eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
988 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: همین که نشستم حرکت کرد و گفت: - ادرستون رو لطف کنید. آدرس رو دادم که به سمت مقصد که خونه من باشه حرکت کرد. تا رسیدن به خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسوندم از ماشین پیاده شدم و تشکری کردم که اونم سریع گازش رو گرفت و رفت! با تعجب به رفتنش خیره شدم این چرا همچین کرد؟! افکار مزاحم رو کنار زدم و کلید انداختم توی در و وارد خونه شدم. واقعا نمی‌دونم اگه این خونه هم نداشتم چی میشد اما واقعا همین که سرپناهی دارم خیلی خوبه. فردا امتحان داشتیم پس باید خوب درس میخوندم. درسم خیلی خوب بود همه معلما خیلی دوسم دارن و تشویقم میکنن اما همکلاسیام اینطور نیستن و همش ازم دوری میکنن نمی‌دونم شاید بخاطر اینه که خانواده ای ندارم ازم دوری میکنن! اما من که برام مهم نیست توی این چند سال با اینکه سن کمی دارم خوب اینو درک کردم که هرکسی بهم اهمیتی نداد مثل خودش رفتار کنم و بهش اهمیت ندم نمی‌دونم شاید کارم درست نبود که مثل خودشون باهاشون رفتار کنم اما توی شرایطی که من داشتم زیاد برام فرقی نمی‌کرد که چجوری باهاشون رفتار کنم فقط و فقط درسم برام مهم بود. تا تعطیلات عید چیزی نمونده بود پس تصمیم گرفتم فردا بعداز مدرسه دنبال کار بگردم تا بتونم بدهیم رو از مدرسه صاف کنم. دلم واسه خودم می‌سوخت آخه چرا توی این سن تنها دغدغم باید پیدا کردن کار باشه تا مبادا از مدرسه اخراج بشم یا گشنه بخوابم باز اشکم داشت سرازیر میشد توی این سالها اتفاقات بد زیادی واسم پیش اومده که من با هر اتفاقی حتی کوچک زود اشکم درمیاد. من کسی نبودم که به این زودیا پا پس بکشم رنج و سختیه زیادی کشیدم و از پا نیفتادم پس الان که تا اینجا اومدم حق ندارم به پشت سرم نگاه کنم و با یاداواری گذشته زندگی رو از اینی که هست واسه خودم سخت تر کنم! کتابم رو از توی کیفم بیرون اوردم و شروع به درس خوندن کردم. به خودم که اومدم دیدم داره شب میشه و من هنوز درگیر خوندنم! همیشه همینطور بود وقتی میومدم سراغ درس خوندن دیگه فقط و فقط با عشق درس میخوندم و متوجه گذر زمان نمیشدم. گشنم شده بود تمام ظهر هم که داشتم درس میخوندم چیزی نخوردم الان خیلی گشنم بود رفتم سر یخچال اما با دیدن یخچال خالی آهی کشیدم حالا باید چکار می‌کردم! نگاهی به روی اپن آشپزخانه انداختم که با دیدن نون چشام برق زد. یه سیب‌زمینی برداشتم و خلالی کردم و گذاشتم تا سرخ بشه. یکدفعه گوشیم زنگ خورد! گوشی نوکیای قدیمیم رو که با هزار دردسر خریده بودم رو از توی جیبم بیرون آوردم. شماره ناشناس بود. با تعجب جواب دادم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem