eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖💖 دست به دست هم حرکت می‌کردیم تا به یادواره آقا ابراهیم رسیدیم. من همه چیمو مدیون آقا ابراهیم بودم حتی امیرعلی رو..! امیرعلی بهم زل زده بود و این یکم خجالتم می‌داد. رو کردم بهش و با لبخند گفتم: - به چی زل زدی؟ لبخندی زد و گفت: - به چشمات، خیلی زیباست خوشحالم که از این به بعد نیلای منی! لبخندی از روی ذوق زدم و گفتم: - چقدر قشنگ صحبت می‌کنی. امیرعلی لبخندی زد دستی روی سرم کشید و گفت: - بعداز اینکه رفتم سوریه هروقت دلت واسم تنگ شد بیا همینجا! با بغض گفتم: - میشه این سه ماهی که نامزدیم نری؟ بعدش اگه خواستی برو اما یادت باشه قول دادی بری و زود برگردیا - چشم هرچی چشم ابی من بگه! - عاشقتم همین که اینو گفتم امیرعلی اومد جلو و پیشونیه منو بوسید! از شدت هیجان یه لحظه احساس کردم قلبم ایستاد! امیرعلی که این واکنش منو دید خندید و خواست که به روم نیاره بخاطر همین، گفت: - فکر کنم دیر کردیم پاشو تا برگردیم فاتحه ای دادیم و از آقا ابراهیم خداحافظی کردیم برگشتیم به خونه‌ی فاطمه اینا..! همه از اینکه مارو کنار هم خوشحال میدیدن واقعا به وجد اومده بودن. امیرعلی واسه داییش توضیح داد که رفته بودیم کجا و به چه علت و به این خاطر مورد تشویق همه قرار گرفتیم. امروز بهترین روز توی عمرم بود واقعا خداروشکر می‌کنم بابت داشتن امیرعلی توی زندگیم! بعداز برگشتنمون هم کمی بزرگتر ها نشستن و صحبت کردن و بعداز دقایقی همگی بلند شدن تا خداحافظی کنن. منم فردا باید میرفتم مدرسه پس باید میرفتم خونه تا فردا صبح زود بیدار بشم چون کلی کار داشتم. رو کردم به پدر فاطمه و گفتم: - عمو میشه منو برسونی خونمون؟ فردا صبح باید برم مدرسه مامان امیرعلی پیش دستی کرد و گفت: - نیلا جان امیرعلی میرسونت تشکری کردم و گفتم: - شما تعدادتون زیاده اول شمارو برسونه بهتره! - نه عزیزم جا هست نگران نباش من با داداشم میرم امیرعلی هم تورو میرسونه و میاد. قبول کردم که باهاشون برم. از فاطمه و پدر و مادرش کلی تشکر کردم واقعاً امروز سنگ تموم برام گذاشتن، وقتی خواستم خداحافظی کنم بینشون محمد رو ندیدم پس از خودشون خداحافظی کردم و سوار ماشین امیرعلی شدم و باهم به سمت خونه حرکت کردیم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem