🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمایسعادت
#قسمت90
چقدر قشنگ عاشقانه هایش رو بیان میکرد.
نتونستم جوابی بهش بدم اخه هنوز کمی ازش خجالت میکشیدم.
اصلا انتظار ازش نداشتم توی همین فاصله همچین پیامی بفرسته!
(چند هفته بعد)
چند هفته از وقتی که بینمون محرمیت خونده شد میگذره و ما توی این مدت تمام کارای عقد و عروسی رو انجام دادیم.
تاریخ عروسی هم مشخص شد و ما فردا عروسیمون رو میگیریم.
خداروشکر بعداز پس گرفتن ارثیه ای که بهم رسیده بود یه خونه ی خوب خریدیم
مهدی با حقوق کمی که میگرفت اما واقعا برام سنگ تموم گذاشت و حتی نزاشت آرزوی چیزی به دلم بمونه.
خیلی خوشحال بودم چون فردا یکی از بهترین و مهمترین روزهای زندگیه منه!
وقتی اون همه سختی کشیدم اصلا فکر نمیکردم یه روزی برسه که انقدر خوشحال و خوشبخت بشم.
دیر وقت بود و من از استرس فردا خوابم نمیگرفت.
چشام رو روی هم گذاشتم و لالایی ای که مامانم توی بچگی همیشه برام میخوند رو زمزمه کردم.
شب تو آسمون، ماه هم خوابیده
لحافی از ابر، رویش کشیده
از توی جنگل، از اون پایینا
صدایی میاد، صدایی تنها
ماه مهربون، دستش می گیره
یه چتر ابری، تا پایین می ره..!
کم کم چشام گرم شد و به خواب رفتم.
با برخورد نور خورشید به صورتم چشام رو باز کردم و با دیدن ساعت مثل فنر از جا بلند شدم و حاضر شدم.
به مهدی زنگ زدم و گفتم:
- سلام خوبی، کجایی؟ داره دیرمون میشه!
مهدی گفت:
- سلام عزیزم ممنون، توی راهم دارم میام بیا بیرون
باشه ای گفتم و خداحافظی کردم و بعداز قفل کردن در از خونه بیرون اومدم و بعداز پنج دقیقه مهدی رسید و باهم به سمت ارایشگاه راه افتادیم.
گفت:
- نزاری زیاد ارایشت کنن ها تو همین الانشم خوشگلی اصلا لازم نبود بیای ارایشگاه که..!
لبخندی زدم و گفتم:
- از بابت ارایش خیالت راحت باشه
منم نمیخواستم بیام آرایشگاه زهرا مجبورم کرد.
مهدی ابرویی بالا انداخت و گفت:
- گفته باشما حق نداری زیادی خوشگل بشی!
خندیدم و گفتم:
- خوشگل تر از اینی که الان هستم؟
من همه جوره خوشگلم اقا مهدی، برو خداروشکر شکر کن زن به این خوشگلی گیرت اومده خیلی خوش شانسی ها
لبخندی زد و گفت:
- اون که بله خیلیم خوش شانس بودم
جلوی در ارایشگاه نگه داشت وقتی خواستم پیاده بشم یه نگاه به چشاش انداختم و گفتم:
- البته منم خیلی خوش شانس بودم ممنونم که هستی
لبخندی زد و ازم خداحافظی کرد و رفت منم وارد آرایشگاه شدم.
زهرا به سمتم اومد و گفت:
- چقدر دیر کردی ناسلامتی عروسی ها
خندیدم و گفتم:
- باشه حالا مگه چی شده؟
اون عروسا که ده ساعت میخوان به خودشون برسن زود میان من که نمیخوام موهامو رنگ کنم چون خودش خدادادی یه رنگ قشنگ داره آرایش زیادی هم که لازم ندارم پس دلیلی واسه زود اومدنم نبود.
زهرا هم خندید و گفت:
- وای اره یادم رفته بود عروسی ما ماشالا خودش مادرزادی مثل عروس هاست!
ارایشگر به سمتم اومد و گفت:
- شما عروسی؟
لبخندی زدم و گفتم:
- بله
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- تو ماشالا خوشگلی نیازی به آرایش نداری اما خواهش میکنم برو توی سالن مخصوص عروس ها تا امادت کنن.
وارد اتاقی که اشاره کرد شدم.
زهرا هم میخواست همراهم بیاد که بهش اجازه ندادن و گفتن این اتاق مخصوص عروس هاست.
بعداز گذشت مدتی که حاضرم کردن و لباس عروس خوشگلم رو به تن کردم با ذوق به خودم توی آینه نگاه کردم!
خانومی که برام حجاب قشنگی زده بود نگاهم کرد و گفت:
- خوشبخت بشی دختر گلم عروس به این قشنگی ندیده بودم مثل یه تیکه ماه شدی مبارکت باشه.
🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem