
قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم.
سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و میخواستند او را با خود ببرند.
او با تعجب گفت:
مگر من چه کردهام؟
مرد زرگر گفت:
میدانی این سنگ چیست و چقدر میارزد؟
پسر گفت:
نه، مگر چقدر میارزد؟
زرگر گفت:
ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یکجا ندیدهای، چنین سنگ گرانقیمتی را از کجا آوردهای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمیکرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنتزبان گفت:
به خدا من دزدی نکردهام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وامگرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمیکنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند.
او ماموران را مرخص کرد و گفت:
آری این مرد راست میگوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت:
ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردهای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه میپردازد.
شیخ بهایی گفت:
مرد جوان! این سنگ قیمتی که میبینی، گوهر شبچراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ میدرخشد و نور میدهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر میشناسد و قدر گوهر را گوهری میداند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمیدهند و همگان ارزش آن را نمیدانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسانهای عاقل و فرزانه میدانند و هر بقال و عطاری نمیداند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم بعدد ما احاط به علمک
https://eitaa.com/heyatey
اللهم عرفنی نفسک فا نک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک
اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینیhttps://eitaa.com/heyatey
در کربوبلا بی طرفان بی شرفانند
تاریخ همان است حسینی ویزیدی
https://eitaa.com/heyatey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غلط افتادن علی کریمی
💠 عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ
🔹بسا چیزی را خوش نمیدارید و آن برای شما خوب است، وبسا چیزی را دوست میدارید و آن برای شما بد است
📗#سوره_بقره، آیه 216
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍امام موسی کاظم علیه السَّلام با جمعی از کاروان از بیابانی در بین مکه و مدینه عبور میکردند، دیدند کاروان اتراق کردند. امام (ع) فرمودند: برخیزید اینجا محل زندگی اجنّه است و شما مزاحمشان شدهاید. ناگاه سر قبیله اجنّه خدمت امام (ع) رسید و گفت: نیازی به تکانخوردن نیست ما خود را از اینجا دور کردیم تا شما به ما آسیب نزنید.
دقت کنیم اجنّه قبل از ما در زمین زندگی میکردند، برخی مکانها برای زندگی آنها است. گاهی برخی افراد در مناطق بایر در اطراف شهر خانهای نو میسازند و گلایه میکنند که در منزلشان صداهایی میآید یا ظروفی می شکند و...
‼️این افراد بدانند در محل زندگی اجنّه خانه درست کرده و مزاحم زندگیشان شدهاند و این علامات از آنها است که آن مکان را ترک کنند.
📌 وقتی شهید باقری یا حسین و شهید بقایی یامهدی گفتند و پر کشیدند
🔹️صبح روز جمعه بود که مجید بقایی به اتفاق حسن باقری و برادرش محمد ودلیر مردانی چون مومنیان، رضوانی، قلاوند مجهز به دوربین ونقشه و قطب نما و...سوار بر دو دستگاه جیپ شدیم وبه قصد شناسایی تکمیلی راهی فکه شدیم.
◇ آقا مجید داشت سوره های جزسی ام را حفظ می کرد و آن روز مشغول حفظ سوره فجر بود.
◇ قرآن را به من داد و گفت:ببین درست می خوانم؟
◇ رسیدبه آیه یا ایتها النفس المطمئنه ارجی الی ربک راضیه مرضيه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی را می خواند وباز تکرار می کرد.
◇ در همین لحظات بود که به منطقه رسیدیم آقا مجید گفت:هر چه این آیه را می خوانم، آخرش یک گیری دارم.
◇ حسن آقا به شوخی گفت:می دانم که گیرتو در کجاست ؛فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ؛تو باید وصل بشوی تا گیرت رفع شود!
◇ همه از شوخی حسن خندیدیم.
◇ دیری نپایید که با گلوله توپ دشمن، یاران به خاک وخون غلتیدند وصدای #یا_مهدی آقا مجیدو #یا_حسین حسن آقا با آن پیکرهای پاره پاره، دل هرسنگی را به درد می آورد .
◇ شوخی دلچسب آقای حسن به واقعيت نشست و در پرواز سرخ به مرتبه سبزفادخلی فی عبادی وادخلی جنتی رسیدند وتوفیق رضایت خدایشان نصیب شد.
🔺️ راوی: همرزم شهید:مرتضی صفاری
#شهید_حسن_باقری
#شهید_مجید_باقری
📌 شهیدی که تماشاچی در تشییعاش را شفاعت میکند
🔹️ ۲۷ سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد.
◇ گفت: «به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!»
◇ خواهرش با گریه تعریف میکرد: فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند.
◇ صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: خواهر اینها همه برای تشییع پیکر من آمدهاند و به اذن خدا همهی آنها را شفاعت خواهم کرد.
◇ بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آنها و شهدا نداشت، گفت: حتی او را هم شفاعت خواهم کرد...
◇ از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهجالبلاغه تهران شهید گمنام تشییع و تدفین کردهاند.
◇ بعدها با پیگیری خانوادهی شهید و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد.
◇ اگر به بوستان نهجالبلاغه تهران رفتید، در کنار مزار شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام که متعلق به شهید حمیدرضا ملاحسنی است.
#شهید_حمیدرضا_ملاحسنی
#شفاعت_شهید
🔹️
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم بعدد ما احاط به علمک
https://eitaa.com/heyatey
در کربوبلا بی طرفان بی شرفانند
تاریخ همان است حسینی ویزیدی
https://eitaa.com/heyatey
اللهم عرفنی نفسک فا نک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک
اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینیhttps://eitaa.com/heyatey
📌 شهید بی نشان اصفهانی که حتی جنازه اش هم برنگشت
🔹️ شهید دانشجو "کرم دهقان" از جوانان فریدونشهر اصفهان بود که به عنوان یک بسیجی وارد دانشگاه دفاع مقدس شد
◇ او در عملیات محرم شرکت کرد و پس از گذشت چهار ماه به زادگاهش برگشت و به ادامه تحصیل مشغول شد و دوباره به جبهه بازگشت و در عملیات والفجر یک شرکت کرد.
◇ در زمانی که فرماندهی یکی از گردان های امیرالمؤمنین (ع) لشکر 14 امام حسین(ع) را برعهده داشت در یکی از پاتکهای دشمن بعثی عراق دوازدهم اسفند ماه 1364 بر اثر اصابت ترکش و گلوله به آرزوی دیرینهاش دست یافت و شهد شیرین شهادت را نوشید و به فیض شهادت نائل آمد.
◇ شهید دهقان با گذشتن از تمام تعلقات دنیوی و مادی خود را چنان در انسانیت، پاکی، مردانگی، ایثار و گذشت غرق کرد و به جایگاهی رسید که روح و جسمش آسمانی شد و با گذشت حدود سی و چهار سال از زمان شهادتش پیکر پاک و مطهر این شهید هنوز پیدا نشده و میهمان جبهههای جنوب مانده است.
◇ شهید "کرم دهقان" در وصیت نامه خود چنین مینگارد: آری خدای من ما با زبان و دلمان ایمان آوردیم به تو و رسولت و با عمل خود آن را ثابت کردیم.
#شهیدبینشان
#شهید_کرم_دهقان