#شب_سوم_محرم
#شهادت_حضرت_رقیه
🖤 شهادت غم انگیز حضرت رقیه
▪️عصر روز سه شنبه، رقیه تو خرابه كنار حضرت زينب(س) نشسته بود.
پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟
فرمود: به سفر رفته.
طفل ديگه حرفی نزد. به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
▪️ پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر رو ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، دوباره سراغ پدر رو از عمه گرفت و بهونه باباش حسین رو میگرفت...
طوری که با صدای ناله و گريه رقیه، همه اهل خرابه به شيون و ناله پرداختن.
🔹 خبر رو به يزيد رسوندن، دستور داد سر بريده پدرش رو براش ببرن.
🔸 سر مطهر سيدالشهدا رو در ميان طَبَق گذاشتن و وارد خرابه كردن و مقابل اين دختر قرار دادن...
▪️ تو روضهها میگن:
حضرت رقیه فکر کرد براش غذا آوردن، گفت:
عــــمه....
من غذا نمیخوام عمه...
من بابامو میخوام
رقیه سرپوش طبق رو كنار زد، سر مطهر سيدالشهدا رو ديد، سر رو برداشت و در آغوش كشيد.
به پیشانی پدر بوسه زد و آه و نالهش بلندتر شد...
🖤 آتیشت میزنه حرفای رقیه با سر بابا...
(روضهخونا معمولا عباراتی که شیخ عباس قمی در نفس المهموم از زبان رقیه خطاب به پدرش نقل کرده رو میگن:)
▪️ رقیه گفت:
❓پدر جان کی صورتت رو به خونت رنگين كرده؟
❓پدر جان... کی رگهای گردنت روبريده؟
❓پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ»
کی منو در كودكی يتيم كرد..؟
❓ پدر جان يتيمت تا بزرگ بشه به کی پناه ببره؟
پدر جان كاش میمردم، ولی محاسنت رو خضاب شده به خونت نمیديدم...
🏴 عزیزدردونهی حسين(ع) اونقدر شيرين زبونی كرد...
اونقدر با سر بریده پدر درد دل کرد، که
یه دفعه دیدن دیگه صدای رقیه نمیاد...
🏴 همه گمون كردن به خواب رفته. وقتي سراغش اومدن، دیدن رقیه از دنيا رفته...😭
شبانه غساله آوردن، رقیه رو غسل دادن و توی همون خرابه دفن کردن.
(شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساكه141)
📜 @heyatiau