بسم رب الصابرین
#قسمت_بیست_یکم
#ازدواجصوری
وحید مونده بود هئیت تا همه مواد غذایی نذری بیارن
بعد با برادر عظیمی و برادر شهیدی برن دنبال دیگ و گاز و .....
مرغا روکه اوردن با بقیه دخترا شروع کردیم به شستن مرغا
چون سارا باردار بود
گفتم بره برنجارو پاک کنه
آبکشای بزرگ گذاشتیم وسط
نایلون هایی که دور مرغها پیچیده بود رو پاره کردیم
و شروع کردیم به شستن
وای کمرم شکست 😢😢
پاشدم خستگی کمرم در بره
که یهو سارای مسخره هولم داد
چون اونجایی که ایستاده بودم خیس بود
پام لیز خورد
باصورت رفتم وسط آبکش مرغا 😐😐
همه دخترا شروع کردن به خندیدن
پاشدم گفتم ای سارای مسخره بوی گند مرغ گرفتم
مسخره
سارا:جنبه داشته باش آفرین
-گوشیمو بیار زنگ بزنم به پرستو برام مانتو و روسری بیاره
بوی گند مرغ گرفتم
مسخره داری مامان میشی بزرگ شو
سرجدت 😡😡
شماره پرستو گرفتم
پرستو:سلام آجی جان
-سلام آجی کوچلوی نازم
پرستو جان خونه ای؟
پرستو:بله
چطور؟
-این سارای مسخره هولم داد وسط آبکش مرغ
الان بوی گند مرغ گرفتم
لطفا اون مانتوی مشکی جدیدم با روسری مشکی حریر بلندم رو بیار
پرستو:چشم آجی جون
به سارا هم بگو بزرگ شو داری مامان میشی
-گفتم بهش
پرستو:تا یه ربع دیگه مانتو و روسری برات میارم
-خواهر فدات بشه
پرستو:خدانکنه عزیزم
پرستو سریع لباسامو آورد منم خداروشکر قبل از اومدن سایرین لباسامو عوض کردم
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem