eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
957 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 | * کارستون * 1️⃣ جرقه در تابستان 🏃 هادی نفس‌نفس می‌زد و بریده‌بریده می‌گفت: پ...پ...پیدا کردم! گرمای ظهر تابستان، با آتش شور و شوق درونی او همراه شده بود؛ اما بالاخره لیوان آبی که پوریا برایش آورد، کمی آرامش کرد! سعید گفت: حالا درست‌وحسابی حرف بزن تا بفهمم چی میگی! 🏡 هادی ادامه داد: ببینید، تو خونه نشسته بودم که مادرم داداشم رو صدا زد و ازش خواست تا بره و براش روغن بخره! دادشم هم شروع کرد به نق زدن که دارم بازی میکنم! اصلاً هوا گرمه و کلی بهانه دیگه! این یه ایده عالی برای شروع کسب‌وکار ماست! سعید و پوریا کمی گیج شده بودند، هادی با هیجان ادامه می‌داد و تلاش می‌کرد حرفش را برای بچه‌ها توضیح دهد! 🥴 همه‌چیز از یک ماه پیش آغاز شده بود، وقتی پدر سعید از سر ساختمان بازمی‌گشت، یک راننده بی‌حواس با او تصادف کرد و دکترها به پدرش گفتند باید شش ماه کامل استراحت کند تا وضعش بهبود پیدا کند! گرچه سعید درگیر امتحانات پایان سال پایه نهم بود اما متوجه شد که خانواده، نگران مشکلات مالی در این شش ماه هستند. ✅ او می‌دانست که باید کاری انجام دهد تا کمک خانواده‌اش باشد، شروع به چرخیدن کرد، مغازه‌ها، کارواش‌ها، دکه‌ها و هرجای دیگر که به ذهنش می‌رسید را چرخید تا شاید شاگرد بخواهند، حتی به چند ساختمان نیمه‌کاره هم مراجعه کرد تا کارگر ساختمانی شود، اما جثه نحیف و سن پایینش باعث می‌شد تا او را نپذیرند! 🌟 سعید کلافه شده بود! این را دوستانش هم فهمیده بودند؛ رضا، پوریا و هادی نگران او بودند، سعیدی که همیشه در گُل کوچیک‌های عصرانه‌ محله، دروازه حریف را گل‌باران می‌کرد، این روزها حتی حوصله بازی هم نداشت! اما بالاخره پوریا توانست قفل کلام سعید را بشکند و او را به حرف بیاورد که... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20877https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem