بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_یکم
#ازدواج_صوری
سارا:خب ازدواج کن
-سارا دیونه خب من قصد ازدواج ندارم
بعدش حالا تا کربلای ما مگه کسی هست که با من ازدواج کنه
سارا من نمیخوام بخدا ازدواج کنم 😭😭
سارا:پریا یه چیز بگم قاطی نمیکنی؟
-هوم
سارا:پریا تو که خوب میدونی صادقم مثل تو فراری از ازدواجه
-خب 🙄🙄
سارا:خواهرشوهرم، محمدآقا برای صادق شرط رضایت به دفاع از حرم
براش ازدواج گذاشتن
-من نفهمیم معنی این حرفارو
سارا:بیاید باهم صوری ازدواج کنید 😊😊
-ها😳😳
سارا:ها مرگ
ببین شما باهم ازدواج میکنید بعداز کربلای تو و اعزام سوریه ازهم جدا میشید
-یاامام حسین
یعنی تنها راه همینه 😔😔😔
سیاه شدن صفحه ازدواجمه
سارا:فکراتو بکن بهم خبربده 😍😍
این ساراخل شده والا به خود امام حسین قسم
قراره منو اون صادق بدبخت مطلقه بشیم
این ذوق و شوق داره
✋✋خاک
✋✋خاک تو سرمن
بااین دخترعمه داشتنم
ازپس گریه کرده بودم سرم درحال انفجار بود
ساعت ۹-۱۰شب که پاشدم با چشمای قرمز برم خونه
هنوز چندقدمی برنداشته بودم
که صدایی مانع حرکتم شد
صدای آقای عظیمی بود
عظیمی:خانم احمدی دیروقته اجازه بدید برسونمتون
-آخه
عظیمی:خواهرمن آخه واما و اگر نداریم
لطفا بفرمایید
آقای عظیمی میخواست ماشین روشن کنه
مانع شدم
۷-۸دقیقه ای میرسیدیم
وقتی رفتم داخل خونه
باصدای گرفته و لرزانی به پدرم گفتم :تنها راه کربلا رفتن یعنی فقط ازدواجه ؟😔😔😔😢😢
بابادرحالیکه سعی میکرد ناراحتیش نشان نده گفت: بله ازدواجه
به اتاق رفتم قرآن گرفتم دستم
خدایا خودت کمکم کن
قرآن باز کردم
آیه ای اومد براین محتوا که خدا بهترین سرنوشتها برای بندگانش رقم زده است
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_دوم
#ازدواج_صوری
گوشیم برداشتم با اشک چشم به سارا پیام دادم
-سارالطفا با آقای عظیمی حرف بزن
سارا:وای فدات بشم 😍😍
ممنونم گل من
حوصله جواب دادنش نداشتم
تخته شاسی کوچیک کنار تختمو برداشتم بغلش کردم
اشکام از صورتم روی تابلو میرخت
آقا چرا قرآن گفت بهترین سرنوشت
خدایا این چه زیارتیه
سرهمه کلاه میذارم میرم کربلا
یاحسین زهرا خودت کمکم کن
داشتم هق هق میکردم
که گوشی لرزید
پیام باز کردم
سارابود
متن پیام اینجوری بود
سلام پریا آقاصادق گفت فردا ساعت ۶مزارباشی
باهم حرفاتون بزنید 😍😍😍
باخودم گفت ذوق سارا قبول کردن سریع عظیمی
مشکوکه شدید
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_سوم
#ازدواج_صوری
روای صادق عظیمی
با زن دایی و دایی مزار شهدا بودیم دقیقا داشتیم دنبال راه چاره برای ازدواجم با خانم احمدی بودیم
دوسه ماه پیش تو مشهد زمانی که نمازم تموم شد
سربرگردونم
خانم احمدی با چفیه لبنانی دیدم
دیگه به نظرم اون دختر سرسخت و لجباز و یک دنده نبود
تو مرامم دوستی بانامحرم نبود
برای همین همون شب تو هتل به زندایی گفتم با خانم احمدی صحبت کنن
زندایی گفت الان اگه به پریا بگم یقینا میگه نه
صبر کن آقاصادق
تا ماجرای کربلا بردنش پیش اومد
امروز تو مزار زن دایی میگفت بهترین موقعه برای خواستگاریه
زن دایی با خانم احمدی حرف زد
و طوری گفت که مثلا این ازدواج از جانب منم صوریه
اما من عاشقشم 🙈🙈🙈
جنس زن لطیفه میدونم که میتونم عاشقش کنم
باید حتما خیال پدرو مادرش راحت کنم
خیلی استرس داشتم اخه اگه قبول نمیکرد چی😢
کلی دعاکردم شهدا رو واسطه قراردادم تا بتونم بهش برسم
وقتی ساراخانم باهام تماس گرفت تمام دنیا رو انگاربهم دادن از ذوق زیاد گوشیو از دم گوشم بردم عقب گرفتمش روبه روی صورتم چندبار نفس عمیق کشیدم و ازش تشکر کردم😍😍
خب خداشکر خانم احمدی قبول کردن فردا بریم حرف بزنیم
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_چهارم
#ازدواج_صوری
زن دایی و دایی تو پذیرایی داشتن با مادر حرف میزندن
زن دایی:آقا صادق بریم ؟
-بله
توراه که داشتیم میرفتیم مزارشهدا
زن دایی شروع کرد به حرف زدن
آقاصادق ببین پریا خیلی باهوشه
پس حواست باشه لو ندی عاشقشی
منم سربه زیر گفتم :بله چشم حواسم هست
بعداز یه ربع بیست دقیقه به مزارشهدا رسیدیم
خانم احمدی رو دیدیم
تو چهرش غم بیداد میکرد
زن دایی:بچه ها تا شما دو تا حرفهاتون بزنید
ماهم سر مزار شهید حاج سیدجوادی فاتحه میخونیم
با خانم احمدی سمت مزار شهیداسدی و شهید سیاهکلی(سیاهکالی) به راه افتادیم
یه ربع بیست دقیقه ایی گذشت
و من فقط شاهد اشکهای که رو صورت خانم احمدی میریخت بودم
میدونستم حالش بده😞
-خانم احمدی نمیخواید حرفی بزنید؟
خانم احمدی با صدای گرفته :نه شما بفرمایید
-زن دایی بهتون گفته حتما من عاشق سوریه و دفاع از حرمم
خانم احمدی:بله گفته 😔😔
آقای عظیمی من واقعا قصد ازدواج ندارم
از این بازی هم متنفرم
-بله درست میگید
دوره قم هستید؟
خانم احمدی :بله
-خب چون من خیلی عجله دارم برای رفتن
"""باخودم گفتم صادق فقط برای دفاع عجله داری یا میخوای مطمئن این دختر زن شرعی و قانونیته
بعد بری؟"""""
دوروز اول دوره میگم تماس بگیرن
کل حرف زدن ما ۱۰دقیقه هم طول نکشید
خانم احمدی خودشون رفتن
منو زن دایی و دایی هم نشستیم همون جا
زن دایی: آقا صادق حتما باهم باید بریم به مامان و بابای پریا بگیم
که شما عاشق پریا هستی
من باخجالت تمام گفتم :چشم 🙈☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_پنجم
#ازدواج_صوری
دوره قم شروع شده بود اما من نرفتم
مادر میخواست زنگ بزنه منزل خانم احمدی
من و زن دایی مانع شدیم
-مادر من باید خودم اول حتما با پدر و مادرخانم احمدی حرف بزنم بعد شما
مادر:وای صادق من والا از کارای تو سر در نمیارم
-صادق فدات بشه حرص نخور مادرجان
زن دایی:آقاصادق بریم ؟
-بله بفرمایید
زن دایی رو به مامان :آجی جان میشه مراقب محمدحسین باشید؟
مامان:آره عزیزم
ساراجان توروخدا تو حواست به این پسر خل و چل من باشه
والا بخدا من سراز کاراین درنمیارم
-چشم آجی جان
ماشین روشن کردم به سمت خونه خانم احمدی اینا حرکت کردیم
سرراهمون یه سبد گل مریم خریدیم
آخه خانم احمدی خیلی گل مریم دوست داره 🙈🙈🙈🙈
بعد از یه ربع بیست دقیقه رسیدیم زنگ زدیم
پدر خانم احمدی کربلایی پرویز درباز کردن
رفتیم داخل بعداز سلام علیک
زن دایی گفتن :دایی جان حقیقتا ما اومدیم تا آقاصادق حرفش به شما و زن دایی بگه تا خیالتون راحت باشه
آقای احمدی:بله بفرمایین
ما گوش میدیم
حقیقتا خوب خیلی سخت بود
دستم تو موهام فرو کردم
گفتم :حقیقتا حاج آقا ما اومدیم تا مطمئن بشید
من واقعا
سرم انداختم پایین و سرخ شدم 🙈🙈🙈😊😊
به دخترخانمتون علاقه دارم
زن دایی ادامه داد :ولی چون پریا اهل ازدواج نیست میخوایم بگیم صوریه
اما خیالتون از جناب آقاصادق راحت باشه
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#مولاجانم
🌱ای نسخه پایانیِ دست خداوند
هر درد درمان می شود وقتی بیایی...
🌱 دل ها شده بازار سردی از عواطف
دل ها بهاران می شود وقتی بیایی...
#العجلمولایغریبم
#سلام🤚صبحتون_مهدوی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز دهم : به نیـت شهید حسین هریری♥️ #محرم #چلهزیارتعاشورا
🥀 زندگینامه شهید حسین هریری
تخریب چی شهید حسین هریری، متولد سال ۶۸ بود و کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار بود؛ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد هجرت حوزه یک عمار حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامههای قرآنی، نماز جماعت، نماز جمعه پیش قدم میشد. پیش از شهادت نیز به سوریه اعزام شده بود ولی قسمت بود در اربعین حسینی پیکر مطهرش در زادگاهش تشییع شود؛ از سالهای گذشته که او را میشناختم، عشق به جهاد و دفاع از حرم اهل بیت(ع) را داشت و نیت کرده بود که برای دفاع از حرم بی بی زینب(س) به سوریه برود.پدر و مادر این شهید در نجف مستقر بودند ولی با شهادت شهید حسین هریری به مشهد آمدند و در مشهد به آنها خبر شهادت فرزندشان را دادند؛ پدر شهید هریری از رزمندگان جبهه و جنگ بود و رد تمامی مراسمات شهدای فاطمیون و مدافعان حرم حضور داشت.
پدر و مادر شهید هریری روحیه جهادی و دفاع مقدسی داشتند، مادر شهید روحیه زینبی داشت و با افتخار میگفت که سایر فرزندانم نیز باید اسلحه دستشان بگیرند و فدایی راه زینب(س) شوند.
پیش از آنکه شهید هریری به سوریه عزام شود پیامی را به دوستان خود ارسال میکند و در آن میگوید، «میروم تا انتقام سیلی مادرم را بگیرم».
زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود.
او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. «زهرا سادات رضوی» همسر شهید متولد 1376 است. دختر جوانی که هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده، همسر شهید شد. او در گفتوگو با « جوان» از شناخت یک شهید در دوران چهارماهه نامزدیاش میگوید که برای او یک عمر گذشته است.
#شهیدانه
#زندگینامه
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
▪️روز یازدهم : به نیـت شهید حسین معز غلامی♥️
#محرم
#چلهزیارتعاشورا
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem