بسم رب الصابرین
#قسمت_بیست_نهم
#ازدواجصوری
تا سارا بیاد یه ساعتی طول کشید
وقتی اومد بهش یه زنگ بزن برادرعظیمی هم تشریف فرما بشن
برادرعظیمی پسر خواهرشوهر سارا بود
یه باربه سارا گفتم زنگ بزن برادرعظیمی بیان پایگاه
زنگـ زد گفت :آقاصادق پریا میگهـ بیا پایگاه
قطع که کرد من تا یه ربع در افق محو بودم
اومد شماره برادرعظیمی بگیره
گفتم سارا به جان خودت اسمو بگی
میکشمت این چهارتا استخوان ✋ تو دهنت خرد میکنما
سارا:خب بابا خشمگین آروم باش
سارا زنگ زد کل ماجرا برای برادر عظیمی گفت
من خودم راحت میتونستم سفارش حاجی شالباف انجام بدم
اما خواستم جای شک و شبهه برای هیچ احدی نمونه
برادرعظیمی تا رسیدن ما قرعه کشی کردیم
اسامی یادداشت کردم ببرم پیش حاجی شالباف
شماره حاجی شالباف گرفتم
سلام حاج آقا خوب هستید
حاجی شالباف :سلام دخترم خوبی؟
پدر خوب هستن ؟
-ممنون سلام دارن خدمتتون
نفرمایید شما رحمتید
حاج آقا ممنون بابت مشهد
اسامی حاضره کی بیارم خدمتتون
حاجی شالباف:ممنون دخترم
منتظرتم
به پدرهم سلام برسون
بگو مهدی میگه سایت سنگین شده حاجی جان
-ان شالله باهم میایم خدمتتون
حاجی شالباف:ممنونم دخترم
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem