♦️ ️ یادداشت حاج قاسم سلیمانی بر کتاب شهید حججی بعد از مطالعه کتاب
🔹 سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن.
فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین(ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد.
دخترم! آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است.
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی صبح روز تعطیل من زودتر از بقیه بیدار بشم😂😁
زخم خورده ها بیاین تعریف کنید چیکار میکنن که بیدار بشین😉😁
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSey9nrMnIVQ7wh93ab3dIGYZiQJcWCNPGlMDCQQ2mYVYw41xQ/viewform?usp=sf_link
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه ای از خواستگاری های امروزی👌😂
#دکتر_انوشه
#حرف_حساب
#خواستگاری
#ازدواج💍
😂😜😄😍😝😉😁🤣
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
😂😜😄😍😝😉😁🤣
خوشبختی یعنی دختر باشی و هیاتی بشی🏴🥰
+رفیق تا حالا تجربه شیرین هیاتی شدن رو حس کردی؟ 🧐
_اون حسای نابی رو میگم که هیچ کجا نمیشه پیدا کردا!😍
_از همون ارامش هایی صحبت میکنم که فقط توی هیئت میتونی به دست بیاری.😊
خواهری جونم شمام به هیئت ما دعوتی ،ما با هم و در کنار هم دخترونه های ناب رو حس میکنیم 🧕
راستی اگه اومدی بدون دعوت شدهی شهدا هستی رفیق
این پیام همینجوری به دستت نرسیده
بدون اونا دعوتت کردن☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
منتظرتیم رفیق😌
کانالی پر از👇🏻👇🏻
#چالش #مسابقه #رمان #طنز #نکاتخونهداری #آشپزی #جایزه_قرعهکشی_کربلا_مشهد_و ..
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_پنجم
انگار از حرفم ولحنم حرصش گرفت که با حرص گفت:
_ صبر کنین پام رو آزاد کنم و بیام بعد هرچی دلتون خواست بهم
بگین .
از حرصم لب هام رو روي هم فشار دادم .
دلم می خواست خفه ش کنم .
من داشتم از ترس میمردم و اون
داشت می گفت صبر کنم تا پاش رو بیرون بکشه .
انگار هواپیما صبر می کرد ما خارج بشیم بعد منفجر بشه .
پوزخندي زدم و منتظر شدم تا جناب آقا بیان و من ببینم کدوم آدم
خجسته ایه که اونجوري جوابم رو داد .
بعد از چند دقیقه صداي پرت شدن چیز سنگینی بلند شد .
از فکر اینکه حتما تونسته پاش رو بیرون بکشه لبخندي روي لبهام نشست
ولی خیلی زود اخمی کردم که وقتی جناب میاد کمکم کمی جذبه
داشته باشم .
یعنی که چی اونجور با من حرف زد !
خیلی زود صداي قدم هاي کسی که انگار به راحتی راه نمیره بلند شد .
داشت بهم نزدیک می شد .
براي اینکه بتونه پیدا کنه ، دست آزادم رو بلند کردم و گفتم .
من – من اینجام .
قدم ها سریع تر شد و هیبتش ظاهر .
تا جایی که تونستم به گردنم زاویه دادم که بتونم ببینمش.....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_ششم
تا جایی که تونستم به گردنم زاویه دادم که بتونم ببینمش.
یه مرد جوون .
که به خاطر شرایط من و نوع نگاه کردنم بلند به نظر می رسید .
پیرهن سفید رنگ و شلوار خاکستریش مرتب و اتو کشیده بود .
تنها چیزي که تو اون لحظه خیلی به چشمم اومد ، محاسن کوتاه و
مرتبش بود که آدم رو یاد بچه مثبتا می
انداخت .
جاي دیگه اي رو نگاه می کرد .
با حرص گفتم .
من – داداش من اینجا گیر کردم کجا رو نگاه می کنی ؟
سري تکون داد .
- بله . می بینم .
متعجب از حرفش گفتم .
من – مطمئنی داري من رو نگاه می کنی ؟
باز هم سري تکون داد و برگشت و به پاهام نگاه کرد .
نزدیک بود بگم مگه چشمات چپه که جاي دیگه رو نگاه می کنی و من رو می بینی !
ولی چون وضعیتم چندان
خوب نبود ساکت موندم .
زانو زد و شروع کرد به وارسی جایی که من نمی دیدم .
خسته از اون وضعیت معلق و کفري از دستش که به جاي کمک
کردن داره جاي دیگه رو نگاه می کنه گفتم:....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_هفتم
خسته از وضعیت معلق و کفری که از دستش که به جای کمک کردن داره جاي دیگه رو نگاه میکنه گفتم:
من– میشه من رو از اینجا بیرون بیاري بعد به بازرسیت برسی
همونجور که داشت به کارش ادامه می داد ؛ گفت :
- دارم نگاه می کنم ببینم چه جوري می تونم کمکتون کنم دیگه .
چقدر عجولید !
کفري تر گفتم :
من – من رو از بین این دوتا صندلی بیرون بیاري بقیه ش حله .
در همون وضعیتی که بود کمی اخم کرد و جوابم رو داد :
- من که نمی تونم به شما دست بزنم . نامحرمیم .
صبر کنین تا این
صندلی رو از روي کمرتون بردارم .
بعدمی تونید پاهاتون رو حرکت بدید .
اونجوري راحت از بین اون
صندلیا بیرون میاین .
با این حرفش دهنم باز موند .
" نمی تونم بهتون دست بزنم " . "
نامحرمیم " .
واي خدا !
تو همچین موقعیتی گیر چه آدمی افتاده بودم !
باید از اون محاسن و یقه ي تا آخر بسته ش می فهمیدم از اون
جانماز آب بکش هاست که می ترسه به یه دختر دست بزنه نکنه
که به گناه بیفته .
از اون دست آدمایی که من همیشه در موردشون می گفتم " انقدر
به خودشون اعتماد ندارن که فکر می کنن با .....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_هشتم
از اون دست آدمایی که من همیشه در موردشون میگفتم
انقدر به خودشون اعتماد ندارن که فکر میکنن با دست دادن یا یه تماس کوچیک با زن غریبه ، نمی تونن خوددار
باشن و به گناه می افتن " .
از این بدتر هم می شد ؟
. خدا گشته بود و بین پیامبراش جرجیس
رو انتخاب کرده بود و انداخته بود گیر من بدبخت .
دلم می خواست سرم رو به یه جایی بکوبم .
با حرص گفتم .
من – برادر ! لطفاً زودتر کمک کنین که قبل از به گناه افتادن شما
هواپیما آتیش می گیره و به جاي آتیش جهنم اینجا می سوزین .
کمی اخمش باز شد .
- نگران نباشین .
گفتم که منفجر نمی شه .
اگه می خواست بشه تا
حاال شده بود !
لبم رو با حرص روي هم فشار دادم .
حرف حساب که حالیش نمیشد .
از روي حرص گفتم .
من – مثل اینکه ماشاالله هزار ماشا
الله به خاطر اعتقاد بالا به مقام
پیشگویی هم رسیدي .
خوب می دونی قراره چی پیش بیاد .
احساس کردم لبخند محوي زد .
خوب راست می گفتم دیگه انگار از همه چی خبر داشت .
خیلی جدي جوابم رو داد :....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem