eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
به چه می اندیشی؟ نگرانی بیجاست؛عشق اینجا و خدا هم اینجاست.. ❤️🧡💛💚💙💜 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین صادق شروع کرد به حرف زدن من از پریا خانم خواستم دعوتتون کنه تا یه موضوع مهم به همتون بگم بعد به من نگاه کرد :پریا جان خانمم میای بشینی صدام میلرزد گفت :بله چشم نشستم کنارش صادق ادامه داد حقیقتا من هشت روز دیگه اعزام سوریه هست هیچکس هیچی نگفت همه میدونستیم صادق عاشق دفاع از حرم بی بی حضرت زینب هست اما حال من اصلا خوب نبود همه نگاها غمگین و غصه دار سمت من بود 😞 به بهانه شام رفت تو اشپزخونه بغض گلومو چنگ میزد😭 اما نه نباید کم بیارم بعداز یه نیم ساعت غذا کشیدم همه با غذا بازی میکردن آخرشم تو سکوت همه رفتن اون شب به سختی تموم شد تو اون یه هفته مونده به اعزام صادق دوستاش میومدن ازش التماس دعا داشتن که رفتی مارو هم دعاکن یه سریاشون هم خیلی خوشحال بودن که صادقم همرزمشونه ولی حال من...😭😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین یک هفته مثل برق باد گذشت چند ساعت دیگه صادق باید بره سپاه شب اونجا باید باشن بعدش از همونجا میبرنشون فرودگاه بعد پرواز به سمت بی بی داشتم ساکشو میبستم البته با هق هق پاشدم اتو رو زدم به برق اورکتش و شلوار نظامیش اتو زدم اشکام میریخت روی لباسش😭 یهو از پشت دستش گذشت رو شانه ام سریع اشکام پا کردم پریا چرا گریه میکنی؟😳 -صادق خیلی سخته خیلی امکانش کمه برگردی 😢😢😢 صادق:نمیرم سپاه امشب پاشو بریم تپه نورالشهدا خوشحال شدم ولی میدونستم امشب نرفته ولی فردا صبح که میره😭 تو نورالشهدا درحالیکه سرم به شانش بود و گریه میکردم سرم بلند کرد و گفت پریا من که رفتم یه حقایقی فهمیدی فشم ندیا و نفرینم نکنیا -وا😳😳 این حرفا چیه صادق:بعدا میفهمی هروقت آروم شدی بگو بریم خونه پریا -جانم صادق: من جانباز بشم بازم به پام میمونی؟😢😢 -صادق کم اشک منو دربیار ان شاالله تو سالم برمیگردی بعدم اگه زبانم لال جانباز یا موجی شدی من کنارتم عزیزم ☺️ اونشب صادق کنارم موند تا اذان صبح اذان صبح بعد نماز که خوابم برد رفت عروس ۱۵روزه شوهرش رفت سوریه وقتی بیدارشدم و با جای خالیش روبرو شدم نشستم گوشه اتاق و هق هق میکردم😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین همین جوری داشتم گریه میکردم که صدای تلفن بلندشد باصدای تلفن بلند شدم رفتم سمت تلفن -بله سلام خانمی پریا صادق فدات بشه گریه کردی؟ -خوب چیکار کنم از خواب بیدار شدم دیدم نیستی دلم گرفت الان کجایی عزیزم؟ صادق:فرودگاهم داریم میریم رسیدم بهت زنگ میزنم مراقب خودت باش صادق:چشم یاعلی صادق تا رسید زنگ زد مادر و مادرجون هردوشون حواسشون به من بود صادقم سعی میکرد هرروز زنگ بزنه یه هفته از رفتنش گذشته بود ومن شبیه مرده قبرستون بودم داشتم حاضر میشدم برم دعای کمیل که تلفن زنگ خورد یعنی میشه صادق باشه -الو &&الوسلام خانمم خوبی؟ -😍😍😍صادق تویی ؟؟حالت خوبه؟ پریا بانو زنگ زدم خداحافظی کنم -😳یعنی چی؟ &&چندساعت دیگه قرار بزنیم به دل حرمله بدی دیدی حلال کن اشکام مثل بارون از چشمام میومد صدام میلرزدتمام تنم یخ شد 😭 صادق چنددفعه صدام زد با صدایی که میلرزیدگفتم -حلالی اقایی😭 دوست دارم &&من دوست دارم خداحافظ وقتی قطع شد گوشی رو محکم چسبوندم به قفسه سینم باصدای بلند گریه میکردم و بی بی زینب رو صدامیزدم😭😭😭 😓 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین یک هفته از آخرین تماس صادق میگذره تو این یک هفته کارم شده بودن گریه حتی بیرون نمیرفتم میترسیدم برم بیرون صادق زنگ بزنه داشتم نماز ظهر میخوندم سلام که دادم گوشی خونه زنگ خورد، بدو رفتم سمتش هردفعه که گوشی زنگ میخورد من به اندازه ۲۰سال پیر میشدم😭 -الو بفرمایید صدای ناشناس : منزل برادر عظیمی؟ -بله بفرمایید صدای ناشناس :من ازسپاه قدس تماس میگرم زمین و زمان وایستاد -بله بفرمایید صدای ناشناس:خانم عظیمی متاسفانه صادق جان تو عملیاتی که انجام شد مفقود الاثر شدن دیگه هیچی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم و سرم به دستم بود -من چه جوری اومدم اینجا؟ پرستار:گویا مادرشوهرت آورده بود مادرجان وارد شد چشماش قرمز قرمز بود هیچی یادم نمیاد جز صدای یه ناشناس ازپشت تلفن 😖 _مادرجون چرا من اینجام چیشده اشکام اروم روی صورتم سرمیخوردن میدونستم،میدونستم که برای صادقم اتفاقی افتاده😭 _مادرجون صادقم کجاس ؟چرا کسی به من جواب نمیده _عزیزم صادق مفقودالاثرشده😭 مادرجون منو تو اغوش گرفت جیغ میزدم و گریه میکردم اخه چرا چرا 😭😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین یک ماه صادق مفقود شده کار منم شده گریه و التماس به شهدا که صادقم برگرده تو مزار شهدا بودم یهو یه دست نشست رو شانه ام سارا بود سارا:پریا داری چیکارمیکنی با خودت -😭😭😭😭😭 سارا:پریا آقا صادق ازم خواسته اینارو بهت بگم پریا صادق از سفر مشهد عاشقت شده بود اما چون تو از ازدواج فراری بودی نگفت تا موند کربلا پیش اومد بهترین زمان بود برای ازدواج اومدیم خواستگاریت گفتیم ازدواج صوریه خودمو انداختم تو بغلش گریه کردم _سارا شاید اول عاشقش نبودم ولی الان جونمم براش میدم😭 _میدونم گلم اروم باش😢 اون شب من درحال جنون بودم # بعداز اون اعتراف من دردم بیشتر شد کاش زودتر برگرده😭😭😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین ۴۵روز از مفقود شدن صادق میگذره ما هر نذری میتونستیم کردیم خونه مادرجون بودم که گوشیم زنگ خورد -‌الو صدا:سلام خانم عظیمی خوب هستید من همرزم صادقم _سلام ممنون 😔 _امروز صادق پیدا کردیم زنده است فقط مجروحه 😍😍 ان شالله دوره درمانش تموم بشه خودمون ریپوتش میکنیم ایران -توروخدا واقعا راست میگید؟ صدا:بله یاعلی بازم اشک مهمون چشمام شد اما این بار از شوق بود از تموم شدن فراق یار صادقم داشت برمیگشت😍😭 -مادر مادر مادرجون وقتی اشکای منو دید ترسید 😰 _دخترم صادق شهید شد؟😢😭 _نه صادق من پیدا شده وای خدا 😍😍 فقط با جیغ و گریه حرف میزدم مادر برای اینکه منو از شوک خارج کنه زد زیر گوشم با سیلی مادر رفتم تو آغوشش و فقط گریه کردم خدایا شکرت 😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین بعداز سه هفته صادق برگشت گلوله به پهلوش خورده بود و کلیه اش سوراخ کرده بود کلیه اش برداشته بودن اروم کنار تختش نشستم دستامو توی دستاش گره کردم چشمای خسته و بی جونشو باز کرد بعد از این همه وقت نگاهش به نگاه من دوخته شد بازم مست شدم از بودنش _اقایی زیارتت قبول☺️ لبخند ی از عمق وجودش بهم هدیه کرد😍 سه ماه از اون روزای سخت میگذره من الان یه مامان حساب میشم دستم گذشتم رو دست صادق گفتم بابایی چرا ناراحتی ؟ صادق:دیدی پریا دیدی جاموندم دیدی لایق نشدم -صادق برای تو ماموریتی بالاتر نوشته شده فدایی حضرت مهدی میشی دستم گرفت و بلندم کرد رفتیم سرمزار شهید اسدی و قاریان پور تنها جایی که حال هردوی مارو خوب میکنه مزارشهداست کم کم دیگه حال صادق هم از لحاظ روحی و هم جسمی داره خوب میشه صادق روی صورتم اروم دست کشید چشمامو به سختی باز کردم _عزیزم زینب خانمو اوردن نمیخوای ببینیش😍 پایان https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
سلام دلبرا 😇 حالتون خوبه🧐😉 حالا که به قسمتای جذاب رمان #ازدواج_صوری رسیدیم نظرتون چیه؟ دوست دارید ر
سلام شب بخیر امشب داخل لینک بگین رمان بعدی چی باشه😎 منتظر نظرتون هستم تا رمان بعدی که مورد استقبال هست رو شروع کنیم😇😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا